در حال بارگذاری ...

شرح نامه امیرالمؤمنین(ع) به امام مجتبی(ع) جلسه شانزدهم

تفقه در دین - ۲۳ خرداد ۹۸

بسم الله الرحمن الرحیم

لا حول ولا قوه الله بالله العلی العظیم حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر ثم الصلاۀ و السلام علی سیدنا و نبینا ابالقاسم المصطفی محمد صلی الله علیه و اله وسلم و لعنۀ الله علی اعدائهم من الآن الی قیام یوم الدین

و من وصیۀ مولانا امیرالمؤمنین

وَ خُضِ الْغَمَرَاتِ لِلْحَقِّ حَیْثُ کَانَ وَ تَفَقَّهْ فِی الدِّینِ وَ عَوِّدْ نَفْسَکَ التَّصَبُّرَ عَلَى الْمَکْرُوهِ وَ نِعْمَ الْخُلُقُ التَّصَبُرُ فِی الْحَقِّ وَ أَلْجِئْ نَفْسَکَ فِی أُمُورِکَ کُلِّهَا إِلَى إِلَهِکَ فَإِنَّکَ تُلْجِئُهَا إِلَى کَهْفٍ حَرِیز».

در وصیت امیرالمؤمنین(ع) به فرزندشان امام حسن مجتبی(ع)، به این جمله می رسیم که حضرت فرزندشان را به تفقه در دین سفارش می کنند. در این جلسه درباره این صحبت می کنیم که اولا، تفقه در دین یعنی چه؟ ثانیا، تفقه در دین چه ضرورت و لزومی دارد؟ ثالثا، شرایط جامعه اسلامی به لحاظ این معیار چگونه است؟

اصل این موضوع، یعنی تفقه در دین، توصیه ای است که در قرآن کریم وجود دارد و کلام امیرالمؤمنین(ع) هم برگرفته از قرآن است که می فرماید:

فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ‏ کُلِ‏ فِرْقَة مِنْهُمْ‏ طائِفَةٌ- لِیَتَفَقَّهُوا فِی‏ الدِّینِ‏ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ‏ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ‏[1].‏

چرا از میان هر جمعیتی، گروهی و عده ای به منظور تفقه در دین حرکت نمی کنند؟ اسباب تفقه دین برای همه مردم در همه مناطق فراهم نیست؛ به عنوان مثال، در عصر پیامبر(ص) کسانی  که می خواستند از اسلام شناخت دقیق و کامل پیدا کنند، باید به مدینه، نزد پیامبر(ص) می آمدند؛ البته این کار در آن زمان، سخت بود. در این آیه خداوند می فرماید: « چرا مردم در سرزمین های مختلف از هر منطقه ای عده ای کوچ نمی کنند تا پس از اینکه در دین تفقه پیدا کردند، به سرزمین خود برگردند و دیگران را انذار کنند؟

این آیه شریفه، حتی دوری از مراکز علمی و دسترسی نداشتن به معلمان حقیقی دین را برای تفقه در دین، عذر نمی داند. یعنی اگر کسانی بگویند که «ما عالم دین نداشته ایم و در منطقه ما کسی نبود که به ما دین بیاموزد»؛ این عذر پذیرفته نیست. این آیه اشاره دارد که اگر عالمی در دسترس انسان نیست؛ اما امکان هجرت و حرکت کردن وجود دارد. تفقه در دین این قدر دارای اهمیت است که انسان به خاطر آن کوچ و برای شناخت حقیقت دین سرمایه گذاری کند. دسترسی نداشتن به مراکز علمی و علما عذر مناسبی نیست. شرایط امروز که دسترسی به منابع علمی در تمام مناطق آسان شده و هرکس می تواند رشد علمی پیدا کند مد نظر نیست؛ اما در گذشته که این امکانات نبود و سطح علم و دانش بسیار نازل بود و فاصله شهرها اجازه سفر کردن نمی داد در همین شرایط سخت هم این عذر پذیرفته نیست.

تفقه در دین مسئله ای جدی و اساسی است که دوری هم نمی تواند عذر به حساب بیاید؛ البته همه نمی توانند بروند؛ اما در میان هر جمعیتی عده ای می توانند کوچ کنند و با حقایق دین آشنا شوند و مردم خود را مورد انذار قرار دهند.

ابتدا باید بررسی کرد که در آیه شریفه و همینطور در کلام امیرالمؤمنین(ع) مقصود از قفه چیست؟

 در زبان عربی واژگان زیادی درباره علم و دانش به کار برده می شود که تفاوت هایی هم دارند. گاهی علم، معرفت، بصیرت و .. گفته می شود و درمیان این کلمات واژه «فقه» هم آمده است؛ اما فقه با علم متفاوت است:

 یک تفاوت این است که کلمه فقه به معنای «فهم عمیق» است  درحالی که علم اعم است و به معنای آگاهی که این آگاهی می تواند سطحی و ظاهری و یا عمیق باشد، هردو علم است. لذا وقتی که سخن از علم به میان می آید، مجتهدی که مسئله ای را بر اساس احاطه به منابع استنباط می کند عالم است و آن کسی هم که مسئله را در رساله می خواند عالم است و هردو لایه ای از علم هستند؛ ولی فقه اخص است و به معنای فهم عمیق و نه به معنای آکاهی سطحی ظاهری!

تفاوت دوم این است که فقه فهم توأم با تأمل و تلاش است و فکر کردن و کند و کاو در آن وجود دارد. که این تلاش و تأمل در کلمه علم نیست. لذا علم را می توان به حق تعالی نسبت داد و گفت خدا عالم است؛ اما فقه به خدا نسبت داده نمی شود و نمی توان به خدا "فقیه" گفت؛ زیرا فقه همراه با فکر کردن و تلاش و بحث است که نسبت به خداوند چنین تعبیری درست نیست.

اهمیت تفقه در دین

پس فقه از نظر لغت به معنای «تلاش برای فهم عمیق» است و جالب است که دین اسلام ما را به "تفقه در دین" دعوت می کند. در نگاه اول اینطور به ذهن می آید که دین، انسان را به تسلیم شدن دعوت کند و بگوید هرآنچه که دین می گوید را باید پذیرفت و تسلیم آن شد. ولی شگفت آور است که دین اسلام هرچه تسلیم در برابر حقیقت را از انسان می خواهد، در مقابل او را به کند و کاو از حقیقت تشویق می کند و به فهم وا می دارد. کلمه فقه در اصل همان فهم است و اسلام از ما توقع فهم دارد و نه این که صرفا توقع تسلیم داشته باشد. باید فهمید و عمل کرد و نه این که با چشم بسته عمل کرد. چون دین آمده است که دیدگان را باز کند و این از ویژگی های اسلام است که در بسیاری از ادیان دیگر اینطور نیست. در ادیان دیگر بیشتر سفارش شده است که انسان اگر می خواهد به کمال برسد، باید چشم خود را ببندد و دست خود را به دیگری دهد تا دیگری انسان را ببرد و سوال هم نکند. اگر سوال کند آن رابطه تعبد و تسلیم از بیبن می رود و انسان باید خود را در اختیار قرار دهد ولی در اسلام، چیزی تحت عنوان سرسپردگی وجود ندارد که جایگزین تفقه باشد و بنا بر این است که انسان، فقیه   باشد، یعنی فهم داشته باشد و مواجهه او با دین بر اساس تفقه باشد. تاکیدات زیادی در مورد "تفقه در دین" وجود دارد. مثلاً امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه می فرمایند: «قرآن را فرا بگیرید و تفقه در قرآن پیدا کنید و قرائت قرآن داشته باشید» که هر کدام ردیف مستقلی دارد تلاوت یکی، تفقه یکی و علم هم یکی است.

وَ تَعَلَّمُوا الْقُرْآنَ فَإِنَّهُ أَحْسَنُ الْحَدِیثِ وَ تَفَقَّهُوا فِیهِ فَإِنَّهُ رَبِیعُ الْقُلُوبِ وَ اسْتَشْفُوا بِنُورِهِ فَإِنَّهُ شِفَاءُ الصُّدُورِ وَ أَحْسِنُوا تِلَاوَتَهُ فَإِنَّهُ أَنْفَعُ الْقَصَصِ وَ إِنَّ الْعَالِمَ الْعَامِلَ بِغَیْرِ عِلْمِهِ کَالْجَاهِلِ الْحَائِرِ الَّذِی لَا یَسْتَفِیقُ مِنْ جَهْلِهِ بَلِ الْحُجَّةُ عَلَیْهِ أَعْظَمُ وَ الْحَسْرَةُ لَهُ أَلْزَمُ وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ أَلْوَمُ[2]

 تعبیر حضرت این است که قرآن را بیاموزید که قرآن بهترین سخن است و در علم و آگاهی توقف نکنید و عمیق شوید. « مانند تعبیر مته روی خشخاش گذاشتن است».  این تفقه است؛ ریز بینی و باریک بینی؛ در ادامه تعبیرات آمده است که تفقه در قرآن پیدا کنید که بهار دل هاست و دردهای خود را با نور قرآن درمان کنید و قرآن را نیکو تلاوت کنید.

تمام مواردی که عرض شد با هم متفاوتند؛ نیکو تلاوت کردن قرآن یک بحث، علم به قرآن یک بحث و تفقه قرآن بحثی دیگر است که اینها مراتب آشنایی و ارتباط با قرآن است و نباید به گام های نخست و ابتدایی بسنده کرد و باید در این مسائل پیش روی کرد. روایتی معروف  از امام صادق(ع) است که:

 الْکَمَالُ‏ کُلُ‏ الْکَمَالِ‏ التَّفَقُّهُ فِی الدِّینِ وَ الصَّبْرُ عَلَى النَّائِبَةِ وَ تَقْدِیرُ الْمَعِیشَةِ[3]

حضرت فرمودند کمال کامل در سه چیز است، اول تفقه در دین و دین شناس بودن به شکل عمیق، دوم در مشکلات زندگی صبر داشتن؛ زندگی توأم با بسیاری از مشکلات است و کسی که در این مشکلات صبر نداشته باشد به جایی نمی رسد. سوم در کنار تفقه و صبر، باید مدیریت زندگی داشت. هرکسی در شرایطی که قرار دارد باید برای زندگی خود برنامه داشته باشد و به اقتضاء خانواده، شغل، درآمد، هزینه و ... خود، تقدیر معیشت داشته باشد و تمام این مدیریت توسط شخص انجام می شود و نباید این مدیریت را به خدا واگذار کرد که هرچه پیش آید خوش آید!!!

این سه در کنار یکدیگر می توانند زندگی انسان را در دنیا، سامان دهند. اینها واقعا نه فقط برای آخرت انسان نیک است، بلکه زندگی انسان را هم آباد می کند.

حقیقت تفقه

مسأله دوم این است که حقیقت دین شناسی چیست؟ آیا معیار و شاخصی برای تفقه در دین وجود دارد؟ به چه کسی فقیه گفته می شود؟

در این مسئله شاخص ها و تعبیرات مختلفی ارائه شده است، تعبیر اول این است که تفقه در دین عبارت است از« آگاهی از احکام شرعی» مانند نماز، روزه ، معاملات و.... که به آنها دانش فقه گفته می شود  و تفقه یعنی احاطه داشتن به این دانش و قدرت اجتهاد و استنباط. در نتیجه کسی که مجتهد و مرجع تقلید می شود، تفقه در دین دارد.

 این تفسیر اول است که تفسیر درستی نیست و تفقه در دین اختصاصا علم به احکام شرعی نیست؛ این معنای فقه به احکام، یک تفسیر جدید است و در اصل کلمه فقه، علم به احکام وجود ندارد. تفقه در دین در واقع احکام دین، اصول اخلاق، اصول عقائد و ... همه را شامل می شود. مخصوصا در قرآن و کلام حضرت، "تفقه در دین" آمده است و دین هم  تعبیر گسترده ای است که تمام وجوهات زندگی انسان را در بر می گیرد؛ لذا این که گفته شود فقه دانشی است در برابر اخلاق، کلام و ... حتی در واحدهای درسی گفته می شود که «چند واحد درسی فقه، کلام، تفسیر قرآن و... هست» تمام این تفکیکات برای زمان های بعد است. وقتی به عقب برگردیم و به عصر نزول قرآن برسیم، تفقه در دین معنای گسترده ای پیدا می کند و تمام جوانبی را که خداوند در دین مطرح کرده است، آگاهی نسبت به آنها می شود تفقه در دین و ما آمدیم امروز اصطلاح سازی کردیم و فقه را فقط بخشی از دین نامیدیم و این بخش از دین را به خصوص بزرگتر و فربه تر کردیم و گفته ایم که تفقه در دین یعنی فهم عمیق به خصوص در این قسمت! در حالی که در اصل چنین چیزی نیست و دین رشته های گسترده ای دارد و نمی توان گفت فقط آن کسی که رشته تحصیلی اش فقهی است فقیه می شود و کسانی که در جنبه های دیگر فعالیت داشتند فقیه نیستند!!!

تفسیر دوم از تفقه « آگاهی کامل و فهم عمیق نسبت به امور معنوی و آخروی» است. این تفسیر را بعضی از بزرگان تصوف ارائه می کنند. به عنوان مثال امام محمد غزالی، تفقه در دین را به آگاهی و فهم عمیق نسبت به عالم آخرت، تفسیر می کند:

«إنّ‏ اسم‏ الفقه‏ فی العصر الأوّل إنّما کان یطلق على علم الآخرة و معرفة دقائق آفات النفوس و مفسدات الأعمال و قوّة الإحاطة بحقارة الدّنیا و شدّة التطلّع فی نعیم الآخرة و استیلاء الخوف على القلب‏».[4]

تعبیر فقه در عصر نزول قرآن اختصاص دارد به آگاهی عمیق در مورد آخرت و اینکه انسان خود را بشناسد و بداند که عمل چگونه فاسد می شود و بداند که دنیا بسیار حقیر و ناچیز است و انسان نسبت به فهم در مورد نعم آخرت حریص باشد و درمورد آخرت ترس بر قلب انسان حاکم باشد. فقیه چنین کسی است.

این تفسیر هم اشتباه بوده و ادعایی بیش نیست؛ زیرا در عصر اول، فقه معنایی متناسب با همان معنای لغوی خودش دارد و معنای لغوی فقه، فهم است و ایشان فهم را بسیار محدود کرده است. آنچه را که خداوند برای بشر ارائه کرده چه مربوط به اعتقادات و رفتار انسانها با یکدیگر و چه مربوط به رفتار با خداوند باشد، در قلمرو دین قرار می گیرد. اما افرادی چون غزالی به دلیل اینکه گرایشات صوفیانه دارند، دین را به سمت و سوی آخرت می کشانند و به درون انسان بر می گردانند و جنبه های بیرونی دین و ارتباط انسانها با یکدیگر را از دین بیرون می اندازند. ولی در متن قرآن که بسیار معتبر است همانگونه که جنبه های درونی دین دیده می شود، جنبه های بیرونی دین هم دیده می شود و همانطور که ارتباط با خالق دیده می شود، ارتباط با خلق هم وجود دارد. همانطوری که دعوت به معرفت حق تعالی هست، دعوت به مطالعه طبیعت هم صورت گرفته است. یکی از امتیازات اسلام همین است که تمام این مسائل را در دین گنجانده است و کسی از تفقه در دین برخوردار است که این نگاه جامع را داشته باشد.

مراحل فهم دین

اما تفسیر سوم یعنی «فهم عمیق» از دین. حالا باید دید که فهم عمیق از دین چگونه بوجود می آید؟ یک مرحله  مربوط به اعتقادات و اصول و مبانی فکری و ایمانی است. ما مسلمانان در این زمینه علمای بزرگی داشته ایم که گامهای مهمی هم برداشته اند، مثلا ابن سینا قدمهای مهمی در این زمینه برداشته است و بهتر از او صدرالمتألهین شیرازی در زمینه تثبیت این مبانی و معارف کارهای مهمی انجام دادند. به طوری که می توان گفت مسلمانان در این زمینه موفق بوده اند و دستشان از نظر استدلال پر است.

گام دوم، تفقه در همین «احکام فقهی و اخلاقی» است که علما و مراجع و مجتهیدین ما  از سالهای دور، درباره تک تک این مسائل کار علمی انجام می دهند. در این جهت هم مسلمانان نسبتا موفقند هر چند که در گوشه و کنار این موضوع، نواقصی وجود دارد ولی حرکت تشیع در این مسئله بسیار موفق بوده است.

در مرحله سوم علاوه بر همه اینها چیز دیگری وجود دارد که جوهره تفقه در دین را تشکیل می دهد و متاسفانه در این قسمت مسلمانان ضعیف عمل کرده اند که البته اصل تفقه در دین همان است. در واقع انسان در حقیقت دین باید به این فهم برسد که اولا در دین چه اهدافی وجود دارد؟ ثانیاًچه برنامه هایی برای رسیدن به آن اهداف وجود دارد. ثالثاً چه ابزاری برای تحقق آن برنامه ها نیاز دارد. به علاوه انسان باید بتواند اینها را ازهم تفکیک کند و جایگاه هر کدام از اینها را مشخص کند تا معلوم شود که کدام مطلب از نظر دین، وسیله است و کدام مطلب هدف است و بعد تمام احکام و دستوراتی که در اسلام آمده را ردیف و جایگاهشان را مشخص کند. مسلمانان در این زمینه دچار سردرگمی هستند. در مسئله اول مشکلی نداریم و علمای ما کتاب و تحقیقات زیادی در زمینه کلام نوشته اند که قابل مراجعه است. در رابطه با قسمت دوم هم که مسائل فقهی خاص هست، زحمات زیادی کشیده شده و علما تلاش زیادی برای استنباط آنها کرده اند که از لحاظ تعداد هم زیادند.

 اما ما فعلا در جایگاهی هستیم که امام جمعه ای می گوید: آنچه که از نظر اسلام مهمتر است مثلا حجاب است و درقبال حجاب، مال مردم خواری اهمیت کمتری دارد» نظر به درست بودن یا غلط بودن این دست از تعبیرات نیست؛ بلکه منظور مطرح کردن مسئله امروز مسلمانان است که واقعا جایگاه احکام برای ما معلوم نیست. مسئله ما تفقه نه در ردیف اول(عقاید) و نه ردیف دوم(احکام) است. بلکه مسئله اصلی دین است. این است که هدف اصلی دین چیست و دین می خواهد ما را به کجا برساند؟ بعد هم اینکه از چه راهی ما را می خواهد برساند؟ و اینکه باید جایگاه دستورات دین مشخص و طبقه بندی شود که کدام یک بر دیگری تقدم پیدا می کند. تا در هنگامی که نمی توانیم چند حکم الهی را با هم حفظ کنیم، بدانیم از کدام باید صرف نظر کرد؟

دغدغه اصلی فقیهان واقعی، مسئله سوم است. متاسفانه افراد نادری برای تفقه در دین به این معنا داریم که شناخت به دین داشته باشند و مشخص کنند  که در دین کدام ابزار است و قابل صرف نظر کردن است و کدام یک هدف است که قابل صرف نظر کردن نیست. با تفقه در دین روشن می شود که خطوط قرمز یک نظام اجتماعی از نظر دین چیست؟[5]

وقتی امیرالمؤمنین(ع) به حکومت رسیدند، می خواستند تغیراتی ایجاد کنند؛ اما مردم اعتراض می کردند زیرا این تغییرات بر خلاف سنت شیخین بود. به عنوان مثال آنها می خواستند نوافل را به جماعت بخوانند اما حضرت علی(ع) می فرمودند که خواندن نوافل به جماعت بدعت است و باید فرادا خواند؛ اما دیگران اعتراض کردند زیرا این سنت عمر بود. امیر المؤمنین(ع) هم در این موضوع عقب نشینی کردند. نه اینکه حکم خدا تغییر کند ولی در مقام عمل، اعمال قدرت درباره آنچه بدعت بود نکردند. بعضی مسائل برای امیرالمؤمنین(ع) خط قرمز نبودند و سعی می کردند مردم را آگاه کنند و مردم را به جریان اصلی اسلام برگردانند؛ ولی اگر موفق نمی شدند پا فشاری نمی کردند؛ در مقابل بعضی مسائل خط قرمز امیرالمؤمنین(ع) بودند. از همین جهت امیرالمؤمنین(ع) حاضر نیستند این اصول را تحت هیچ شرایطی نادیده بگیرند. باید این اصول را مشخص و تفکیک کرد. باید مشخص باشد در چه مسائلی نباید عقب نشینی کرد و در چه مسائلی در شرایط خاص می توان عقب نشینی کرد. باید این مسائل را رتبه بندی کرد. این تفقه در دین است. تفقه در دین یعنی فهم عمیق از دین که این فهم عمیق می تواند پاسخ گوی تمام این مسائل باشد. این تفسیر سوم همان تفسیری است که مرحوم شهید مطهری دارد. تعبیر ایشان این است:

مرحله سوم فوق العاده اهمیت دارد و این مرحله است که اثر اجتماعى فوق العاده دارد. غفلت از این جهت است که مسلمین را به انحطاط کشانده و توجه به این جهت است که مسلمین را به سوى اعتلا مى‏برد.[6]

ما در مسئله اول، موفق بوده ایم ولی انحطاط هم داشته ایم. فلاسفه، علما و حکمای ما بسیار در این زمینه تلاش کرده اند؛ اما  انحطاط و انحراف هم داشته ایم. فقه به معنای اجتهاد هم داشته ایم و باز هم در این مرحله انحطاط داشته ایم. این انحطاط به وجود آمده برای چیست؟ انحطاط برای این است که دین را به صورت مجمع الجزایر پراکنده ای که  معلوم نیست از کجا باید شروع کرد و به کجا باید رسید و مسیر حرکت در جوامع اسلامی چیست، می بینیم. و این ندانم کاری، مربوط به جمهوری اسلامی و نسل ما نیست، بلکه هزار سال است که در این ندانم کاری غوطه ور هستیم و متاسفانه به جای اینکه در این مسئله سرمایه گذاری کنیم و نگاه روشنی در این مسئله داشته باشیم به مسائل دیگر می پردازیم. در هر زمانی به اقتضای شرایط همان زمان یک سری مسائل را اصل قرار می دهیم و پای آن مسائل می ایستیم؛ و شرایط که عوض شد، یک سری مسائل دیگر را اصل قرار می دهیم و پای آنها می ایستیم و شرایط اجتماعی ما را به این سمت و آن سو می برد نه اینکه ما از دین اخذ کنیم. مثلا زمانی برای ایستادن و جنگیدن اصرار می کنیم و اولویت ما جنگیدن است. زمانی دیگر ممکن است تسلیم شدن اولویت ما قرار گیرد و ما برای آن پا فشاری کنیم. در حالی که باید دید که برای هردو اولویت، دین چه مبانی را مطرح می کند. در جامعه ما خلأ همین است و باید برای این خلأ راه حلی پیدا کرد. متونی مانند نهج البلاغه، بهترین سرمایه از این جهت است؛ زیرا نهج البلاغه حاصل حکومت امیرالمؤمنین(ع) در همان چهار سال و نیم است که در مقام عمل این مسائل اجرا شده است. این مسائل تئوری هایی نیست که با عمل فاصله داشته باشد. امیرالمؤمنین(ع) در درگیری ها و صحنه های مختلف راه کار نشان داده است.

خطر فقدان تفقه

 اگر این تفقه دین اتفاق نیفتد و جامعه از "تفقه در دین" محروم باشد، شرایط خطرناکی پیش آمد می کند. به عنوان مثال مشکل خوارج نهروان چه بود؟ آیا خوارج از نظر دین داری ضعیف بودند؟  ضعف ایمانی داشتند؟ خیر؛ اتفاقاً آنها انسان های متدین و متشرع و با ایمانی بودند. اهل رشوه نبودند که بتوان آنها را با پول خرید؛ بلکه آنها دین دارانی بودند که دین را درست نمی شناختند. در نهج البلاغه اینطور است:

جُمِعُوا مِنْ کُلِّ أَوْبٍ وَ تُلُقِّطُوا مِنْ کُلِّ شَوْبٍ مِمَّنْ یَنْبَغِی أَنْ یُفَقَّهَ وَ یُؤَدَّبَ وَ یُعَلَّمَ وَ یُدَرَّبَ وَ یُوَلَّى عَلَیْهِ وَ یُؤْخَذَ عَلَى یَدَیْهِ لَیْسُوا مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ وَ لَا مِنَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِیمانَ أَلَا وَ إِنَّ الْقَوْمَ اخْتَارُوا لِأَنْفُسِهِمْ أَقْرَبَ الْقَوْمِ مِمَّا تُحِبُّونَ وَ إِنَّکُمُ اخْتَرْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ أَقْرَبَ الْقَوْمِ مِمَّا تَکْرَهُون‏».[7]

گروه های مختلف از کسانی که باید فقه بیاموزند و تفقه پیدا کنند، افرادی که خلأ و کمبود آنها، فهم و درک دینی است و سطح اندیشه آنها پایین است، از هر گوشه و کناری جمع شدند و همدیگر را پیدا کردند و دست به دست هم دادند. این مشکل اول خوارج بود و منظور حضرت این نبود که آنها بی دین هستند.

مشکل دوم هم این بود که ادب نداشتند و آدم های بی ادبی بودند. گاهی حس می شود که در قشری از جامعه ما همین مشکل وجود دارد! افرادی متدین؛ اما افراطی! افراطی گری هم از نظر امیرالمؤمنین(ع) دو ریشه دارد؛ ریشه اول، ضعف تعقل، معرفت و تفقه در دین است و ریشه دوم هم بی ادبی است. یعنی جامعه باید از نظر فهم و تفقه به سطح مناسبی برسد و ادب هم ایجاد شود، تا مشکل افراطی گری حل شود.

ما باید این مسئله تفقه را نه فقط به عنوان یک مسئله دینی و فرهنگی فردی (که البته مهم است) ببینیم بلکه باید بدانیم که اگر تفقه وجود نداشته باشد، جامعه روی خوش نخواهد دید. دین، یک ابزار دو سویه است که هم می شود از آن استفاده خوب کرد و هم می توان استفاده بد کرد. اگر جامعه ای باشد فقط از نظر علمی، مشکل داشته باشد این جامعه تنها عقب افتاده نامیده می شود و سرانه درآمد ثروت این جامعه پایین می آید.  اما اگر در جامعه ای دین باشد و تفقه نباشد و دین این جامعه سطحی و ظاهری باشد، در معرض خطری قرار می گیرد که از خطر جهل هم خطرناکتر است؛ چون اگر در جامعه ای دین باشد و تفقه نباشد، این دین کج و معوج، ابزاری می شود برای سوء استفاده کردن. اگر در شام معاویه نبود که از دین مردم سوء استفاده کند، مشکلی پیش نمی آمد. البته که کم نیستند جامعه هایی که کاری به دین ندارند و زندگی خود را می کنند و رسما می گویند ما دین دار نیستیم؛ در اینگونه جوامع مشکل خاصی از این نظر ایجاد نمی شود و فقط کمالی را که اسلام در دنیا و آخرت برای آنها قرار داده است به آنها نمی رسد. آنها می توانند با خیالی آسوده زندگی عادی خود را داشته باشند و زندگی دنیای آنها مختل نمی شود؛ اما اگر دین به صورت دین معاویه و دین خوارج باشد و مردم از دین آگاهی سطحی داشته باشند، این جامعه در معرض خطر و انحطاط  است؛ چون دین ظرفیت سوء استفاده دارد.

تنها چیزی که مانع سوء استفاده از دین می شود "تفقه در دین" است و اگر در جامعه ای کسانی که در دین تفقه دارند، داری ارزش و اعتبارند، نشان دهنده این است که جامعه در مسیر شناخت کامل از دین است؛ اما اگر کسانی که دارای تفقه هستند اعتبار زیادی ندارند و به حاشیه می روند و یا صدای آنها به جایی نمی رسد و یا اگر صدایی هم دارند اثری در جامعه ندارند و کسانی که به صورت شعاری و ظاهری و فریب کارانه از دین استفاده دارند و دارای اعتبارند و صدای آنها بلند است و تاثیر گذار است، این جامعه در مسیر ضد تفقه در دین  است.

 مرحوم  «آیت الله توسلی» که در دفتر امام ره و مسئول تنظیم ملاقات های ایشان بودند، می فرمودند که طی ده سالی که امام بودند، گروه های مختلفی حتی ورزشکاران با ایشان ملاقات داشتند. تنها گروهی که وقتی اجازه ملاقات خواستند، امام ره به آنها اجازه ملاقات ندادند، گروه "مداحان" بود. روز عاشورا که می شد، مرحوم آقای «کوثری»، یک روضه خان سنتی بود از قم می آمد و ذکر مصیبت بسیار با احساس و با حالی می کردند؛ اما امروزه، وضعیتی است که گروهی بالا آمدند که ارتباط با دین دارند؛ اما تفقه در دین ندارند به عبارت دیگر، دین هم هست و هم نیست! که این گروه در جامعه مبسوط الید هستند و بودجه های کلانی در سال های اخیر برای توسعه به این قشر، تعلق می گیرد و همچنین ایشان ابزاری هم هستند برای مواقعی که مورد نیاز است تا بتوانند از آنها استفاده سیاسی هم بکنند. اگر کسانی که با ظواهر دین سر و کار دارند، مبسوط الید باشند و به تعداد این افراد اضافه شود و این افراد تاثیر گذار باشند و افرادی که اهل عمق دین هستند، کمترین تاثیر را می گذارند (آنهایی که رفته اند مثل آقای مطهری، بهشتی و امثال اینها) هیچ! حتی آنهایی که مانده اند کمترین سهم را در فرهنگ جامعه دارند، یعنی علاوه بر وجود خلاء، کسانی را هم که از تفقه در دین برخوردارند در رده های پایین قرار می دهند و اصل با آنهایی است که با جنبه های صوری و ظاهری دین سر و کار دارند و می توانند با صدایی رسا در پشت تریبون ها سخن خود و شعر خود را بخوانند، است. در نقطه مقابل کسانی که می توانند در حقایق  دین تعمق کنند و تفقه در دین دارند، صدایشان به جایی نمی رسد و در حاشیه قرار می گیرند. امروز هم اینطور است که علمای بزرگ ما سهم کمتری دارند و بیشترین سهم برای همان هایی است که با ظواهر دین سر و کار دارند. نکته ای که نشان دهنده ضعف در جامعه ما است همین نکته است. باید توجه داشت که اسلام در این زمینه چقدر دور اندیشانه نظر داده است و در ابتدا گفقته است دین؛ اما در ادامه گفته است «تفقه» در دین و فقط به دین و دین داری و آگاهی دینی اکتفا نکرده است و خواسته که انسانها از دین آگاهی عمیق پیدا کنند در «اصول کافی» هم نقل شده که تفقه در دین پیدا کنید و اعرابی نباشید. اعرابی ها مردمی بادیه نشین بودند که به شهر و تمدن دسترسی نداشتند. قرار نیست تنها کسانی که از آبادی دور هستند، تفقه در دین نداشته باشند؛ حتی گاهی انسان در مرکز یک تمدن زندگی می کند؛ اما در عین حال بسیار عوامانه فکر می کند. حتی افرادی هم هستند که تحصیلات دانشگاهی بالایی دارند ولی فکرشان عوامانه است. تفقه در دین، از آن گوهرهای نابی است که در اسلام وجود دارد.   

در پایان این بحث مناسب است به نکته ای اشاره کنم که مرحوم شیخ بهایی در کتابش "اربعین" ذکر کرده است. شیخ می گوید تفقه در دین دو گونه است. گاه تفقه به عنوان موهبت الهی، مستقیما از طرف خداوند افاضه می شود و گاه تفقه نیاز به تحصیل و کوشش بشری دارد. شیخ بهایی با استناد به این جمله از وصیت امیرالمؤمنین(ع) به امام حسن مجتبی(ع) که فرمودند "وَ تَفَقَّه فِی الدّین" چنین استفاده می کند که این نوع تفقه از نوع کسبی است. یعنی حضرت مجتبی(ع) باید با سعی و تلاش و با فکر و مطالعه به فهم دین دست یابد.

البته برای برخی از شیعیان شاید قبول این مطلب سخت و دشوار باشد، زیرا آنان همه علوم ائمه(ع) را خارج از تحصیل و کسب می دانند. ولی شیخ بهایی تفقه "کسبی" را هم در کنار تفقه "موهبتی" برای ائمه(ع) قبول دارد.

 

                                              «و السلام علیکم و رحمۀ الله و برکاته»


[1] سوره توبه آیات 22 و 23

[2] - نهج البلاغه، خطبه 110

[3] - کافی (ط دارالحدیث)، ج 1، ص 78

[4] - شرح الکافی، مولی صالح مازندرانی، ج 1، مقدمه، ص 8

[5] - بعضی اوقات مباحثی مطرح می شود که ممکن است دیگران این بحث را معیوب ببینند و  آن را نقد کنند که البته حیات علم به نقد است؛ اما در سالیان گذشته بیشترین هجوم به بحث «جایز بودن مذاکره» با دشمن برده شد. یعنی اگر دولت اسلامی مصلحت ببیند می تواند با دشمن هم مذاکره کند و این مسئله بدیهی است و اسلام مذاکره با دشمن را به طور کلی حرام نمی داند؛ بلکه شرایط اجتماعی، سیاسی اقتضا می کند که مذاکره گاهی مصلحت است و گاهی به مصلحت نیست. این در دایره مباحات قرار می گیرد؛ ولی در این سالها بیشترین هجوم بر همین موضوع مذاکره با دشمن بوده است. با اینکه این  مسئله پیچیده ای هم نیست که حرف تازه ای مطرح شده باشد؛ اما چرا اینگونه بود؟ زیرا تفقه در دین به معنای آگاهی عمیق نسبت به مجموعه ای که اسلام قرار داده، وجود ندارد. به همین دلیل جامعه آگاهی ندارد که دین کدام مسائل در خط قرمز قرار داده و کدام را قرار نداده است و می توان بعضی اوقات از آنها صرف نظر کرد.

[6] - یادداشت‏ها، ج‏2، ص235   

[7] - نهج البلاغه، خطبه 238


نظرات کاربران