شرح نامه امیرالمؤمنین(ع) به امام مجتبی(ع) جلسه هجدهم

در پناه خدا زیستن - ۱۸ مهر ۹۸
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین
و من وصیۀ مولانا امیرالمؤمنین(ع) لإبنه:
وَ أَلْجِئْ نَفْسَکَ فِی أُمُورِکَ کُلِّهَا إِلَى إِلَهِکَ فَإِنَّکَ تُلْجِئُهَا إِلَى کَهْفٍ حَرِیزٍ وَ مَانِعٍ عَزِیز وَ أَخْلِصْ فِی الْمَسْأَلَةِ لِرَبِّکَ فَإِنَّ بِیَدِهِ الْعَطَاءَ وَ الْحِرْمَان
وجودت را در همه امور به خداى خود واگذار، که در این صورت خود را به پناهگاهى محکم، و نگاهبانى قوى وامىگذارى. در مسألت از خداوند اخلاص پیشه کن، که بخشیدن و نبخشیدن به دست اوست
رابطه انسان و خدا
توحید و خداشناسی بر دو گونه توحید نظری و توحید عملی تقسیم می گردد. انسانهای مؤمن معمولا در بحث توحید نظری مشکلی ندارند. یعنی در اصل خداشناسی و اعتقاد به حق تعالی و این که مبدأ عالم ذات مقدس ربوبی است و همچنین تدبیر او پیوسته در جریان است. ولی این مقدار برای توحید کافی نیست. انسان موحد علاوه بر نظر، در عمل و رفتارش نیز باید موحد باشد. به عبارت دیگر تاثیرات آن اعتقاد و نظر، باید در اعمال و رفتار دیده شود.
توحید عملی در موارد مختلفی خودش را نشان می دهد. از جمله این موارد در توکل کردن به خداست. به تعبیر دیگر در تفویض امور به حق تعالی است. در این گونه موارد رفتار انسان موحد با انسانهای دیگر تفاوت پیدا می کند.
این جمله امیرالمؤمنین(ع) خطاب به امام حسن مجتبی(ع) نیز به همین بحث مربوط می شود. حضرت می فرماید " وَ أَلْجِئْ نَفْسَکَ فِی أُمُورِکَ کُلِّهَا إِلَى إِلَهِکَ" خودت را در همه امور به پروردگار بسپار و به او پناه ببر! زیرا اگر به خدا پناه ببری و خود را به او بسپاری در واقع به یک موضع مستحکم و خلل ناپذیر و آسیب ناپذیر پناه برده ای! " فَإِنَّکَ تُلْجِئُهَا إِلَى کَهْفٍ حَرِیزٍ وَ مَانِعٍ عَزِیز"
پناه بردن به خدا
در این جا چند سوال مطرح است. اول این که پناه بردن به چه معنا می باشد؟ دوم این که چرا باید به خدا پناه بُرد؟ و سوال سوم این که در چه اموری باید به خدا پناه بُرد؟
تعبیرات مشابهی نیز در قرآن به کار رفته است. مانند واژه "تفویض" یا "توکل" و یا "استعاذه" که به همین معنا است و در قرآن کریم مکرر به کار رفته است. مثلا در سوره مبارکه نحل اینطور آمده که:
فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم[1]
هنگامی که قرائت قرآن را آغاز می کنی از شر شیطان رجیم به خدا پناه ببر.
در ادامه نیز می فرماید:
إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذینَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُون[2]
شیطان بر کسانی که ایمان می آورند و بر پروردگارشان توکل می کنند، سلطنتی ندارد.
در قرآن تعبیر "قُل أعوُذُ" مکرر به کار رفته است که این یک هدایت و راهنمایی است. منظور از بگو! نه تنها گفتن با زبان است، بلکه بالاتر از آن، باید اعتقاد داشت و همچنین باید این حالت را در درون خود به وجود آورد که به خدا پناه بُرد.
چرا انسان باید به خدا پناه ببرد؟ پناه در جایی لازم است که اولا خطری انسان را تهدید کند. ثانیا انسان در برابر خطر از قدرت کافی برخوردار نباشد. زیرا اگر قدرت کافی داشته باشد نیازی به پناه بردن به کسی یا جایی وجود ندارد. اگر خطری هم وجود نداشته باشد نیازی به پناه گرفتن نیست. اما اگر خطر باشد و احتمال داده شود که انسان نمی تواند در برابر آسیبهای این خطر مقاومت کند، لازم است که پناهی یافته و به آن تمسک کرد.
وضعیت انسان به همین گونه است. دائم در حال خطر است. خطرهای بیرونی و خطرهای درونی انسان را تهدید می کنند. حتی اگر کسی خود را یوسف پیامبر بداند باید دائم این جمله را تکرار کند که:
وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسی إِنَ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحیم[3]
و نفس خود را تبرئه نمىکنم، [چرا] که قطعاً نفس، بسیار به بدىها فرمان مىدهد، مگر آنچه را پروردگارم رحم کند. براستى که پروردگارم بسیار آمرزنده [و] مهرورز است
خطر از درون انسان می جوشد و دائما انسان را دچار انحراف و وسواس می کند. مگر کسی که به خدا پناه ببرد. پس مساله کاملا روشن است که خطر قطعی است و ضعف انسان نیز مسلّم است. در این آیه شریفه ضعف انسان در برابر شرّ شیطان بیان شده است. ولی در موارد دیگر قلمرو وسیعتری بیان شده است.
قُلْ أَعُوذُ بِرَبّ النَّاسِ مَلِکِ النَّاسِ إِلَه الناس مِن شَرِّ الْوَسْوَاسِ أْلخنَّاسِ الَّذِى یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النَّاسِ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ[4]
پس مبدأ و منشأ وسوسه گری در درون و بیرون انسان وجود دارد و انسان باید به خدا پناه ببرد.
علاوه بر این استعاذه، نوع دیگری از پناه هم در زندگی انسان مطرح است. پناه در برابر سختی ها و شدائدی که در زندگی برای انسانها پیشامد می کند. این شدائد و سختیها انسان را خُرد می کند. گاهی اوقات این مصائب به قدری سنگین است که کوه را می تواند متلاشی کند. و این جاست که فقط با پناه بردن به خدا در انسان آرامش به وجود می آید. این ایام مربوط به مصیبت اهل بیت عصمت و طهارت است. کسانی که در کربلا شهید شدند، که به درجه رفیع شهادت نائل شدند. و این در حالی است که شهادت و تصمیم گیری برای شهادت برای انسان مؤمن کار سخت و دشواری نیست. البته خیلی هم آسان نیست؛ ولی بسیاری از افراد به این درجه می رسند. اما مقطع بعد از کربلا به مراتب سخت تر و دشوارتر بود. فشارهای سنگینی لحظه به لحظه حضرت زینب(س) و دیگران را اذیت می کند. در این موارد نیاز است که انسان به خدا پناه ببرد. کلام امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه این است که به خدا پناه ببرید تا با پناه بردن به خدا مشکلات شما سبک و آسان شود.
وَ لَوْ أَنَّ النَّاسَ حِینَ تَنْزِلُ بِهِمُ النِّقَمُ وَ تَزُولُ عَنْهُمُ النِّعَمُ فَزِعُوا إِلَى رَبِّهِمْ بِصِدْقٍ مِنْ نِیَّاتِهِمْ وَ وَلَهٍ مِنْ قُلُوبِهِمْ لَرَدَّ عَلَیْهِمْ کُلَّ شَارِدٍ وَ أَصْلَحَ لَهُمْ کُلَّ فَاسِد[5]
اگر وقتی مشکلات بر مردم جاری می شود و نعمتها از ایشان سلب می شود، خالصانه و پاک از اعماق وجودشان به خدا پناه ببرند، همه آنچه از دست رفته برمی گردد و آنچه که نابسامان شده است سامان می یابد و اصلاح می شود. البته ممکن است اصلاح به تشخیص انسانها با اصلاح با تشخیص خداوند متفاوت باشد. ولی به هرحال خدا می فرماید که من اصلاح می کنم.
در سوره غافر بیان شده که وقتی مؤمن آل فرعون را تهدید کردند او اینگونه پاسخ داد:
أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِباد[6]
کارم را به خدا وا مىگذارم که خدا نسبت به بندگانش بیناست
بعد از این که کار به خدا سپرده شد، خداوند امر این شخص را تحویل گرفت. البته این که خداوند نسبت به افراد چگونه رفتار می کند به نسبت مصالحی است که خداوند در نظر دارد و ممکن است انسانها آن را تشخیص ندهند. در نتیجه این شد که:
فَوَقاهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذاب[7]
و خدا او را از بدىهاى فریبکارىشان حفظ کرد، و بدى عذاب، خاندان فرعون را فرو گرفت
یعنی خداوند او را از مکرهای شیطنت آمیزی که درباره او وجود داشت، حفظ کرد. این نتیجه تفویض امور به خدا و به خدا پناه بردن است. البته در قرآن به صورت اجمال ذکر شده که مؤمن آل فرعون را حفظ کردیم. اما در برخی روایات بیان شده که اتفاقا مؤمن آل فرعون به شهادت رسید و منظور از حفظ این است که او از فتنه کفر و شرکی که در کمینش بود حفظ شده است. و موجبات انحراف و سقوط وی خنثی شد. چون گاهی حفظ از نظر ظاهر است و گاهی از نظر واقع و حفظ عقیده می باشد. در نتیجه نباید این طور فکر کرد که وقتی کاری به خدا واگذار شد، نتیجه اش همان است که انسان انتظار دارد و تشخیص می دهد. و نباید اینگونه پنداشت که اگر آن چه انسان انتظار دارد اتفاق نیفتاد یعنی تفویض امر اشتباه بوده و خداوند پاسخ این تفویض را نداده است. بلکه تفویض و توکل نتیجه خودش را دارد و فقط نوع آن نسبت به افراد و شرایط مختلف، متفاوت است. متاسفانه آگاهی انسان در این باره محدود است و قاعده و نظام تاثیرگذاری تفویض و توکل هم برای انسان معلوم نیست. تنها اینقدر معلوم است که "إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِباد" و چون خدا نسبت به بندگان "بصیر" است پس هرچه او نسبت به بندگان انجام می دهد مطابق با مصلحت آنهاست.
تعبیر دیگری که برای پناه بردن به خدا به کار می رود تعبیر "توکل" است که به همان معنای تفویض و محول کردن امور به خداست.
مساله ای که در اینجا مطرح می شود این است که وقتی کسی کاری را به خدا واگذار می کند و به خدا توکل می کند و به او پناه می برد، در واقع چه اتفاقی می افتد؟ یعنی توکل و تفویض یک امر درونی است یا در واقع هم تغییری ایجاد می شود؟ به تعبیر دیگر زندگی کسی که توکل دارد با زندگی کسی که توکل و تفویض ندارد، تفاوتی می کند؟ مثلا دو نفر بیمار را نزد پزشک می برند. یکی از آنها به خدا و توکل به او ایمان دارد و به خدا پناه می برد و دیگری اعتقادی به این امور ندارد. آیا در عمل تفاوتی وجود دارد؟ پزشک در هر دو صورت زحمت خود را می کشد و ممکن است در هر دو موفق باشد و یا موفق نیاشد و همچنین ممکن است درباره شخص متوکل موفق باشد و در مورد دیگری موفق نباشد و یا حتی برعکس، مداوا برای شخص متوکل نتیجه نداشته باشد و برای دیگری موفقیت آمیز باشد. در اینجا توکل و تفویض چه نقش و تاثیری دارد؟
نظراتی از امام غزالی در احیاءالعلوم و به تبع او فیض کاشانی در محجۀ البیضاء آورده اند و کم و بیش همان مباحث را علمای دیگر مانند مرحوم نراقی در کتاب جامع السعادات ادامه داده اند. نظر ایشان این است که در جایی که وسایل و امکانات طبیعی برای کار انسان فراهم است باید به سراغ ابزار دنیوی مانند پزشک و دارو رفت و کار را انجام داد. یعنی این امور در حوزه و قلمرو توکل نیستند. اما در جایی که ابزار دنیوی به بن بست می رسد و وسیله ای در اختیار انسان نیست باید سراغ توکل و تفویض رفت. یعنی بین این دو مرحله تفکیک کرده اند. دلیل این تفکیک هم این است که فرموده اند توکل نباید موجب انسداد بهره برداری از امکانات دنیوی شود و موجب شود تا انسان اعتماد خود را نسبت به ابزارهای دنیوی از دست بدهد. مثلا خداوند در قرآن نسبت به ابزارهای نظامی فرموده است
وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ[8]
یعنی هرچه می توانید ابزارهای جنگی در برابر دشمن فراهم کنید. در حوزه های دیگر نیز این توصیه به استفاده از امکانات وجود دارد. یعنی مثلا در پزشکی نیز "اعدوا مااستطعتم" باید انجام شود. در حوزه های دیگر نیز همینطور است. ولی گاهی از مواقع که ابزار دنیوی پاسخگو نیستند باید به خدا توکل کرد و کار را به او سپرد!
به نظر می رسد این تفسیر ساده انگارانه و بلکه مشرکانه است. یعنی یک حوزه مربوط به تدبیر انسان است و حوزه ای دیگر مربوط به توکل الهی می شود! این تفسیر یا ظاهر کلمات معصومین نیز ناسازگار است. تعبیر جمله امیرالمؤمنین(ع) این است که "وَ أَلْجِئْ نَفْسَکَ فِی أُمُورِکَ کُلِّهَا إِلَى إِلَهِکَ" یعنی در تمام امور باید به خدا پناه برد. حضرت کلام خود را با تاکید بیان کرده که در تمام کارها باید توکل داشت و به خدا پناه بُرد. چه بسا مواردی که با ابزار دنیوی قابل انجام است ولی اتفاقا همان موارد موجب گرفتاریهای بزرگی می شوند. به علاوه در مواردی که ابزار و امکانات وجود دارد، مگر تاثیر این ابزار قطعی است؟ چه بسا این امکانات تاثیر معکوس و متفاوت داشته باشند:
از قضا سرکنجبین صفرا فزود روغن بادام خشکی می فزود
گو این که پزشک و دارو و بیمارستان و همه امکانات مهیا باشند، اما آیا نتیجه درمان قابل پیش بینی است؟ هرگز قابل پیش بینی نیست! به هیچ سببی مستقل از اراده حق تعالی نمی توان اعتماد کرد. و در عین حال باید در زندگی از همه سببها استفاده کرد. فقط باید دانست که این امکانات تنها وسیله هستند و مستقل در تاثیر نیستند. بلکه کار در دست حق تعالی است. از همین رو امیرالمؤمنین(ع) فرمودند در همه جا و همه چیز و هر کاری باید به خدا پناه بُرد. در قرآن کریم نیز خداوند فرموده است:
وَ مَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجعَل لَّهُ مَخرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحتَسِبُ وَ مَن یَتَوَکَّل عَلی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أمرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شیءٍ قَدراً[9]
هرکس بر خدا توکل کند برای او کافی است زیرا خدا بر کار خود مسلط است و برای هر چیزی قدری تعیین کرده است.
مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر المیزان، در بیان حقایق و معارف گاهی با جملاتی کوتاه غوغا می کند. در جلد چهارم تفسیر المیزان فصلی درباره توکل آمده است که البته تقریبا به اندازه نصف صفحه است. ایشان می فرماید توکل دو نقش دارد و از دو جهت درونی و بیرونی بر رفتار انسان تاثیر می گذارد. جهت درونی توکل به این گونه است که برای انجام دادن هر کاری علاوه بر تهیه ابزار و امکانات مادی باید یک قصد و اراده درونی نیز برای انجام کار وجود داشته باشد تا بتوان از این ابزارها استفاده کرد. نقش درنی توکل این است که وقتی انسان در انجام کاری به خدا توکل نمود، از لحاظ عزم و اراده و تصمیم تقویت می شود. انسانی که اعتقادی به توکل ندارد فقط تواناییهای بیرونی خودش را می بیند که همه این تواناییهای بیرونی شخص محدود و مشروط است و احتمالات و تردیدهای زیادی به همراه دارد. مثلا این که چگونه از این امکانات استفاده می شود؟ آیا نتیجه بخش است و یا بدون نتیجه خواهد بود؟ اما انسان موحد با توکل به خدا به یک قدرت لایزال متصل می شود و از همین رو برای او قابل قبول است که در این اقدام حتما به موفقیت می رسد. در واقع انسان نیازمند عزم و اراده است که توکل به خدا، این عزم را برای انسان به ارمغان می آورد. توکل موجب رضایت درونی و خوش بینی به آینده می شود.
تاثیر دوم توکل جایی است که خداوند به نحو خارق العاده ای شرایط را عوض می کند. مثل این که حضرت ابراهیم خلیل را به آتش می اندازند. در شرایط عادی این آتش باید بسوزاند؛ ولی خداوند اراده می کند که به نحو معجزه آسایی بنده خودش را حفظ کند. در نتیجه مؤمنی که به خدا توکل دارد، در همه زمینه ها توکل دارد. و دور از انتظار نیست که خداوند حتی شرایط طبیعی را به نفع او تغییر دهد.
در ماجرای حضرت یوسف نیز سیاست و تدبیر همه برادران بر این بود که یوسف نباشد تا مهر آنها در دل پدر جای بگیرد. قدم به قدم هم همین تدبیر را پیش می برند. اما در کنار این تدبیر، تقدیر الهی نیز وجود دارد که با توکل حضرت یوسف به خدا شکل می گیرد. در نتیجه برادران در برابر یوسف سجده کردند.
إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ فَإِنَّ اللّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ[10]
پس تفسیری که امور زندگی را تفکیک می کند و در برخی موارد اراده انسان و در برخی دیگر اراده خدا را مؤثر می داند، قابل قبول نیست. مثلا برخی از شارحان نهج البلاغه ذیل همین جمله امیرالؤمنین(ع) هم گفته اند که در اموری باید توکل کرد که تدبیرش از اراده ما خارج باشد.
در کتاب حکمت و معیشت که شرحی بر همین نامه 31 نهج البلاغه است این طور عنوان شده که خود را به خدا سپردن، یعنی خود را به اولیاء خدا سپردن! عبارت کتاب این است که:
باید به این نکته بسیار مهم و اساسی توجه کرد که اصولا خود را به خدا سپردن و در پناه او خزیدن یک مصداق روشن دارد و آن عبارت است خود را به اولیاء خدا سپردن. لذا به خود وا نهاده شدن و از زیر لوای حمایت و نظارت الهی بیرون آمدن در حقیقت همان بیرون آمدن از زیر لوای وکالت و ولایت اولیاء الهی است.
این فرمایش هم قابل موافقت نیست. در واقع خدا، خداست و اولیاء خدا هم اولیاء خدا هستند. ولی در این نظام آفرینش کار خدا به هیچ کسی محول و واگذار نمی شود. اولیاء الهی هم جزء وسایل هستند، ولی کار دست خداست. "و إذا مَرِضتُ فهو یَشفینی" وقتی بیمار میشوم اوست که شفا می دهد. البته اولیاء الهی می توانند نزد حق تعالی وساطت کنند. ولی شفا در اختیار خداست و کسی جز او شفا نمی دهد.
سیره قرآن کریم هم اینگونه است که در همه جا باید حریم توحید حفظ شود. "إیّاکَ نَعبُدُ و إیّاکَ نَستَعین" تنها باید از خدا یاری جُست و تنها او را عبادت کرد. اولیاء الهی هم فانی در خدا بودند. هرچه درباره مقام و جایگاه ایشان گفته شود، جا دارد. اما به هرحال عبودیت و بندگی تنها در پیشگاه خدا جایز است. و هر چیزی که علامتی از ربوبیت داشته باشد تنها به خدا اختصاص دارد. لذا انسان مجاز نیست در برابر کسی به جز خدا - حتی پیامبر(ص)- سجده کند. چون سجده علامت کرنش در برابر خداست. رویه قرآن کریم نیز همینطور است. مثلا استغفار از غیر خدا جایز نیست. فرزندان یعقوب هم نزد پدر آمدند و گفتند برای ما از خدا طلب استغفار کن و او هم پاسخ داد "سوف أستَغفِرُ لَکُم ربّی". کلید مغفرت فقط دست خداست. هرکس هم بخواهد در این وادی وارد شود، باید از خدا بخواهد تا خدا مورد بخشش قرار دهد.
یکی از اسماء الهی "رَزّاق" است. یعنی تنها خدا رزاق است و بس! دیگران در هر جایگاهی باشند وسیله ای برای رسیدن رزق الهی به انسان هستند. در باب توکل نیز همینطور است. در آموزه های دینی، نمی توان جایی را پیدا کرد که توکل بر غیر خدا مطرح شده باشد. حتی خود اولیاء الهی نیز بر خدا توکل می کنند. پس در توکل و تکیه باید به مبدأ برگشت و تنها به خدا توکل کرد و به او پناه بُرد. در شبهای قدر نیز وقتی قرآن روی سر گذاشته می شود خدا به قرآن و ائمه(ع) قسم داده می شود. یعنی خدایا به این قرآن و به این چهارده معصوم(ع) سوگندت می دهیم. در دعای توسل نیز چهارده معصوم به عنوان "شفیع" مورد خطاب هستند و تنها نقش واسطه فیض را به عهده دارند ولی کار مستقیما در دست خداست.