شرح نامه امیرالمؤمنین(ع) به امام مجتبی(ع) جلسه بیست ویکم
فرصت ادب پذیری و تجربه آموزی- ۵ دی۹۸
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین
و من وصیۀ مولانا امیرالمؤمنین(ع) لإبنه:
وَ إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ کَالْأَرْضِ الْخَالِیَةِ مَا أُلْقِیَ فِیهَا مِنْ شَیْءٍ قَبِلَتْهُ فَبَادَرْتُکَ بِالْأَدَبِ قَبْلَ أَنْ یَقْسُوَ قَلْبُکَ وَ یَشْتَغِلَ لُبُّک
دل جوان همانند زمین خالى است، هر بذرى در آن ریخته شود مىپذیرد. بنا بر این پیش از آنکه دلت سخت شود، و مغزت گرفتار گردد اقدام به ادب آموزى تو کردم، تا با عزمى جدّى به امورت روى آورى، امورى که اهل تجربه مشقّت تجربه کردن آن را کشیدهاند
ادب آموزی و تجربه اندوزی
در این فراز از نامه امیرالمؤمنین(ع) به امام حسن(ع) دو نکته مورد اشاره قرار گرفته است. نکته اول درباره ادب آموزی است و مطلب دوم درباره تجربه اندوزی است.
در فراز قبلی نامه سخن درباره ویژگیهای دوران جوانی بود. این فراز نیز درباره خصلتهای نسل جوان است. شناخت جوان و روحیات جوانی برای همه لازم است. نباید گمان برد که بحث جوان تنها برای جوان مفید و لازم است بلکه به نظر می رسد چنین شناختی برای دیگران از اولویت و اهمیت بیشتری برخوردار است. زیرا مثلا اگر پدر و مادر اقتضائات جوانی را ندانند، نمی توانند با فرزند خود تعامل صحیحی داشته باشند. یا اگر معلم و مربی از اقتضائات جوانی آگاهی نداشته باشد، در امر تربیت موفق نمی شود حتی اگر حاکمان و فرمانروایان جامعه ندانند که اقتضائات دوره جوانی چیست، آنها هم در تعامل با این نسل دچار شکست خواهند شد. از این رو همگان در هر موقعیتی که هستند، اگر بنا باشد در ارتباط با این نسل تصمیمی بگیرند و کاری انجام دهند، به ناچار باید این نسل را بشناسند و تفاوتهای این نسل را با نسلهای دیگر تشخیص دهند. به همین جهت امیرالمؤمنین(ع) با این که خودش در سن جوانی نیست، ولی چون با نسل جوان مواجه است، در این قسمت از نصایح، مکث و تامل دارند.
تعریف حضرت از جوان قابل توجه است زیرا هر کس این نسل را با یک ویژگی می شناسد اما ویژگی مورد توجه امیرالمؤمنین(ع) از نسل جوان این است که آنها نسلی مهیا، آماده و با ظرفیت بالا برای پذیرش است. یعنی جوان ظرفی است که در آن هر محتوا و مظروفی را می توان ریخت. البته اینگونه نیست که در سنین میانسالی و پیری هیچگونه پذیرشی در انسان وجود ندارد، بلکه انسان پیوسته در معرض تاثیرپذیری از محیط و جامعه است ولی این تاثیرپذیری در میان جوانان بسیار بیشتر است زیرا هرچه سن انسان بالا برود رسوباتی در جان انسان پیدا می شود و انعطاف پذیری انسان کاهش می یابد. در واقع افکار و عقاید انسان در سنین میانسالی به بالا نفوذ پیدا کرده و در جان انسان رسوخ می کند و در نتیجه تغییر دشوار می گردد. این در حالی است که جوانی مانند نهال نرم و انعطاف پذیر است. مثال حضرت این است که قلب و روح جوان مانند سرزمینی است که هیچ بذری در آن کاشته نشده و آماده است تا هر بذری را بپذیرد. باید دقت داشت که چه بذری در جان این نسل ریخته می شود و پرورش می یابد.
این پذیرش، از اختصاصات دوره جوانی است. برخلاف کسانی که نگاه منفی به نسل جوان دارند، امیرالمؤمنین(ع) این ویژگی را فرصتی برای نسل جوان می داند که باید از این فرصت استفاده کرد.
کلام حضرت مشتمل بر نکاتی است که به توضیح آن می پردازیم. در میان همه خصلتها و ویژگیهای این نسل که ممکن است کسی آنها را انسانهای احساسی بداند و تعریف کند، یا آنها را با شور و نشاط جوانی تعریف کند و یا با تمایلات جنسی ایشان تعریف کند و یا با زمینه های انحراف عقیده و اخلاق تعریف کند، امیرالمؤمنین(ع) آنها را به عنوان نسلی که از بالاترین و بهترین استعداد برخوردار است و می توان این استعداد را در زمینه های مختلف به فعلیت رساند، تعریف می کند: "إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ کَالْأَرْضِ الْخَالِیَةِ مَا أُلْقِیَ فِیهَا مِنْ شَیْءٍ قَبِلَتْهُ" لذا اگر مشاهده می شود که این نسل عقاید و افکار مختلفی پیدا می کند شگفت آور نیست. اگر جوانان به جریانات مختلف گرایش پیدا می کند طبیعی است بلکه اقتضای خلقت الهی در جوان اینگونه است که او آماده و مهیای پذیرش است و کسی می تواند از این آمادگی استفاده ببرد که بذر داشته باشد. در واقع نمی توان یک جوان را محکوم کرد که چرا این سو یا آن سو رفته است بلکه باید کسانی را مقصر دانست که برای استفاده از نسل جوان بذر مناسب ندارند و اجازه می دهند افرادی که بذر آماده دارند، از فرصت استفاده کرده و جوانها را به سمت خود بکشند. اگر ما در جذب نسل جوان موفق نیستیم و دیگران موفق هستند به این دلیل است که ما بذر آماده نداریم ولی دیگران بذر آماده دارند. در واقع دیگران علاوه بر بذر، مهارت شیوه و روش کاشت را نیز دارند و طبعا کسی که بذر داشته باشد و آن را بکارد، برداشت هم خواهد کرد و کسی که اعتنایی برای فراهم کردن بذر نکرده و یا شیوه کشت کردن را نمی داند، قطعا برداشتی هم نخواهد داشت.
در این جا امیرالمؤمنین(ع) تلویحا می گوید نباید جوان را محکوم کرد. اگر عیب و ایرادی وجود دارد، باید دیگران را محکوم کرد. آیا والدین نقش خود را درست انجام داده اند؟ آیا مدرسه نقش خود را به درستی انجام داده است؟ آیا حاکمان و فرمانروایان به وظیفه خود عمل نموده اند؟ آیا روحانیت وظیفه خود را به خوبی انجام داده است؟ در واقع والدین و معلمان و حاکمان و روحانیت باید این بذر را می پاشیدند و کشت می کردند. جوان ظرفیت همه چیز دارد و آماده است، آیا متولیان وظیفه خود را در قبال ایشان انجام داده اند تا بتوانند از این نسل توقعی هم داشته باشند؟ این کلام حضرت بسیار دقیق و ظریف است و می تواند مبنای تربیت و مسئولیت باشد. کلمه "مِنْ شَیْءٍ" در کلام حضرت نشان می دهد همه می توانند روی نسل جوان کار کنند و از این فرصت استفاده کنند. نباید فکر کرد که این نسل تنها در اختیار ما می باشد و دیگران به آنها دسترسی ندارند بلکه کمترین و کوچکترین کم کاری در این زمینه، موجب بیشترین موفقیت برای دیگران است.
نکته دوم این است که اگر قلب جوان مانند زمین آماده کشت است، وظیفه ما در این مورد چیست و باید چه کاری انجام داد؟ امیرالمؤمنین علی(ع) می فرمایند این زمین از آنِ کسی است که زودتر از آن استفاده نماید. هرکس بتواند ابتکار عمل را در دست بگیرد و زودتر قلب جوان را تسخیر کند، جایی برای دیگران باقی نمی گذارد.
برخی قائل هستند که چون قلب جوان مانند زمین خالی آماده کشت هست، پس باید او را محدود کرده و با جلوگیری از رسیدن برخی منابع اطلاعاتی زمینه انحراف او را از بین برد! یعنی یک جامعه تک صدایی و با اعمال محدودیت ایجاد کرد. امیرالمؤمنین(ع) با فرمایش خود زمینه چنین فکری را ابطال می کند. ایشان فرمودند جوانان زمینه پذیرش همه چیز را دارند، پس زودتر باید اقدام کرد. یعنی به جای این که دیگران را کنار بگذاریم و حذف کنیم و کار سلبی انجام دهیم که جوان صدای دیگران را نشنود تا تحت تاثیر قرار نگیرد، باید خودمان حرفی برای گفتن داشته باشیم. تعبیر حضرت این است که "فَبَادَرْتُکَ بِالْأَدَبِ" یعنی این زمین خالی مال آن کسی است که زودتر اقدام کند. در واقع باید از دیگران پیشی گرفت و بذر خود را در نهالستان جوانان کاشت. نه این که مانع بذرپاشی دیگران شویم. روایتی از پیامبر اکرم(ص) نقل شده است – هرچند مربوط به این بحث نیست ولی از باب تشبیه می توان از آن استفاده کرد- که میفرماید "مَن أحیا أرضاً میتۀً فهی لهُ" هرکس زمین بایری را آباد کند، این زمین مال اوست. کلام امیرالمؤمنین(ع) نیز مصداقی از همین قاعده است. پس هرکس زودتر در جان جوان کشت کند، دل و قلب جوان در اختیار او قرار می گیرد. این به دست آوردن دل و قلب جوان با قطع ارتباط او با دیگران و محدود کردن او امکان پذیر نیست مخصوصا در دنیای امروز که عملا چنین چیزی امکان پذیر نیست. در گذشته نیز چنین موضعی امکان پذیر نبوده است هرچند اسلام به طور کلی با چنین روشی میانه ای ندارد و آن را رد می کند.
فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولَئِکَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ[1]
بشارت بده به بندگان من آنان که سخن را می شنوند و از بهترینش پیروی می کنند، اینانند کسانی که خدا هدایتشان کرده، و اینان همان خردمندانند.
با این حال اگر در گذشته کسی فکر می کرد با ایجاد محدودیت می تواند نسل جوان را حفظ کند، امروزه عملا این راهها بسته است. پس با توجه به تعریفی که امیرالمؤمنین(ع) از جوان دارد، و قلب او را مانند زمین آماده کشت می داند، باید از همه امکانات و زمینه ها استفاده کرد، ابتکار عمل را در دست گرفت و نسبت به دیگران پیش دستی کرد.
تاکنون درباره اصل ظرفیت نسل جوان و همچنین نحوه تعامل با این نسل سخن گفته شد. حال سوال دیگر این است که چه بذری باید در سرزمین جوانان پاشید؟ بذر دانش، بذر اخلاق، بذر دین داری، بذر هنر زندگی کردن و ... . همه این موارد مورد نیاز نسل جوان است اما آنچه که امیرالمؤمنین(ع) برای این نسل لازم می داند، هیچکدام از این موارد نیست بلکه در بیان حضرت اولین بذری که باید به جوانان داد، "ادب" است. لذا فرمودند"فَبَادَرْتُکَ بِالْأَدَبِ" یعنی مهمترین مساله برای جوانان تربیت ایشان است. اگر والدین یا دستگاه آموزشی و یا حکومت در این زمینه موفق باشند، مابقی مسائل اعم از دانش و دین و اخلاق و ... در طول ادب رشد خواهند کرد. البته ادب در این جا می تواند معانی مختلفی داشته باشد مثلا در برخی روایات ادب مترادف اخلاق استعمال شده است ولی در مجموع ادب در ادبیات امروزه همان تربیت است که مقوله ای غیر از علم و غیر از اخلاق است. ادب یعنی رفتارهای قاعده مند که شخص را مهیا و آماده می کند که هم در جامعه با افراد دیگر تعامل بهتری داشته باشد و هم در مسئولیتهای اجتماعی قابل اعتماد باشد.
در این جا مناسب است به نقطه مقابل ادب هم اشاره شود. امیرالمؤمنین در فرازی از همین نامه فرموده اند:
فَإِنَّ الْعَاقِلَ یَتَّعِظُ بِالْآدَابِ وَ الْبَهَائِمَ لَا تَتَّعِظُ إِلَّا بِالضَّرْبِ.
عاقل به ادب پند گیرد، و چهارپایان جز با ضرب تازیانه اصلاح نگردند.
نکته قابل توجه در این جمله حضرت این است که وقتی والدین یا معلم و یا حکومت در برابر مردم یا دانش آموز و یا فرزند قرار می گیرند، مخاطب خود را عاقل می دانند یا او را حیوان فرض می کنند؟ اگر او انسان و عاقل است باید با ادب با او برخورد کرد. اگر با او با ادب برخورد نشود و از او انتظار ادب نرود معلوم می شود مخاطب را چهارپا پنداشته اند. اگر چهارپا فرض نشده بود، او را از راه ضرب و شتم و خشونت و فشار تربیت نمی کردند. تربیت همراه با خشونت، تربیت حیوانی است نه تربیت انسانی! باید دانست که نسل جوان، انسان است و باید با او با ادب رفتار نمود. البته ممکن است این جوانان حرف برای گفتن داشته باشند حتی ممکن است نسبت به برخی امور معترض باشند. اگر بنا باشد اعتراض ایشان با خشونت پاسخ داده شود، در واقع یعنی آنها را مانند گوسفند یا حیوان دیگری فرض کرده اند.
ابن ابی الحدید شارح معتزلی نهج البلاغه در پایان شرح خود جملاتی از امیرالمؤمنین(ع) نقل می کند که در نهج البلاغه نیامده است. از جمله این که حضرت فرموده اند:
مروا الأحداث بالمراء و الجدال- و الکهول بالفکر و الشیوخ بالصمت[2]
یعنی جوانان را به بحث و گفتگو و جدل امر کنید (فرصت بحث و جدل برای ایشان فراهم کنید) و میانسالان را به تفکر امر کنید و افراد پیر را به سکوت امر کنید. این قضیه فلسفه ای دارد. اما افراد میان سال که تجربه بیشتری دارند در جلسات بحث و گفتگو، به هیچ کس فرصتی نمی دهند و میدان داری از آنِ آنهاست و جوانان در گوشه و کنار این جلسات نقش ایفا می کنند و فرصتی برای اظهار وجود و اظهار نظر برای آنها فراهم نیست. حضرت می فرمایند که راه را باز کنید تا جوانان حرف خود را بزنند. شاید وقتی جوان سخن بگوید، بحث و مجادله کند چون فکر جوانان با میانسالان متفاوت است. با این حال نظر حضرت این است که باید اجازه داد جوانان بحث و جدل کنند و حتی انتقاد کنند. در واقع امیرالمؤمنین(ع) از حق نسل جوان برای چانه زنی و بحث کردن دفاع می کنند. البته وقتی فرصت اظهار نظر به جوانان داده شود باید به لوازم آن نیز ملتزم شد. اما نسبت به میانسالان باید شرایط فراهم شود تا به تفکر بپردازند و مطابق قاعده مطالب را بیان کنند نه این که همینطور به بهانه داشتن تجربه دائماً حرف بزنند.
گروه سوم را هم (که به سن پیری رسیده اند) امیرالمؤمنین(ع) می فرمایند که باید سکوت اختیار کنند و حرف نزنند. حضرت در همین نامه 31 خطاب به امام حسن(ع) فرمودند من قبل از این که گذر زمان و بالا رفتن سن موجب اختلال در فکر و اندیشه ام شود، همانگونه که جسمم دچار ضعف می شود، حرفهایم را با تو می زنم. امیرالمؤمنین(ع) درباره افراد مسنّ این تذکر را می دهد که هم دوره تفکر و هم دوره حرف زدن ایشان گذشته است. گویی باید در یک محیط آرام به استراحت بپردازند. این سکوت، در برابر تفکر گروه دوم و البته در برابر جدال و مراء گروه اول است.
حضرت فرمودند نسل جوان، انسان صاحب تفکر و دارای درک و شعور و دارای شناخت و تحلیل از مسائل هستند. در نتیجه باید بر اساس ادب و احترام با ایشان مواجه شد. اگر به جز سیره ادب با روش دیگری با این نسل برخورد شد، معلوم می شود نگاه به این نسل نگاه حیوانی است.
در حکمتهای نهج البلاغه کلامی از حضرت نقل شده که هم در تربیت مفید است و هم در عالم سیاست مفید و سودمند است. ایشان می فرمایند:
إِنَّ لِلْقُلُوبِ شَهْوَةً وَ إِقْبَالًا وَ إِدْبَاراً فَأْتُوهَا مِنْ قِبَلِ شَهْوَتِهَا وَ إِقْبَالِهَا فَإِنَّ الْقَلْبَ إِذَا أُکْرِهَ عَمِی[3]
دلها را میل و روى آوردن و پشت کردن است، از راه میل و روى آوردن دلها به سوى دلها آیید، چرا که دل وقتى به کارى مجبور گردد کور شود
دل انسان گاهی به کاری علاقه دارد و گاهی علاقه ای به انجام آن ندارد. اگر قرار است کاری انجام شود باید از همان جهت که دل انسان تمایل دارد انجام شود تا انسان از کارش لذت ببرد. در واقع انسان نمی تواند کاری را با زور به نحو صحیح انجام دهد. تا به این جمله حضرت می رسیم که می فرماید "فَإِنَّ الْقَلْبَ إِذَا أُکْرِهَ عَمِی" بحث در همین باره بود که قلب جوان مانند زمین آماده کشت است. حال اگر قرار است او با ادب و با حیا و متدین بار بیاید، نباید از ابزار اکراه و اجبار استفاده شود زیرا در غیر این صورت او کور و نابینا می شود. در نتیجه چیزی قبول نمی کند و هرچه به او ارائه شود پس می زند. در این صورت اگر بعد از اکراه و اجبار صدگونه استدلال نیز آورده شود باز هم مورد پذیرش قرار نمی گیرد زیرا وقتی اجبار در کار باشد حرف منطقی هم پذیرفته نمی شود"فَإِنَّ الْقَلْبَ إِذَا أُکْرِهَ عَمِی" در نتیجه برای تربیت نسل جوان نگاه بازتری باید داشت.
جمله دیگری نیز به امیرالمؤمنین(ع) نسبت داده شده که: فرزندان خودتان را برای زمانی غیر از زمان خودتان تربیت کنید.
لا تقسروا أولادکم على آدابکم فإنهم مخلوقون لزمان غیر زمانکم [4]
البته این روایت به معنی نسبیت اخلاق نیست و در واقع اخلاق در همه زمانها در جایگاه خود قرار دارد و مثلا صداقت همیشه صداقت است ولی شیوه ها و روش های تربیتی قابل تغییر و تکامل است. از همین رو فرزندان را باید طوری تربیت کرد که برای آینده نیز آمادگی داشته باشند.
بحث دیگری که در کلام امیرالمؤمنین(ع) مطرح شده این است که برای ادب و تربیت فرزندان چه فرصتی در اختیار خانواده و جامعه و حکومت است؟ حضرت می فرمایند فرصت زیادی نیست و این فرصت خیلی زود می گذرد.
امام(ع) می فرمایند" فَبَادَرْتُکَ بِالْأَدَبِ قَبْلَ أَنْ یَقْسُوَ قَلْبُکَ وَ یَشْتَغِلَ لُبُّک" یعنی پیش از آن که دلت سخت و قبل از آن که فکرت مشغول شود. در این بیان دو محدودیت ذکر شده است. محدودیت اول این است که در فرصت جوانی در وجود انسان انعطاف پذیری وجود دارد و ظرفیت تغییر زیاد است. در مقابل هرچه سن انسان بالاتر رود، شخصیت او شکل می گیرد و بر هم زدن این شکل و قالب دشوار است. اما مانع دوم آرامش خاطر و فراغتی است که در دوره جوانی وجود دارد و پس از آن از دست می رود. لذا امیرالمؤمنین(ع) می فرماید قبل از این که چنین مشکلاتی به وجود آید، والدین یا اولیاء آموزشی مدرسه و یا حتی حکومت باید کاری انجام بدهند.
اما سوالی که در ذیل این بیانات حضرت مطرح می شود این است که امام(ع) در این جا از "قلب حدث" سخن گفته است در حالی که سن امام حسن(ع) در زمان نگارش این نامه حدود 33 سال بوده است و این سن جزء دوران جوانی به حساب نمی آید. شاید این بیانات برای سنین بین 15 تا 20 مناسب باشد ولی این نامه باید برای مخاطب خاص خودش نیز مناسب باشد. از همین جهت برخی از بزرگان فرموده اند احتمال دارد مخاطب نامه محمد حنفیه باشد که از امام مجتبی(ع) کوچکتر است. شیخ صدوق نیز در «من لایحضره الفقیه» بخشی از این نامه را با عنوان محمد حنفیه نقل کرده است. البته از جهت استفاده از متن گوهربار این نامه، برای ما تفاوتی ندارد که مخاطب نامه امام حسن مجتبی(ع) باشد و یا شخص دیگری مانند محمد حنفیه!
توجیه دیگری که مطرح شده است این است که امیرالمؤمنین(ع) این نامه را در ظاهر برای امام حسن(ع) نوشته اند ولی منظور اصلی حضرت، کلی بوده و مخاطب واقعی نامه نسل جوان است. در نتیجه خصوصیتی در فرد مخاطب وجود ندارد. مانند زمانی که یک پزشک نه این که نسخه ای برای یک بیمار خاص بنویسد، بلکه توصیه های پزشکی مطرح می کند که برای همگان مفید است.
احتمال سوم این است که کلام امیرالمؤمنین(ع) با فعل مضارع نیامده است بلکه با فعل ماضی بیان شده است یعنی حضرت نفرمودند که من هم اکنون می خواهم تو را تربیت کنم بلکه فرمودند با توجه به این که جوان ظرفیت مناسبی برای پذیرش دارد، من هم در دوره جوانی تو مبادرت به تربیت و ادب نمودم. در واقع حضرت گزارش می دهد که قبلا و در زمان مناسب برای تربیت و ادب تو اقدام نمودم. در ادامه هم سفارشهایی را در نامه برای فرزند خود مطرح می کند. در نتیجه در ظاهر عبارت حضرت مشکلی وجود ندارد.
امیرالمؤمنین(ع) در ادامه نامه اینطور بیان می کنند که:
لِتَسْتَقْبِلَ بِجِدِّ رَأْیِکَ مِنَ الْأَمْرِ مَا قَدْ کَفَاکَ أَهْلُ التَّجَارِبِ بُغْیَتَهُ وَ تَجْرِبَتَهُ فَتَکُونَ قَدْ کُفِیتَ مَئُونَةَ الطَّلَبِ وَ عُوفِیتَ مِنْ عِلَاجِ التَّجْرِبَةِ أَیْ بُنَیَّ إِنِّی وَ إِنْ لَمْ أَکُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ کَانَ قَبْلِی فَقَدْ نَظَرْتُ فِی أَعْمَالِهِمْ وَ فَکَّرْتُ فِی أَخْبَارِهِمْ وَ سِرْتُ فِی آثَارِهِمْ حَتَّى عُدْتُ کَأَحَدِهِمْ بَلْ کَأَنِّی بِمَا انْتَهَى إِلَیَّ مِنْ أُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أَوَّلِهِمْ إِلَى آخِرِهِمْ فَعَرَفْتُ صَفْوَ ذَلِکَ مِنْ کَدَرِهِ وَ نَفْعَهُ مِنْ ضَرَرِهِ فَاسْتَخْلَصْتُ لَکَ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ نَخِیلَهُ وَ تَوَخَّیْتُ لَکَ جَمِیلَهُ وَ صَرَفْتُ عَنْکَ مَجْهُولَهُ
امورى که اهل تجربه مشقّت تجربه کردن آن را کشیدهاند، و تو از زحمت طلب کفایت شده، و از تجربه دوباره آسوده گشتهای و آنچه ما در صدد تجربه آن بودیم به دست تو رسیده، و قسمتى از آنچه بر ما پوشیده مانده براى تو روشن گردیده است. پسرم اگر چه من به اندازه مردمى که پیش از من بودهاند عمر نکردهام، ولى درکردارشان دقّت، و در اخبارشان فکر نموده، و در آثارشان سیاحت کردهام، تا جایى که همانند یکى از آنان شدهام، بلکه گویى از پى آنچه که از وضع آنان به من رسیده عمرم را با اولین و آخرینشان گذرانیدهام زلال اعمالشان را از تیرگى، و سود و زیان کردارشان را شناختم، از این رو از هر چیزى پاکیزه و خالصش را برایت انتخاب کردم، و از میان آن همه برنامه زیبایش را برایت برگزیدم، و نامعلوم آن را از تو دور داشتم
یعنی من می خواهم تجربه زندگی را به تو انتقال دهم تا لازم نباشد مجددا آزموده ها را بیازمایی! در این جملات چند بار موضوع تجربه عنوان شده است که نشان می دهد موضوع تجربه از اهمیت بالایی برخوردار است.
ممکن است پدری به هر دلیلی نتواند برای فرزند خود دانش جدیدی ارائه کند. مثلا سطح سوادش نسبت به فرزند کمتر باشد. با این حال هر پدری به جهت تجربیات خود، حرفهای فراوانی برای گفتن دارد. حال این تجربیات گاهی مربوط به زندگی شخصی انسان است که شخص خودش درگیر آنها بوده است. گاهی هم تجربیات مربوط به تاریخ بشریت است. امیرالمؤمنین(ع) می فرماید من تمام تاریخ بشریت را ورق زدم و از تجربیات همه انسانها بهره بردم تا جایی که گویی با تمام آنها زندگی کرده ام. هرچند در واقع اینطور نبوده است. "إِنِّی وَ إِنْ لَمْ أَکُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ کَانَ قَبْلِی فَقَدْ نَظَرْتُ فِی أَعْمَالِهِمْ وَ فَکَّرْتُ فِی أَخْبَارِهِمْ وَ سِرْتُ فِی آثَارِهِمْ حَتَّى عُدْتُ کَأَحَدِهِمْ بَلْ کَأَنِّی بِمَا انْتَهَى إِلَیَّ مِنْ أُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أَوَّلِهِمْ إِلَى آخِرِهِمْ" و در ادامه نیز می فرماید در بین این تجربیات روشن را از کدر جدا نمودم و سره را از ناسره مشخص نمودم و آن را در اختیار تو می گذارم. " فَعَرَفْتُ صَفْوَ ذَلِکَ مِنْ کَدَرِهِ وَ نَفْعَهُ مِنْ ضَرَرِهِ فَاسْتَخْلَصْتُ لَکَ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ نَخِیلَهُ وَ تَوَخَّیْتُ لَکَ جَمِیلَهُ وَ صَرَفْتُ عَنْکَ مَجْهُولَهُ"
نکته جالب توجه و قابل تامل این است که امیرالمؤمنین(ع) الهامات الهی را در اختیار داشته، تعالیم پیامبر(ص) را آموخته و قرآن و آموزه های قرآنی را نیز در اختیار داشته، در عین حال اهتمام به تاریخ و مطالعه تجربیات بشری داشته است. چنان که به فرموده خودش گویی با تمام نسلها در طول تاریخ زندگی کرده است. این در حالی است که اتفاقا آنچه در جامعه کنونی ما کمتر حضور دارد، همین استفاده از تجربه است. ما فکر می کنیم استقلال فکریمان در این است که همه از چیز را از صفر آغاز کنیم و بگوییم خودمان درست کرده ایم! در حالی که از صفر شروع کردن مساوی با عقب بودن از جامعه جهانی است. وقتی دیگران بعضی امور را بررسی کرده اند و نواقص آن را برطرف کرده اند، انسان زیرک از این تجربیات استفاده می کند. امیرالمؤمنین(ع) که خود، معدن معارف الهی و مرکز تعالیم قرآنی است، می گوید تجربیات بشری را از ابتدا تا انتها بررسی نموده ام!
امروزه مسائلی وجود دارد که با مراجعه به تجربیات بشری می توان آنها را پشت سر گذاشت. مثلا همین آلودگی هوا که این روزها گریبانگیر جامعه شده است. آیا این اولین بار است که برای انسانها معضل آلودگی هوا پیش آمده است؟ می توان از تجربیات دیگران برای رفع این مشکل استفاده کرد. خیلی موارد دیگر هم می توان با استفاده از تجربه پیش بُرد. اصلا پیشرفت دانش و صنعت بر اساس همین تجربیات است. حتی بسیاری از امور مربوط به سیاست وابسته تجربیات است. نباید اینگونه پنداشت که می توان ارتباط فکری را با دیگران قطع کرد و تنها با اتکا به راه حلهای ابتکاری مشکلات را بر طرف کرد. حتی امیرالمؤمنین(ع) چنین ادعایی ندارد و برای استفاده از تجربیات دیگران تاکید می کند. حضرت جملات زیادی درباره استفاده از تجربیات دیگران فرموده اند که در این جا تنها به بخشی از آنها اشاره می شود:
الْعَقْلُ غَرِیزَةٌ تَزِیدُ بِالْعِلْمِ وَ التَّجَارِب[5]
می فرماید عقل نیرویی است که با علم و تجربه رشد پیدا می کند. و در روایتی دیگر آمده است که:
لَوْ لَا التَّجَارِبُ عَمِیَتِ الْمَذَاهِب[6]
اگر تجربه نباشد، انسان راهها را گم می کند. مثلا همین تاریخ صد سال گذشته کشور خودمان، تمام تجربه است. لذا حضرت می فرماید با همین تجربه ها می توان راه را پیدا کرد و خطاها را شناخت. باز فرموده اند:
فِی التَّجَارِبِ عِلْمٌ مُسْتَأْنَف[7]
در تجربه علم جدید و تازه وجود دارد. یعنی با مطالعه تجارب بشری می توان به دانشهای نو و تازه رسید. در نهج البلاغه نیز آمده که:
الْعَقْلُ حِفْظُ التَّجَارِبِ[8]
عقل همان استفاده کردن از تجارب است. در واقع کسی که از تجربیات دیگران استفاده نمی کند، عقل خود را تعطیل نموده است. و باز فرموده اند:
مَنْ لَمْ یُجَرِّبِ الْأُمُورَ خُدِع[9]
کسی که در امور خود از تجربه استفاده نمی کند، فریب می خورد. مجددا در نهج البلاغه اینطور آمده که:
مَنْ لَمْ یَنْفَعْهُ اللَّهُ بِالْبَلَاءِ وَ التَّجَارِبِ لَمْ یَنْتَفِعْ بِشَیْءٍ مِنَ الْعِظَة[10]
اگر کسی از آزمونهای الهی و از تجارب استفاده نکند، موعظه برای او فایده ای نخواهد داشت. در جای دیگری از نهج البلاغه فرموده اند:
مِنَ التَّوْفِیقِ حِفْظُ التَّجْرِبَة[11]
یکی از توفیقات الهی حفظ و نگهداری و استفاده از تجربه است.
إِنَّ الْأُمُورَ إِذَا اشْتَبَهَتْ اعْتُبِرَ آخِرُهَا بِأَوَّلِهَا[12]
اگر موضوعی مشتبه بود، می توان آخر آن را از اول آن پیش بینی کرد. این جمله اشاره به استفاده از تجربه دارد. از همه این موارد جالب تر این کلام حضرت در نهج البلاغه است که فرموده اند:
اسْتَدِلَّ عَلَى مَا لَمْ یَکُنْ بِمَا قَدْ کَانَ فَإِنَّ الْأُمُورَ أَشْبَاه[13]
به وسیله استفاده از تجربه گذشته می توان آینده را پیش بینی کرد زیرا امور زندگی شبیه یکدیگر هستند. لذا وقتی حضرت می فرمایند:
رَأْیُ الشَّیْخِ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ جَلَدِ الْغُلَام[14]
به این دلیل است که پیرمردها تجربه بیشتری دارند. نه این که آنها برای حل معضلات جدید فکر قویتری دارند. بلکه تجربیات آنهاست که می تواند برای همگان مفید باشد.
خلاصه در این کلمات حضرت دو محور ادب و تجربه مورد تاکید قرار گرفته است که به نظر می رسد همین ادب و تجربه اصول ترقی انسان و جامعه بشری هستند.
[1] - زمر/ 17 و 18
[2] - ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 285
[3] - نهج البلاغه، حکمت 193
[4]- شرحنهج البلاغه ابنأبیالحدید، ج 20، ص267
[5] - غرر الحکم و دررالحکم، 91.
[6] - الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج1، ص304
[7] - کافی (ط - دار الحدیث)، ج15، ص70
[8] - نهج البلاغه، نامه 31
[9] - الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج1، ص300
[10] - نهج البلاغه، خطبه 176
[11] - همان، حکمت 211
[12] - همان، حکمت 76
[13] - همان، نامه 31
[14] - همان، حکمت 86