در حال بارگذاری ...

شرح نامه امیرالمومنین(ع) به امام مجتبی(ع) جلسه سوم

ادبار دنیا، بازگشت به خویش(۲)- ۲۶ مهرماه ۹۷

بسم الله الرحمن الرحیم

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ فِیمَا تَبَیَّنْتُ مِنْ إِدْبَارِ الدُّنْیَا عَنِّی وَ جُمُوحِ الدَّهْرِ عَلَیَّ وَ إِقْبَالِ الْآخِرَةِ إِلَیَّ مَا یَزَعُنِی عَنْ ذِکْرِ مَنْ سِوَایَ وَ الِاهْتِمَامِ بِمَا وَرَائِی غَیْرَ أَنِّی حَیْثُ تَفَرَّدَ بِی دُونَ هُمُومِ النَّاسِ هَمُّ نَفْسِی فَصَدَفَنِی رَأْیِی وَ صَرَفَنِی عَنْ هَوَایَ وَ صَرَّحَ لِی مَحْضُ أَمْرِی فَأَفْضَى بِی إِلَى جِدٍّ لَا یَکُونُ فِیهِ لَعِبٌ وَ صِدْقٍ لَا یَشُوبُهُ کَذِبٌ وَ وَجَدْتُکَ بَعْضِی بَلْ وَجَدْتُکَ کُلِّی حَتَّى کَأَنَّ شَیْئاً لَوْ أَصَابَکَ أَصَابَنِی وَ کَأَنَّ الْمَوْتَ لَوْ أَتَاکَ أَتَانِی فَعَنَانِی مِنْ أَمْرِکَ مَا یَعْنِینِی مِنْ أَمْرِ نَفْسِی فَکَتَبْتُ إِلَیْکَ کِتَابِی مُسْتَظْهِراً بِهِ إِنْ أَنَا بَقِیتُ لَکَ أَوْ فَنِیتُ

اما بعد، آنچه آشکار از پشت کردن دنیا بر خود دیدم و از سرکشى روزگار و روى آوردن آخرت بر خویش سنجیدم، مرا از یاد جز خویش باز مى‏دارد، و به نگریستنم بدانچه پشت سر دارم نمى‏گذارد جز که من هر چند مردمان را غمخوارم، بیشتر غم خود را دارم. -  این غمخوارى-  رأى مرا بازگردانید و از پیروى خواهش نفسم بپیچانید، و حقیقت کار را برایم آشکار نمود، و مرا به کارى راست واداشت که بازیچه‏اى در آن نبود، و با حقیقتى-  رو برو ساخت-  که دروغى آن را نیالود. و تو را دیدم که پاره‏اى از منى، بلکه دانستم که مرا همه جان و تنى چنانکه اگر آسیبى به تو رسد به من رسیده، و اگر مرگ به سر وقتت آید، رشته زندگى مرا بریده. پس کار تو را چون کار خود شمردم، و این اندرزها را به تو راندم تا تو را پشتیبانى بود. خواه من زنده مانم و تو را در کنار، یا مرده-  و جاى گزین دار القرار- .

موضوع گفتار نامه سی و یکم نهج البلاغه، نامه امیرالمؤمنین(ع) به فرزند بزرگوار خودشان، حضرت امام حسن مجتبی(ع) است. دو مقدمه در این نامه وجود دارد. مقدمه اول درباره نویسنده و مخاطب نامه بود. یعنی این نامه از چه کسی و به چه کسی نوشته شده است. مقدمه دوم هم این بود که امیرالمؤمنین(ع) با کدامین انگیزه به نوشتن این نامه مبادرت کرده اند. در مقدمه دوم حضرت اشاره فرمودند که ای فرزندم، من تو را بخشی از خودم و بلکه تمام خودم می دانم. تعبیر حضرت این بود که "وَ وَجَدْتُکَ بَعْضِی بَلْ وَجَدْتُکَ کُلِّی" لذا پرداختن به تو، پرداختن به غیر نیست؛ بلکه پرداختن به امور مربوط به خودم است. سپس حضرت اضافه فرمودند که من از نظر سن و سال و گذر ایام در شرایطی هستم که به پایان عمر نزدیک می شوم و از همین رو دیگر نباید به فکر دیگران باشم. باید همّ و غم خودم را صرف خودم کنم. تعبیر حضرت این است:

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ فِیمَا تَبَیَّنْتُ مِنْ إِدْبَارِ الدُّنْیَا عَنِّی وَ جُمُوحِ الدَّهْرِ عَلَیَّ وَ إِقْبَالِ الْآخِرَةِ إِلَیَّ مَا یَزَعُنِی عَنْ ذِکْرِ مَنْ سِوَایَ وَ الِاهْتِمَامِ بِمَا وَرَائِی غَیْرَ أَنِّی حَیْثُ تَفَرَّدَ بِی دُونَ هُمُومِ النَّاسِ هَمُّ نَفْسِی فَصَدَفَنِی رَأْیِی وَ صَرَفَنِی عَنْ هَوَایَ

یعنی به جای اندیشیدن به دیگران، باید در اندیشه خودم باشم. دنیای من رو به گذشتن و ادبار است و آخرتم در حال پیش روی و اقبال است. من فرصتی برای اینکه به دیگران بیندیشم، ندارم. باید در فکر کار خودم باشم.

این جملات در جلسه قبل توضیح داده شد. ولی در پایان جلسه، سوالاتی برای دوستان گرامی پیش آمد، که به فکر دیگران نبودن و در فکر خود فرو رفتن، چگونه با منطق اسلامی قابل توجیه است؟ به خصوص با سیره و روش خود امیرالمؤمنین(ع) نیز سازگاری ندارد. چطور شخص با این توجیه که می خواهم به کار خودم بپردازم، از امور جامعه خودش دوری کند و از پرداختن به آنها پرهیز داشته باشد؟ این عزلت و کناره گیری چه فلسفه و مبنایی دارد؟

موضوع قابل توجه و تعجب برانگیز این است که علی رغم وجود شرح های فراوان و گوناگون برای نهج البلاغه، ولی در هیچکدام از این شروح به این بحث پرداخته نشده است. و هیچ یک از شارحان نهج البلاغه، توضیح نداده اند که کلام امیرالمؤمنین(ع) در این جا چه توجیهی می تواند داشته باشد. یعنی چنین سوالی برای شارحان پیش نیامده و به ذهن ایشان نرسیده است. در حالی که این سوال به ذهن ما می رسد. همین مطلب نشان می دهد که امروز جنبه های اجتماعی زندگی به قدری پر رنگ شده و اصالت پیدا کرده که قبول این نوع سفارش به کناره گیری و عزلت برایمان غیر قابل درک و تصدیق است. ولی پیشینیان با این سوال مواجه نبودند، زیرا قبول این مطلب برای آنها ساده و راحت بوده است. از همین رو در منابع نیز به این بحث پرداخته نشده است. انگار امروزه ما خیلی زیاد و بیش از اندازه "احساس مسئولیت" می کنیم. حتی از امیرالمؤمنین(ع) هم بیشتر! زیرا حضرت می فرماید من می خواهم به کار و امور خودم بپردازم؛ ولی ما این را نمی پذیریم و معتقدیم بنا به مسئولیت الهی باید عالم و آدم را رسیدگی و مدیریت کنیم، و تا پایان زندگی و لحظه مرگ این مسئولیت بر عهده ماست. هرچند سن و سال ما بالا رفته باشد و قوای جسمانی مان هم تحلیل رفته باشد. به همین دلیل برای ما سخت است قبول کنیم که امیرالمؤمنین(ع) فرموده باشد می خواهم به امور خودم بپردازم و به فکر خودم و آخرت خودم باشم. به هر حال در این جا مقداری بیشتر کلام حضرت را موشکافی کرده تا بتوانیم از درک بهتری نسبت به آن برخوردار شویم.

اقسام خلوت گزینی

برای روشن شدن موضوع ابتدا باید عزلت و گوشه گیری و روی آوردن به خلوت را تقسیم کرد. باید معلوم شود خلوت گزینی چه اقسامی دارد و هر کدام در چه شرایطی انجام می شود و آنچه که امیرالمؤمنین(ع) فرموده است، ناظر به کدام قسم از روی آوردن به خلوت است.

نوع اول: خلوت گزینی به جهت دوری از محیط فاسد و برای حفظ خود است. وقتی انسان احساس می کند محیط فاسد است، خود انسان بیشتر در معرض فساد قرار می گیرد. به همین جهت از محیط بیرون فاصله می گیرد تا خودش را حفظ کند. نمونه این نوع خلوت گزینی، ماجرای اصحاب کهف است که در قرآن بیان شده است.

وَ إِذِ اعْتزَلْتُمُوهُمْ وَ مَا یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُاْ إِلىَ الْکَهْفِ یَنشُرْ لَکمْ رَبُّکُم مِّن رَّحْمَتِهِ وَ یُهَیئّْ لَکمُ مِّنْ أَمْرِکمُ مِّرْفَقًا[1]

و (اصحاب کهف به یکدیگر گفتند:) هنگامى که از آن (مشرک) و آنچه را جز خدا مى‏پرستند کناره‏گیرى کردید، پس به غار پناه برید تا پررودگارتان از رحمتش برایتان بگستراند و از کار شما [وسیله‏] آسایشى برایتان فراهم مى‏سازد.

تعدادی انسان موحد بودند که در آن فضای کلی شرک و ظلم، کاری از دستشان برنمی آمد. با یکدیگر گفتگو کردند و به نظرشان رسید که از جامعه دوری کنند و به غاری پناه ببرند و در انتظار رحمت الهی بمانند و به انتظار تغییر اوضاع باشند. وقتی انسان در یک محیط فاسد، از طرفی نمی تواند کاری انجام دهد و از طرف دیگر خودش در معرض فاسد شدن است، باید از آن جامعه فاصله بگیرد. یکی از موارد دستور اسلام به هجرت، همین مورد است. اگر محیط برای انسان ضرر دارد، به نحوی که کاری از دست او ساخته نیست و حتی نمی تواند خودش را هم حفظ کند، باید هجرت کند. برخی افرادی که در قیامت به دلیل گناهانشان مورد مؤاخذه قرار می گیرند، در دفاع از خود می گویند دستمان به جایی نمی رسید و کاری نمی توانستیم انجام دهیم. خداوند پاسخ می دهد:

أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فیها[2]

آیا زمین خدا، وسیع نبود تا در آن مهاجرت کنید؟

این هجرت مساله مهمی است و متاسفانه مورد غفلت واقع شده است. انسان وظیفه دارد برای حفظ ایمان و اخلاق خود و خانواده اش، محیطی را انتخاب کند که این محیط او را در معرض خطر قرار ندهد. این نوع خلوت گزینی با توجه به داستان اصحاب کهف، مورد تایید است.

در روایات نیز به این مطلب اشاره شده است. مرحوم کلینی در کتاب کافی نقل کرده که:

إِنْ قَدَرْتَ أَنْ لَا تَخْرُجَ مِنْ بَیْتِکَ‏ فَافْعَل[3]

این روایات از جمله روایاتی است که بنا به همین فضای موجود در جامعه کنونی، و بنا بر پرداختن به مسئولیتهای اجتماعی، کمتر خوانده شده و به گوش افراد رسیده است. امام صادق(ع) می فرمایند اگر می توانی از خانه ات خارج نشوی، همین کار را بکن! زیرا در جامعه آلودگی وجود دارد. همانطور که وقتی هوا آلوده است، اعلام می کنند که افراد سالخورده و کسانی که در معرض بیماری هستند، از خانه بیرون نروند، وقتی فضای معنوی جامعه نیز آلوده است، و خود فرد هم قدرت کافی برای حفظ خویش ندارد، باید از تردد در آن جامعه خودداری کند و یا آن را به حداقل رساند. ضمن این که دلخوشی به این که من می روم تا فضای جامعه را اصلاح کنم، باید مورد تردید باشد. زیرا گاه بیش از یک توهم و یا ساده اندیشی نیست. البته حضور در جامعه تا حد نیاز، مثلا برای کسب و کار و تلاش برای تامین نیاز خانواده، اشکالی ندارد. همانطور که حضرت هم فرمودند" إِنْ قَدَرْتَ" تا جایی که امکان دارد، در جامعه تردد نکن. پس مقداری که ضرورت ایجاب می کند باید حضور داشت و فعالیت نمود. ولی بیشتر از آن را با توجه به شرایط محیط و با توجه به شرایط شخصی، باید تنظیم کرد.

شهید مطهری از قول آقای راشد نقل می کند که مرحوم ملا عباس تربتی، پدر مرحوم آقای راشد، به تهران آمده بود و من او را بردم تا در خیابان قدم بزند و به اصطلاح بگردد. هر خیابانی که می رفتیم برای او توضیح می دادم که اینجا کجاست و مثلا آن ساختمان مربوط به چیست. ولی من هرچه می گفتم، پدرم اعتنایی نمی کرد و سر خود را پایین انداخته بود. با او گفتم چرا نگاه نمی کنی؟ پاسخ داد هر کدام از این صحنه ها که من ببینم در روح من تاثیرگذار است و موجب گرد و غبار روحی می شود.[4]

در این روایت نیز امام صادق(ع) می فرمایند اگر کاری ندارید لزومی ندارد که از خانه بیرون روید. برخی می گویند سفارش قرآن است که "سیروا فی الارض" یعنی در زمین خدا بگردید و سیر کنید. ولی باید دانست که این سفارش قرآن مربوط به نگاه به طبیعت و جهان اطراف است آن هم با نگاه توحیدی که نه تنها موجب غفلت در انسان نمی شود، بلکه موجب از بین رفتن غفلت می شود. در حالی که این روایت مربوط به روابطی است که زمینه غفلت را در انسان تشدید می کند.

حضرت در ادامه می فرمایند:

فَإِنَّ عَلَیْکَ فِی خُرُوجِکَ أَنْ لَا تَغْتَابَ وَ لَا تَکْذِبَ وَ لَا تَحْسُدَ وَ لَا تُرَائِیَ وَ لَا تَتَصَنَّعَ وَ لَا تُدَاهِنَ ثُمَّ قَالَ نِعْمَ صَوْمَعَةُ الْمُسْلِمِ بَیْتُهُ

یعنی این چه بیرون رفتنی است که بار تو را سنگین می کند و باید مواظبت کنی تا مرتکب غیبت نشوی، مبادا دروغ بگویی، مواظب باشی که حسادت نورزی، ریاکاری هم نداشته باشی، برخوردهای تصنعی نکنی و اهل سازش و توجیه بیهوده هم نباشی! سپس حضرت در ادامه فرمودند بهترین صومعه مسلمان خانه اوست. چون خانه محل امنی برای آرامش، عبادت، تفکر و زندگی است.

یَکُفُّ فِیهِ بَصَرَهُ وَ لِسَانَهُ وَ نَفْسَهُ وَ فَرْجَه‏

در خانه کنترل انسان بر روی چشم و گوش و زبان و ... در دست خودش می باشد. در حالی که خارج از خانه کنترل انسان بر تمایلات و روی اعضاء خود کم می شود و حفظ آن کار مشکلی می باشد. البته منافاتی ندارد که به اندازه لازم و ضروری در جامعه حضور داشته و به امور زندگی مشغول باشیم.

این نوع اول از خلوت گزینی است که محیط، آلودگی های خود اعم از جسمی و مادی و همچنین مفاسد روحی و اخلاقی را به انسان سرایت می دهد و انسان باید برای محافظت خود از این نوع آلودگیها، حضور اجتماعی خود را کاهش دهد. ظاهرا کسی با این نوع از خلوت گزینی مشکلی ندارد.

نوع دوم: خلوت گزینی تحمیلی است. این نوع خلوت گزینی به انتخاب انسان نیست. بلکه دیگران انتخاب می کنند و انسان را مجبور می کنند که در خلوت قرار بگیرد. مثل این که درب خانه را به روی او ببندند و یا این که او را زندان کنند. تفاوت این نوع خلوت گزینی با نوع اول در این است که در نوع اول انسان به اراده خودش خلوت را برای حفظ خود انتخاب می کند ولی در نوع دوم دیگران برای حفظ خودشان این خلوت را به انسان تحمیل می کنند. این خلوت تحمیلی، معمولا از سوی قدرتهای حاکم است و با انگیزه سیاسی و به منظور محدود کردن برخی افراد صورت می گیرد.

انسان مؤمن باید آمادگی این نوع خلوت را داشته باشد. انسانهایی که زیاد اجتماعی هستند و تنهایی را تمرین نکرده اند و بر خودشان تسلط ندارند، در این خلوتها می شکنند و زود تسلیم می شوند. خلوت برای این افراد سخت و سنگین و غیر قابل تحمل است. انسانی که دارای هدف است باید آمادگی چنین خلوتهایی را داشته باشد و راه آن این است که تمرین و ممارست برای آمادگی چنین خلوتی داشته باشد.

به عنوان مثال می توان به خلوت و تنهایی ابوذر اشاره کرد. تنهایی او در تبعید به ربذه تا آخر عمر به طول انجامید. به خاطر انتقادهای ابوذر خلیفه سوم مروان حکم را مامور کرد تا ابوذر را به ربذه بفرستد و دستور داد که از همراهیز و هم کلامی افراد با او جلوگیری شود. امیرالمؤمنین(ع) از این حکم مطلع شد. حسنین(ع) عقیل و عمار را با خود همراه کرد تا ابوذر را بدرقه کنند. در واقع از دستور خلیفه تمرد کردند. مروان حکم اعتراض کرد و امیرالمؤمنین(ع) با او به تندی برخورد کرد. مروان نیز شکایت حضرت را نزد خلیفه سوم برد. به هرحال در این بدرقه و مشایعت، هر کدام از آن پنج نفر جمله ای را به ابوذر گفتند. امیرالمؤمنین(ع) نیز مطلبی را به ابوذر فرمود:

یَا أَبَا ذَرٍّ إِنَّکَ غَضِبْتَ لِلَّهِ فَارْجُ مَنْ غَضِبْتَ لَهُ إِنَّ الْقَوْمَ خَافُوکَ عَلَى دُنْیَاهُمْ وَ خِفْتَهُمْ عَلَى دِینِکَ فَاتْرُکْ فِی أَیْدِیهِمْ مَا خَافُوکَ عَلَیْهِ وَ اهْرُبْ مِنْهُمْ بِمَا خِفْتَهُمْ عَلَیْهِ فَمَا أَحْوَجَهُمْ إِلَى مَا مَنَعْتَهُمْ وَ مَا أَغْنَاکَ عَمَّا مَنَعُوکَ وَ سَتَعْلَمُ مَنِ الرَّابِحُ غَداً وَ الْأَکْثَرُ حُسَّداً وَ لَوْ أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِینَ کَانَتَا عَلَى عَبْدٍ رَتْقاً ثُمَّ اتَّقَى اللَّهَ لَجَعَلَ اللَّهُ لَهُ مِنْهُمَا مَخْرَجاً لَا یُؤْنِسَنَّکَ إِلَّا الْحَقُّ وَ لَا یُوحِشَنَّکَ إِلَّا الْبَاطِلُ فَلَوْ قَبِلْتَ دُنْیَاهُمْ لَأَحَبُّوکَ وَ لَوْ قَرَضْتَ مِنْهَا لَأَمَّنُوکَ[5]

ابو ذر همانا تو براى خدا به خشم آمدى، پس امید به کسى بند که به خاطر او خشم گرفتى. این مردم بر دنیاى خود از تو ترسیدند، و تو بر دین خویش از آنان ترسیدى. پس آن را که به خاطرش از تو ترسیدند. بدیشان واگذار، و با آنچه از آنان بر آن ترسیدى 2 رو به گریز در آر. بدانچه آنان را از آن بازداشتى، چه بسیار نیاز دارند، و چه بى‏نیازى تو بدانچه از تو باز مى‏دارند. به زودى مى‏دانى فردا سود برنده کیست، و آن که بیشتر بر او حسد برند، چه کسى است. اگر آسمانها و زمین بر بنده‏اى ببندد، و او از خدا بترسد، براى وى میان آن دو برون شوى نهد. جز حق مونس تو مباشد، و جز باطل تو را نترساند. اگر دنیاى آنان را مى‏پذیرفتى تو را دوست مى‏داشتند، و اگر از آن به وام مى‏گرفتى امینت مى‏انگاشتند.

حضرت ابتدا به ابوذر دلگرمی می دهد که تو به خاطر خدا با حکومت به اعتراض برخواستی پس از خدا هم پاداش عملت را خواهی گرفت. سپس امام(ع) می فرماید این افراد به خاطر منافع دنیای خودشان، از تو ترسیده اند. تو هم به خاطر دینت نگران هستی پس آنچه را نگرانش هستی یعنی دینت را بردار و کوچ کن. سپس امام(ع) این جمله را فرمودند " لَا یُؤْنِسَنَّکَ إِلَّا الْحَقُّ وَ لَا یُوحِشَنَّکَ إِلَّا الْبَاطِلُ" یعنی تو تنهایی را تجربه خواهی کرد. در صحرای ربذه هیچ کس نبود. حتی وقتی ابوذر از دنیا رفت، کسی نبود که او را دفن کند. دخترش مدتی سر راه نشست تا رهگذری پیدا کند تا ابوذر را دفن کند. از همین رو امیرالمؤمنین(ع) ابتدا او را دعوت به استقامت کرد. سپس فرمودند فقط با حق انس داشته باش و هرگز با غیر حق انس نداشته باش و چیزی جز باطل نباید تو را به وحشت بیاندازد. یعنی در این تجربه مبادا که تنهایی تو را بلرزاند. دستگاه حاکم می خواهد از این اهرم استفاده کند که در غربت و تنهایی تو شکسته و تسلیم شوی! ولی تو با حق انس داشته باش و فقط از باطل وحشت داشته باش. حضرت در ادامه فرمودند" فَلَوْ قَبِلْتَ دُنْیَاهُمْ لَأَحَبُّوکَ وَ لَوْ قَرَضْتَ مِنْهَا لَأَمَّنُوکَ" اگر دنیای آنها را بپذیری دوستت خواهند داشت و محبوب می شوی. و اگر حاضر می شدی برای خودت چیزی برداری امنیت پیدا می کردی! پس تمام مشکلات به این خاطر است که ابوذر اهل مبارزه است و حاضر نشد از حکومت چیزی قبول کند. کسانی که قصد دارند با ظلم و فساد مبارزه کنند، باید خودشان پاک باشند وگرنه همان آلودگی دامن شان را خواهد گرفت و موجب می شود زبانشان کوتاه شود.

این نوع دوم از خلوت گزینی که البته قدرت روحی بالایی می خواهد که بتوان آن را تحمل کرد. باید از قبل خود را آماده آن کرد. امام کاظم(ع) در روایتی که سفارشاتی به هشام کرده اند، در بیان فوق العاده ای فرموده اند:

الصَّبْرُ عَلَى‏ الْوَحْدَة ِ عَلَامَةُ قُوَّةِ الْعَقْل‏[6]

یعنی تحمل تنهایی نشانه عقل زیاد است و کسی که بتواند تنهایی را تحمل کند نشانگر عقل بالای اوست و روح بلندی دارد که می تواند تنهایی و عزلت را تحمل کند.

نوع سوم: خلوت گزینی برای خودسازی است؛ این نوع خودسازی نیز در کلمات امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه، در غیر از نامه 31 نیز آمده است. این که انسان در تمام اوقات، در کسب و تجارت و خانه و ... به یاد خدا باشد، جای خود دارد، ولی این یاد خدا بودن در جمع و جامعه جای خلوت را پر نمی کند. این که خدا می فرماید برخی مردم در تجارت و خرید و فروش هم از ذکر خدا غافل نمی شوند[7] درست است. ولی خلوت جایگاه ویژه خود را دارد. حتی اگر پیامبر(ص) باشد، دستور دارد که:

وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّد[8]

و پاره‏اى از شب را به عبادت بیدار باش

همچنین از پیامبر(ص) خواسته شده که فقط بخش کمی از شب را بخوابد و نیمی از شب را شب زنده داری نموده و به تلاوت قرآن بپردازد "قم اللیل الا قلیلاً"[9]

تمرکز و توحدی که در خلوت برای انسان پیش می آید، در اشتغالات روزانه پیش نمی آید. از خطبه هایی که کمتر از نهج البلاغه شنیده می شود، چون با همان احساس مسئولیتی که در ابتدا بیان شد منافات دارد، خطبه 176 است که حضرت می فرماید:

یَا أَیُّهَا النَّاسُ طُوبَى لِمَنْ شَغَلَهُ عَیْبُهُ عَنْ عُیُوبِ النَّاسِ وَ طُوبَى لِمَنْ لَزِمَ بَیْتَهُ وَ أَکَلَ قُوتَهُ وَ اشْتَغَلَ بِطَاعَةِ رَبِّهِ وَ بَکَى عَلَى خَطِیئَتِهِ فَکَانَ مِنْ نَفْسِهِ فِی شُغُلٍ وَ النَّاسُ مِنْهُ فِی رَاحَةٍ

اى مردم خوشا کسى که پرداختن به عیب خویش وى را از عیب دیگران بازدارد. خوشا کسى که در خانه نشیند و قوت خود خورد، و به فرمانبردارى پروردگار روى آرد، و بر گناه خود بگرید تا سرگرم کار خویش باشد و مردم را از گزند خود آسوده گذارد.

خوشا به حال کسی که به عیب خودش می پردازد و پرداختن به خود مانع می شود به عیوب دیگران بپردازد. در حالی که برخی از انسانها برعکس هستند. یعنی از بس به عیوب دیگران می پردازند، فرصت ندارند که به خودشان بپردازند! خوشا به حال کسی که خانه خودش را رها نمی کند" طُوبَى لِمَنْ لَزِمَ بَیْتَهُ" کسی که در خانه می نشیند و نان خودش را می خورد و به عبادت خدا مشغول است. و بر گناهان خود می گرید. اگر این جملات را کسی غیر از امیرالمؤمنین(ع) گفته بود، متهم به صوفی گری و دعوت به کناره گیری می شد. ولی این جملات باید با منطق امام(ع)، که خودش فردی است که دائم در صحنه اجتماع حضور داشت، جمع شود و این نشان می دهد که در سبک ترسیمی امیرالمؤمنین(ع) برای زندگی یک انسان مؤمن، همانطور که حضور در اجتماع وجود دارد، غیبت و عزلت نیز باید وجود داشته باشد. فصل حضور و فصل عزلت هم بر اساس شرایط افراد و مقتضیات زمان تغییر می یابد.[10] اما وظیفه حضور همیشه و پیوسته و دائمی یعنی مطلق نیست. بلکه یک زمان هم باید ارتباط کمتر باشد و طبق فرموده حضرت خوشا به حال آن کس که در خانه بنشیند و عبادت کند. در ادامه نیز می فرماید انسان باید با خودش درگیر باشد ولی مردم از او راحت باشند.

خلاصه این که انسان به خلوت نیاز دارد و به آن محتاج است. احتیاج دارد که با خودش خلوت کند و تنهایی و خلوت را تجربه کند و در تنهایی و عزلت به کار خودش رسیدگی کند. همه کسانی که توانسته اند از نظر روحی و روانی ارتقاء پیدا کنند، از خلوت استفاده کرده اند. گاندی کتابی دارد به نام"این است مذهب من" که خواندنی است. یکی از ویژگیهای این کتاب مقایسه انسان شرقی با انسان غربی است. از جمله تفاوتهایی که مطرح می کند[11] این است که انسان غربی از خلوت گریزان است. تمدن و امکانات همه وجود او را گرفته و ظرف وجودی او را پر کرده است و دیگر فرصتی برای خود ندارد. اصلا از این که با خودش باشد فراری است. دنبال پیدا کردن راهی و به دست آوردن چیزی است که او را از خودش بیخود کند. روی آوردن به مخدرات و مشروبات الکلی نیز در همین موضوع ریشه دارد. گاندی نیز در این کتاب در مقایسه بین دو فرهنگ شرقی و غربی این وحشت از تنهایی را به عنوان خصیه غربیها عنوان می کند.

البته این نیاز به خلوت و تنهایی در اولیاء الهی دارای سه مقطع مختلف است. یک مقطع قبل از مسئولیت، دیگری همراه با مسئولیت و سومی هم مقطع پایان مسئولیت است. قبل از مسئولیت یک دوره الزامی وجود دارد. پیامبر اکرم(ص) باید به غار حرا برود و عبادت کند. امیرالمؤمنین(ع) نیز در نهج البلاغه دارد که "وَ لَقَدْ کَانَ یُجَاوِرُ فِی کُلِّ سَنَةٍ بِحِرَاء"[12] جناب موسی بن عمران نیز باید به میقات برود. "وَ واعَدْنا مُوسى‏ ثَلاثینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ میقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعینَ لَیْلَة"[13] تا بعد از آن الواح نصیبش شود. البته این مرحله مقدماتی بستگی به حالات افراد دارد ولی به هر حال این مرحله ابتدایی وجود دارد.

مرحله دوم پس از آغاز مسئولیت است. در این مرحله نیز خلوت حذف نمی شود. حال درباره پیامبر(ص) یک تکلیف مخصوص است "وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلۀ"[14] که یک تکلیف روزانه است که برای شخص پیامبر(ص) الزامی است و برای غیر از او وجوب و الزام ندارد. یک مرحله غیر روزانه هم وجود دارد که پیامبر(ص) هر سال دهه آخر ماه رمضان را در مسجد معتکف می شد و از مسجد بیرون نمی آمد. در سال آخر عمر پیامبر(ص) این ده روز به بیست روز تبدیل شد.

مرحله پایانی هم این است که شخص احساس می کند ایام آخر عمر را می گذراند و به یک آمادگیهای خاص نیاز دارد. احساس نزدیک شدن به پایان زندگی، در انسانهای دنیا طلب وحشت آفرین است. و در انسانهایی که از قبل قبل خود را مهیا کرده اند، نوعی اشتیاق به وجود می آورد و آنها را به فرو رفتن در خویش وامی دارد.[15] در این وضع آنها می خواهند اندک فرصت باقیمانده از زندگی دنیا را در خلوت نزدیکی به حضرت حق سپری کنند. مثلا عصر روز تاسوعا وقتی صدای شیهه اسبها از سپاه عمر سعد بلند شد و اباعبدالله(ع) حضرت اباالفضل را فرستاد تا ببیند چه خبر است. عمر سعد هم گفت ما آماده حمله و جنگ می شویم، حضرت فرمودند امشب به ما مهلت دهید. نکته عجیب این است که امام حسین(ع) از آنها درخواستی داشته باشد. این مهلت برای رسیدن نیروی جدید نبود. اینگونه هم نبود که حضرت هنوز تصمیم قطعی نگرفته باشد و بخواهد بیشتر فکر و تامل کند. برای تغییر موضع دشمن هم نبود، چون آنها دستور گرفته بودند که جنگ کنند. حضرت فرمودند "فإن استطعتَ آن تؤخِّرَهم الی الغدوۀ وتدفعهم عنّا العشیّۀ لعلنا نصلی فهو یعلم إنّی أُحبُّ الصلاۀ له تلاوۀَ کتابه"[16] امشب را مهلت بگیر چون من تلاوت قرآن را دوست دارم و می خواهم آخرین شب زندگیم را با قرآن انس بگیرم. یعنی امام(ع) می خواهد خودش را آماده کند. هرچند برای ما درک این موضوع دور از ذهن است.

در نامه 31 نهج البلاغه هم امیرالمؤمنین(ع) به فرزند بزرگوار خودشان می فرماید من به آخر عمرم نزدیک شده ام و باید به فکر خودم باشم. حال این که حضرت از کجا متوجه شده و این چه حسی است که حضرت داشته را نمی دانیم و از ظاهر کلام حضرت هم چیزی استفاده نمی شود؛ ولی مهم این است که بدانیم حضرت یکی یکی بندهای تعلق را قیچی می کند و در این فضا می فرماید من در شرایطی نیستم که بخواهم به کسی بپردازم. البته این حال روحی به معنی غفلت از وظایف و تکالیف بیرونی نیست.

به عنوان مثال در همین اعتکاف (با این که به نوع خود خلوت است. انسان به مسجد می رود و بیرون نمی آید و کارهای روزانه خود را تعطیل کرده) اینطور نیست که همه وظایف تعطیل شود. مثلا اگر حاجتمندی باشد، یا تشییع جنازه ای باشد و امثال اینها شخص معتکف می تواند به این امور رسیدگی کند. این حالی هم که امیرالمؤمنین(ع) می فرمایند، تکلیف را ساقط نمی کند. روحیه حضرت این است که در عین حال که نمی خواهد ایت تنهایی و خلوت از دست برود، اما مهیا است تا اگر بتواند برای کسی کاری انجام دهد، آن را دریغ نکند. در واقع باید بین این دو شرایط جمع کرد. یکی تمایل درونی به این که باید مهیا شوم و به امور خودم رسیدگی کنم و یکی هم این که هر زمان کسی نیاز داشت، من حضور پیدا کنم و به امورات دیگران رسیدگی کنم.

تمام عرض این بود که این تعادل را باید ایجاد کرد. در حالی که ما دچار دوگانگی شده ایم. یک عده در هر حادثه ای که اتفاق بیفتد به طور کلی بی خیال هستند، که "اگر عالم را آب ببرد، آنها را خواب می برد" عده دیگری هم که به طور کلی اسیر دیگران هستند و برای خودشان هیچ وقت و فرصتی ندارند. امیرالمؤمنین(ع) در اینجا فرمولی ارائه داده اند تا بتوان به تعادل رسید. ایشان می فرمایند من باید به کار خودم بپردازم، البته به مقداری که الزامات زندگی وحکومت است، از آنها شانه خالی نمی کنم.

در آخر باید توجه داشت که اگر کسی تنهایی را تمرین نکند و خودش را مهیای آن نکند، در زندگی به مشکل خواهد خورد.

یک زمان تنها بمانی تو زخلق                       در غم و اندیشه مانی تا به حلق[17]

 


[1] - سوره کهف، آیه 16

[2] - سوره نساء، آیه 97

[3] - الکلینی، الکافی، ج2، ص 356

[4] - مردی بود در خراسان به نام مرحوم حاج آقا آخوند ملا عباس تربتی (پدر آقای راشد) که بسیار مرد با تقوا و فوق العاده ای بود و با مرحوم پدر ما دوست بودند. آقای راشد نقل می کرد که در سنه هجده (1318) که پدر ایشان به تهران آمده بود، گاهی به خیابان می رفتیم، اگر چیزی به ایشان نشان می دادند مثلا می گفتند: این خیابان را خراب کرده اند، اینجا چنین است، آنجا را ببینید، هرچه می گفتند، ایشان سرش را بلند نمی کرد و نگاه نمی کرد. گفتم چرا نگاه نمی کنید؟ گفت چون فایده ای به حال من ندارد، به همان اندازه که نگاه کنم، آن مطلب می آید در روح من و غذاای روح من می شود، من باید حساب کنم که این غذای روحی برای من لازم است یا نه، مفید است یا مفید نیست. ( شهید مطهری، مجموعه آثار، ج 28، ص 375)

[5] - نهج البلاغه، خطبه 130

[6] - الکافی، ج 1، ص 17

[7] - سوره نور، آیه 37 : رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّه/ مردانى که هیچ داد و ستد و هیچ معامله‏اى آنان را از یاد خدا غافل نمیسازد

[8] - سوره اسراء، آیه 79

[9] - سوره مزمل، آیه 1

[10] - شارحان نهج البلاغه این جملات حضرت را با توجه به اختلاف و تنوع افراد "نسبی" دانسته اند، ابن میثم بحرانی، جامعه گریزی را بر حسب حالات افراد مختلف می داند و می گوید پرهیز از رابطه با دیگران را به کسانی باید با حضور در جامعه تکمیل شوند، مثلا به فراگیری علم بپردازند، نمی توان توصیه کرد. (شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 216) ابن ابی الحدید هم کلام حضرت را اینگونه توضیح داده است. (شرح نهج البلاغه، ج 10، ص 52) ولی محقق تستری این نسبیت را ناظر به تفاوت شرایط محیط دانسته است که اگر مردم اهل دنیایند و به عیبجویی پرداخته و منافقانه زندگی می کنند، باید از مخالطت با آنها پرهیز کرد. وی کلام حضرت را ناظر به چنین اوضاع و احوالی می داند. (بهج الصباغه، ج 12، ص 216)

[11] - این مقایسه خصوصا از دید گاندی که زندگی هند را تجربه کرده و از این نظر که هندیها درونگرا هستند و به همین دلیل نیز به درجاتی در برخی زمینه ها رسیدند، جالب است. اتفاقا مرحوم علامه طباطبایی نیز در این زمینه کار کردند و مباحثاتی نیز با آقای داریوش شایگان داشتند.

[12] - نهج البلاغه، خطبه 192

[13] - اعراف، 142 (و با موسى، سى شب وعده گذاشتیم و آن را با ده شب (دیگر) تکمیل نمودیم پس میعادگاه پروردگارش (با او)، چهل شبِ تمام شد)

[14] - اسراء، 79 (و پاره‏اى از شب را به آن (خواندن قرآن و نماز) بیدار باش)

[15] - مهندس عبدالباقی فرزند علامه طباطبایی درباره حالات علامه در روزهای آخر عمر ایشان می گوید: هفت هشت روز مانده به به رحلت علامه، ایشان جوابی به کسی نمی داد و سخن نمی گفت فقط زیر لب لااله الاالله می گفت، حالاتشان کاملا دگرگون شده بود و مانند استاد خود آیت الله قاضی این بیت حافظ را می خواندند و یک ساعت می گرستند:

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش                       کی روی؟ ره ز که پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟

[16] - شیخ مفید، الارشاد، ج 2، ص 90

[17] - مولوی، مثنوی معنوی


نظرات کاربران