صلاه مسافر(11) 94.10.15

صحیحه ابن بزیع(2) استدلال آیت الله خوئی در وطن شرعی

درس گفتارها، تقریراتی است که توسط بعضی از شاگردان استاد تهیه شده است و بدیهی است که نمی تواند منعکس کننده تام و تمامی برای دیدگاه ایشان تلقی شود.درس فقه، صلاه مسافر، سال تحصیلی 94-95، جلسه یازدهم، 94/10/15 شرط چهارم قصر: عدم قواطع سفر 1-قاطعیت وطن صحیحه ابن بزیع(2) استدلال آیت الله خوئی در وطن شرعی   خلاصه جلسه قبل بحث در این بود که اگر شخصی مسافر باشد ولی از وطن خودش عبور کند، در «وطن»، نماز او تمام است. در این زمینه، روایت محمد بن اسماعیل بن بزیع از حضرت رضا(ع) است که در جلسه قبل این روایت مطرح شد: «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ بَزِیعٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ (ع) قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ یَقْصُرُ فِی ضَیْعَتِهِ- فَقَالَ لَا بَأْسَ مَا لَمْ یَنْوِ مُقَامَ عَشَرَةِ أَیَّامٍ- إِلَّا أَنْ یَکُونَ لَهُ فِیهَا مَنْزِلٌ یَسْتَوْطِنُهُ- فَقُلْتُ مَا‌ الِاسْتِیطَانُ- فَقَالَ أَنْ یَکُونَ لَهُ فِیهَا مَنْزِلٌ یُقِیمُ فِیهِ سِتَّةَ أَشْهُرٍ- فَإِذَا کَانَ کَذَلِکَ یُتِمُّ فِیهَا مَتَى دَخَلَهَا...»(وسائل الشیعة، ج‌8، ص495) سوال در مورد فردی است که به مزرعه خود می‌رود که آیا در مزرعه خود هم باید نماز را شکسته بخواند؟ حضرت فرمودند: مانعی ندارد و نماز شکسته است در صورتی که قصد اقامه عشره نداشته باشد. بعد حضرت یک استثناء بیان کردند و آن اینکه مگر اینکه خانه‌اش برای او وطن باشد که دراین صورت وقتی به مزرعه خودش می‌رود به وطن خود رفته و دیگر آنجا نمازش تمام است و قصد عشره هم لازم نیست. لذا حضرت اضافه کردند که: «الَّا أَنْ یَکُونَ لَهُ فِیهَا مَنْزِلٌ یَسْتَوْطِنُهُ». تا اینجای روایت مورد بحث نیست و حکم مورد تسالم اصحاب است که شخص در وطن بدون اینکه قصد اقامه کند، نمازش تمام است و در غیر وطن در صورت قصد اقامه نمازش تمام است و در صورت عدم قصد، اقامه نمازش قصر است. این چند حکم، جزء استانداردهای بحث مسافر است و ادله دیگر هم وجود دارد و روشن است. آنچه مورد بحث قرار گرفته است، ذیل این روایت است که «فَقُلْتُ مَا‌ الِاسْتِیطَانُ؟» استیطان به چه معناست؟ «فَقَالَ أَنْ یَکُونَ لَهُ فِیهَا مَنْزِلٌ یُقِیمُ فِیهِ سِتَّةَ أَشْهُرٍ» مقصود از استیطان این است که در آنجا خانه‌ای داشته باشد که شش ماه در آن اقامه کند، «فَإِذَا کَانَ کَذَلِکَ یُتِمُّ فِیهَا» لذا هروقت که برود نمازش کامل است. ذیل روایت، تفسیری از «وطن» ارائه می‌کند که بحث ما هم در همینجاست که «وطن» به چه معناست؟ در مورد وطن ما با دو بحث مواجهیم؛ یک بحث که جنبه حکمی دارد و یک بحث جنبه موضوعی دارد. حکم وطن معلوم است که شخص در وطن نمازش تمام است و نیاز به قصد اقامه عشره ندارد و این حکم محل بحث نیست که جنبه حکمی است و روشن است. اما یک بحث در موضوع داریم و آن اینکه «الوطن ما هو؟»، به کجا «وطن» می‌گویند و کدام محل برای انسان، «وطن» تلقی می‌شود. اینجا احتیاج داریم که موضوع «وطن» را تفسیر کنیم. در تفسیر موضوع «وطن» دو تلقّی بین فقهاء وجود دارد؛ تلقّی اول اینکه «وطن» صرفا معنای «عرفی» دارد و اصلا شأن شرع این نیست که وطن را تعریف کند و تعریف نکرده است و این موضوع را احاله به عرف داده است و هرچه که عرف وطن دانسته است، شرع برای آن حکم کرده است و «وطن» از اختراعات شرع نیست. تلقّی دوم این است که هرچند وطن مفهوم عرفی است اما بسیاری از مفاهیم عرفی اینطور است که شرع هم دخالتی کرده و یک تعریف برای آن مشخص کرده است. مثل «سفر» که خودش یک معنای عرفی دارد اما آن سفری که موضوع برای احکام شرعی قرار گرفته، تعریف خاصی دارد که مسافر کیست و شرع حد آن را مشخص کرده است و فرموده است که کسی که هشت فرسخ برود، سفر شرعی رفته است ولو اینکه سفر عرفی نباشد. لذا این گروه دوم معتقد شده‌اند که یک «وطن عرفی» داریم و یک «وطن شرعی» و اختلاف نظر در این وطن شرعی است، در حالی که در معنای عرفی وطن، اتفاق وجود دارد. پس بحث در این است که آیا «وطن شرعی» هم وجود دارد یا خیر؟ فعلا در بین فقهاء و علمای ما نظریه غالب، معروف و مشهور این است که «وطن»، فقط «عرفی» است و بعضی از فقهاء قائل به «وطن شرعی» هستند و کسی که در این دوره، به خصوص قائل به «وطن شرعی» است، آقای خویی است. قائلین به «وطن شرعی» می‌گویند: قوام وطن پیش شارع به چند چیز است؛ اول به اینکه انسان در آن محل، مالک منزل باشد و دوم اینکه شش ماه در آنجا توقف کرده باشد (والا اگر خانه‌ای خریده است ولی این توقف را نداشته است، وطن شرعی به حساب نمی‌آید) و سوم هم اینکه آنجا قصد برای اقامه داشته باشد (نه قصد توطّن به این معنا که همیشه بخواهد زندگی کند چون در روایات، قصد زندگی دائمی وجود ندارد). پس به نظر مرحوم آقای خویی یک «وطن» داریم که «وطن عرفی» است و آن همانجایی است که انسان به دنیا آمده و زندگی می‌کند(وطن اصلی). یک وطن دیگر هم وطنی است که شرع حکم می‌کند که اینجا «وطن» توست و آنچه که شرع، وطن می‌داند، با این قیود است. عرف در اینکه جایی را وطن انسان بداند، کاری به این ندارد که شخص مالک خانه هست یا خیر؟ خیلی‌ها هستند که در شهری زندگی می‌کنند و اهل آن شهر هم به حساب می‌آیند و بنا دارند در آنجا زندگی کنند، اما مستاجرند. لذا عرف، «مالک بودن» و «مالک نبودن» را ملاک برای «استیطان» نمی‌داند. چنانکه عرف برای «شش ماه» هم خصوصیتی قائل نیست. اختلافی که در مساله «وطن شرعی» وجود دارد، ناشی از همین روایت «محمد بن اسماعیل بن بزیع» است. در جلسه پیش تفسیری از این روایت شد و در این جلسه تفسیر دیگری را بیان می‌کنیم. تفسیری که در جلسه قبل بیان کردیم، تفسیر کسانی بود که این روایت را بر وطن عرفی حمل می‌کنند. مرحوم حاج آقا رضا همدانی و آیت الله بروجردی می‌گویند این تعریفی که در ذیل این روایت شده است، تعریف «وطن عرفی» است و دو قرینه در این باب ذکر می‌کنند؛ اول اینکه امام(ع) از اول «وطن» را تعریف نکرد و وقتی راوی سوال کرد، حضرت فرمود: نمازت شکسته است مگر اینکه در آنجا منزلی به عنوان وطن داشته باشی. این تمام شد و شخص سوال کرد که «ما الاستیطان؟» پس اگر او سوال نمی‌کرد، حضرت نمی‌خواستند چیزی بگویند و حکم را به صورت کامل پایان یافته می‌دانستند. «استیطان» همان چیزی است که در عرف وجود دارد و وقتی او سوال کرد، حضرت «استیطان» را توضیح دادند. سوال اضافه‌ای کردند و حضرت جواب دادند و این جوابی که دادند، یک جواب عرفی است یعنی توضیح «وطن عرفی». ولی به دلیل اینکه در توضیح مفاهیم عرفی معمولا باید از مثال‌ها استفاده کرد تا مفاهیم عرفی روشن شود، حضرت هم روشنترین مصداقی که برای وطن عرفی وجود دارد را بیان کردند. و آن اینکه شخصی در شهر زندگی می‌کند و خارج از شهر هم مزرعه‌ای دارد که به آنجا هم سر می‌زند. حضرت فرمود اگر شش ماه آنجایی و شش ماه در شهر هستی، آنجا وطن توست. کسی که خانه او در جایی است و مزرعه او در جایی دیگر، تقریبا به همین عدد شش ماه می‌رسیم. فرق است بین کسی که ییلاق می‌رود با آنکه مزرعه دارد. آنکه ییلاق می‌رود، لازم نیست که شش ماه را در جایی بماند ولی کسی که کار کشاورزی دارد، قهرا باید بخشی از سال را در مزرعه و بخشی از سال را در شهر زندگی کند. لذا این خط‌کشی بر روی عدد و رقم «شش ماه» نیست بلکه بر روی آن چیزی است که غالبا اتفاق می‌افتد. و دوم اینکه کسی که شش ماه در جایی زندگی می‌کند، حتما در آنجا خانه و زندگی هم دارد و نمی‌تواند که آواره باشد. پس ملاک این تعلق خاطر که شخص آنجا را وطن قرار داده است، این است که خانه و زندگی دارد و شش ماه آنجا زندگی می کند. این یک چیز عرفی است و بیشتر از ملاک عرف چیزی از این روایت بدست نمی‌آید. این توجیهی بود که مرحوم آقای بروجردی و حاج آقا رضا همدانی بیان کرده بودند. استدلال آیت الله خوئی ولی مرحوم آقای خویی به ظاهر این روایت اخذ می‌کنند و می‌گویند این تعریف است و بیان مفهوم عرفی هم نیست: «هذه الصحیحة هی عمدة مستند المشهور حیث تضمّنت تفسیر الاستیطان...»(مستند العروه، ج8، ص244) این صحیحه، عمده دلیل مشهور است که قائل به وطن شرعی هستند. البته این مشهوری که ایشان فرموده‌اند، نه مشهور در زمان ما، بلکه مشهور در زمان گذشته را گفته‌اند که اگر کسی بخواهد وطن داشته باشد، باید ملک داشته باشد و شش ماه اقامت کند و از اینجا «استیطان» را فهمیده‌اند و ایشان هم همین را تایید می‌کنند: «الظاهر أنّ ما فهمه المشهور من دلالة الصحیحة على ثبوت الوطن الشرعی هو الصحیح»(همان، ص245) آن تفسیر اول(وطن عرفی) را ایشان نقد می‌کند. اولین نکته‌ای که در فرمایش آن بزرگواران (مثل حاج آقا رضا همدانی) وجود دارد، این است که وقتی امام فرمودند که نماز تو تمام است، محمد بن اسماعیل بن بزیع چرا سوال کرد که «ما الاستیطان؟»، چون امام احاله به عرف داده بودند و دیگر چه جای سوال کردن نبود. مگر امام می‌خواهد مفاهیم عرفی را تفسیر کند؟! اصلا این شأن امام نیست. آن‌وقت برای توجیهش گفته‌اند که امام لابد مصداق عرفی بیان کرده‌اند. مرحوم آقای خویی می‌فرمایند که سوال محمد بن اسماعیل بن بزیع، سوال بجایی هم بود و باید هم سوال کند و مساله با عرف، حل شدنی نبود. چون امام قبل از این سوال تعبیری بکار بردند که آن تعبیر تفاوت بین «استیطان عرفی» و «استیطان شرعی» را متضّمن می‌شد و خود امام زمینه این سوال را فراهم کردند. تعبیر قبل از استیطان این بود که «أَنْ یَکُونَ أَنْ یَکُونَ لَهُ فِیهَا مَنْزِلٌ یَسْتَوْطِنُهُ». مرجع ضمیر«له» در «ان یکون له»، «الرجل» است و «فیها» یعنی در آن «ضیعه» و ضمیر «ه» در «یستوطنه» (که ضمیر مفعولی است)، باید به «منزل» برگردد. وقتی اما فرمود: «لَهُ فِیهَا مَنْزِلٌ یَسْتَوْطِنُهُ» یعنی «لرجل فی الضیعة منزل یستوطنه المنزل». وقتی حضرت اینطور می‌فرمایند، سائل باید سوال کند که «ما الاستیطان؟». به این دلیل که آن «استیطان عرفی»، «استیطان فی المنزل» نیست بلکه «استیطان فی البلد» است و وقتی از شخصی سوال می‌کنند که «اهل کجایی؟»، آدرس شهرش را می‌دهد، نه آدرس منزلش را. «استیطان»، ربطی به منزل ندارد بلکه وقتی «وطن» را می‌گوید، کوچکترین واحد «وطن»، یک مزرعه است تا اینکه برسد به یک روستا و آبادی بزرگتر تا برسد به یک شهر. اما اینکه یک شخصی در شهری زندگی می‌کند و خانه او را وطن بگیریم، نتیجه‌اش این می‌شود که اگر در آبادی صد خانه وجود دارد به تعداد خانه‌ها و منزل‌ها وطن داشته باشیم. در حالی که اینطور نیست و یک آبادی یک وطن برای همه است. لذا می‌گویند: «هم‌ولایتی» و «هم‌شهری». وطن عرفی اینطور است. پس «وطن عرفی»، غیر از «منزل» است و منزل «در» وطن قرار می‌گیرد. ولی امام فرمودند که «مگر اینکه استیطان در منزل داشته باشی». وقتی حضرت این را فرمودند، محمد بن اسماعیل بن بزیع متوجه شد که امام یک چیز غیر عرفی را می‌گوید و وقتی اینگونه شد، اصلا زمینه را خود امام(ع) ایجاد کردند، نه اینکه سوال او بیجا باشد. یعنی خود امام(ع) وی را تحریک به پرسیدن می‌کند و چه بسا اگر او سوال هم نمی‌کرد، خود امام(ع) مقصود از استیطان را می‌فرمودند. پس سوال در اینجا، جا دارد: «و هذا أعنی استیطان المنزل أمر لایعرفه أهل العرف و لم یکن معهوداً عند ابن بزیع و لا عند غیره ضرورة أنّ المتعارف من مفهوم الاستیطان لدى الإطلاق إنّما هو استیطان البلد أو القریة أو الضیعة لا استیطان المنزل إذ لایتوقّف التوطّن بحسب مفهومه العرفی على وجود منزل للمتوطّن فضلًا عن الإقامة فیه. فلو فرضنا أنّ شخصاً لم یکن له منزل أصلًا بل یعیش فی الطرق و الشوارع العامّة أو یکون ضیفاً أو کَلا على غیره فی بلدة طیلة حیاته لا شکّ أنّ ذاک البلد وطنه و مسکنه.»(همان، ص246) لذا اگر کسی در جایی خانه ندارد، نمی‌گویند که این شخص اهل آنجا نیست و به دلیل نداشتن خانه، بی وطن نمی‌شود و وطن در جای خودش هست. «و لأجل هذه الجهة - و اللّه العالم- التفت ابن بزیع إلى أنّه (علیه السلام) بصدد بیان معنى آخر للوطن فسأله متعجّباً بقوله: «ما الاستیطان» نظراً إلى أنّ وجود المنزل غیر لازم فی الوطن العرفی جزماً و على تقدیره لاتعتبر الإقامة‌ فیه قطعا و قد اعتبر الامام(ع) کلا الامرین بمقتضی لام التملیک فی قوله(ع) «الا ان یکون له ...» و تذکیر الضمیر فی قوله: «یستوطنه» فلأجل ذلک احتاج إلى السؤال و الاستیضاح لعدم کون الوطن بهذا المعنى معهوداً عنده و لا عند غیره من أهل العرف و المحاورة کما عرفت.»(همان) آن وقت امام این را توضیح دادند که: «أن یکون فیها أی فی الضیعة منزل یقیم فیه أی فی المنزل ستّة أشهر و أنّه متى تحقّق ذلک یتم فیها  أی فی الضیعة متى دخلها و إن لم یدخل منزله و لأجل ذلک جعل الضمیر فی قوله (علیه السلام): «یقیم فیه» مذکراً و فی قوله (علیه السلام): «یتم فیها» مؤنثاً»(همان، ص247)  و این معنا غیر از معنای وطن عرفی است. چون در معنای عرفی شش ماه توقف در خانه دخالتی ندارد. پس به معنای شرعی از وطن رسیدیم: «و هذا کما ترى معنى آخر للوطن غیر العرفی إذ العرفی منه لایتوقّف على المنزل فضلًا عن السکنى فیه.»(همان)  و بعد می‌فرمایند: «و یؤیّده بل یؤکّده و یعیّنه التقیید بستّة أشهر ضرورة أنّ هذا غیر معتبر فی صدق العنوان العرفی لتحقّقه بما دون ذلک جزماً»(همان)  ایشان می‌فرمایند که از نظر عرف با کمتر از شش ماه هم می‌تواند محل اقامه انسان، وطن انسان شود. مثلا شخصی در نظر گرفته شود که سال را سه قسمت و یا چهار قسمت می‌کند و هر فصلی به اقتضاء کارش در یک محلی زندگی می‌کند. از نظر عرف هر چهارتا وطن او می‌شود. لذا چهار ماه و پنج ماه و شش ماه دخالتی ندارد و اینکه امام(ع)، شش ماه را بیان کرده‌اند، برای این است که «وطن»، معنای شرعی داشته باشد: «کما لو کان له منازل فأقام فی کلّ منها فی کلّ سنة ثلاثة أشهر أو أربعة فإنّه لا إشکال فی أنّ جمیع ذلک أوطان له فلو کان (علیه السلام) بصدد بیان الوطن العرفی کان اللازم التنبیه على الفرد الخفی. فالتقیید المزبور کاشف قطعی عن کونه (علیه السلام) بصدد بیان معنى آخر مغایر للوطن العرفی»(همان)  این هم از ادبیات خاص آقای خویی است که ایشان، در لابلای مباحثشان، آنچه را که مورد بحث و اختلاف نظر است را به ضرس قاطع اظهارنظر می‌کنند که شش ماه قطعا کشف می‌کند که وطن شرعی وجود دارد و مفهوم عرفی مقصود نیست: «و هو ما کان مشتملًا على الملک أوّلًا و على السکونة فیه ثانیاً و أن تکون السکونة ستّة أشهر ثالثاً و بذلک یتحقق الوطن الشرعی»(همان) اول اینکه ملک داشته باشی، دوم اینکه سکونت کنی و سوم اینکه شش ماه هم در آنجا مانده باشی. یعنی اقامه که شروع شد و خانه هم خریداری شد و یک ماه توقف کردی، وطن شخص نیست تا اینکه شش ماه را بماند و بعد از شش ماه وطن اوست. وقتی حاشیه‌های عروه ملاحظه شود، کسی که روی «وطن شرعی» تاکید کرده است، ایشان است و بقیه مثل خود سید، که تشریح کرده اند، معمولا گرایششان به «وطن عرفی» است. تا اینجا، وجه استظهار این دو نظر از روایت روشن شد.