شرح نامه امیرالمومنین(ع) به امام مجتبی(ع) جلسه دوم
ادبار دنیا، بازگشت به خویش(۱) - ۱۲ مهرماه ۹۷
بسم الله الرحمن الرحیم
أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ فِیمَا تَبَیَّنْتُ مِنْ إِدْبَارِ الدُّنْیَا عَنِّی وَ جُمُوحِ الدَّهْرِ عَلَیَّ وَ إِقْبَالِ الْآخِرَةِ إِلَیَّ مَا یَزَعُنِی عَنْ ذِکْرِ مَنْ سِوَایَ وَ الِاهْتِمَامِ بِمَا وَرَائِی غَیْرَ أَنِّی حَیْثُ تَفَرَّدَ بِی دُونَ هُمُومِ النَّاسِ هَمُّ نَفْسِی فَصَدَفَنِی رَأْیِی وَ صَرَفَنِی عَنْ هَوَایَ وَ صَرَّحَ لِی مَحْضُ أَمْرِی فَأَفْضَى بِی إِلَى جِدٍّ لَا یَکُونُ فِیهِ لَعِبٌ وَ صِدْقٍ لَا یَشُوبُهُ کَذِبٌ وَ وَجَدْتُکَ بَعْضِی بَلْ وَجَدْتُکَ کُلِّی حَتَّى کَأَنَّ شَیْئاً لَوْ أَصَابَکَ أَصَابَنِی وَ کَأَنَّ الْمَوْتَ لَوْ أَتَاکَ أَتَانِی فَعَنَانِی مِنْ أَمْرِکَ مَا یَعْنِینِی مِنْ أَمْرِ نَفْسِی فَکَتَبْتُ إِلَیْکَ کِتَابِی مُسْتَظْهِراً بِهِ إِنْ أَنَا بَقِیتُ لَکَ أَوْ فَنِیتُ
اما بعد، آنچه آشکار از پشت کردن دنیا بر خود دیدم و از سرکشى روزگار و روى آوردن آخرت بر خویش سنجیدم، مرا از یاد جز خویش باز مىدارد، و به نگریستنم بدانچه پشت سر دارم نمىگذارد جز که من هر چند مردمان را غمخوارم، بیشتر غم خود را دارم. - این غمخوارى- رأى مرا بازگردانید و از پیروى خواهش نفسم بپیچانید، و حقیقت کار را برایم آشکار نمود، و مرا به کارى راست واداشت که بازیچهاى در آن نبود، و با حقیقتى- رو برو ساخت- که دروغى آن را نیالود. و تو را دیدم که پارهاى از منى، بلکه دانستم که مرا همه جان و تنى چنانکه اگر آسیبى به تو رسد به من رسیده، و اگر مرگ به سر وقتت آید، رشته زندگى مرا بریده. پس کار تو را چون کار خود شمردم، و این اندرزها را به تو راندم تا تو را پشتیبانى بود. خواه من زنده مانم و تو را در کنار، یا مرده- و جاى گزین دار القرار- .
موضوع گفتار، نامه سی و یک نهج البلاغه، نامه امیرالمؤمنین(ع) به فرزندشان امام حسن مجتبی(ع) است. پس از بازگشت از جنگ صفین، امیرالمؤمنین(ع) این نامه را نوشته اند که دارای دو مقدمه می باشد. مقدمه اول در جلسه قبل بیان شد. که در آن امیرالمؤمنین(ع)، هم نویسنده و هم مخاطب نامه را با توصیفاتی که جنبه عمومی و کلی دارند، معرفی می کند. نگاه پدر به زندگی و تفاوت آن با نگاه فرزند به زندگی در جلسه قبل توضیح داده شد. مقدمه دوم نامه، این است که حضرت بیان می کند اقدام به نوشتن این نامه در چه شرایطی بوده است.
محورهای اصلی این فراز
اولین نکته مورد نظر امیرالمؤمنین(ع) این است که می فرماید، من در شرایط ادبار دنیا هستم. دنیا به من پشت کرده و رو برگردانده و این آخرت است که به من رو کرده است.
نکته دوم فرمایش حضرت این است که در این شرایط ادبار دنیا من باید به وضع خودم رسیدگی کنم و باید همّ و غم خودم را بر خودم متمرکز کنم.
بحث سوم امیرالمؤمنین(ع) این است که در این شرایط، باید ساده انگاری و شوخی را کنار گذاشت. باید با واقعیت ها به طور مستقیم و جدی برخورد کرد.
نکته چهارم، دلیل نوشتن نامه برای تو این است که سرنوشت فرزند از سرنوشت پدر جدا نیست. تو نه تنها جزئی از زندگی من، بلکه تمام زندگی من هستی!
در بخش اول حضرت می فرمایند:
أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ فِیمَا تَبَیَّنْتُ مِنْ إِدْبَارِ الدُّنْیَا عَنِّی وَ جُمُوحِ الدَّهْرِ عَلَیَّ وَ إِقْبَالِ الْآخِرَةِ إِلَیَّ
آنچه که اینک آشکار است و من به تو تذکر می دهم این است که دنیا از من رو برگردانده است. " إِدْبَارِ الدُّنْیَا عَنِّی" و روزگار برای من چموشی و ناسازگاری می کند. («جموح» به اسبی گفته می شود که رام نیست و سوارکار آن توان هدایت و کنترل آن را ندارد.) حضرت می فرمایند روزگار برای من سرکش است. "و جُمُوحِ الدَّهْرِ عَلَیَّ" و آخرت به من روی آورده است." وَ إِقْبَالِ الْآخِرَةِ إِلَیَّ".
این قسمت از کلمات حضرت توصیف است و نمی توان از آن مساله ای استفاده کرد. باید منتظر بود تا معلوم شود حضرت از این توصیفات چه مبنایی را استخراج می کند.
تفسیر ادبار دنیا
یکی از کلماتی که از امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه، زیاد نقل شده و می توان گفت جرئی از فرهنگ حضرت است، تعبیر"ادبار دنیا" یعنی پشت کردن دنیا است. ادبار دنیا در نهج البلاغه، سه معنا دارد و در سه فضای متفاوت استفاده شده است. معنای اول این است که دنیا رو به گذر است و لحظه به لحظه، آنچه که می گذرد از عمر ما فانی می شود. یعنی زندگی دنیایی انسان رو به زوال است. مثلا نوزادی که متولد می شود. از لحظه ای که در دنیا تنفس می کند، مشخص است که در دنیا چند بار باید نفس بکشد. هر تنفسی او را به پایان خط نزدیک می کند. مانند شماره اندازی که عدد نهایی روی آن ثبت شده و با هر تنفسی یک عدد از عدد نهایی کم می شود. در حالی که کسی نمی داند از آن عدد، چه مقدار گذشته و چقدر باقی مانده است. در واقع دنیا در حال ادبار و فرو ریختن است. پیر و جوان در این موضوع تفاوتی ندارند. اینطور نیست که دنیا تنها به پیران و سالخوردگان ادبار کرده است. بلکه برای جوانان و حتی نوجوانان نیز همینگونه است. در واقع همه از این سرمایه استفاده می کنند و آن را از دست می دهند. طبع دنیا همین است.
پس از قتل عثمان و بیعت مردم با حضرت، اولی سخنرانی امیرالمؤمنین(ع) مشتمل بر مواعظی است که در نهج البلاغه ثبت شده است، آن سخنرانی با همین موضوع "ادبار دنیا" آغاز می شود:
أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الدُّنْیَا أَدْبَرَتْ وَ آذَنَتْ بِوَدَاع وَ إِنَّ الْآخِرَةَ قَدْ أَقْبَلَتْ وَ أَشْرَفَتْ بِاطِّلَاعٍ [1]
پس از حمد حق، دنیا پشت کرده، خبر به وداع مىدهد، و آخرت روى نموده و سر بر آورده است،
در اینجا مقصود این نیست که دنیا از شخص حضرت برگشته است. اتفاقا در آن زمان در ظاهر تازه دنیا به امیرالمؤمنین(ع) رو آورده بود. معنی ادبار در این کلام، مطلق است. به این معنا که هرکسی در هر سن و جایگاهی که باشد، دنیا برای او در زوال است. همه در شرایط خودشان به پایان خط نزدیک می شوند. زیرا دنیا اعلام کرده است که از انسانها جدا می شود. و آخرت به ما رو آورده است. یعنی لحظه به لحظه، دنیا از ما دور می شود و لحظه به لحظه، آخرت به ما نزدیک و نزدیک تر می شود. به نظر می رسد طرح این موضوع در آن موقعیت خاص و در آن سخنرانی، برای جلوگیری از غفلت است و حضرت می خواهد متذکر شود که این غلبه ها و پیروزیها را نباید پایدار تلقی کرد و قدرت پیوسته در حال زوال و سپری شدن است. این معنای اول ادبار است که به صورت مطلق شامل همه کس و همه چیز می شود.
معنای دومی که در نهج البلاغه از "ادبار دنیا" آمده، این است که شخص دارای موقعیت دنیوی از قبیل قدرت و ثروت است و این موقعیت را از دست می دهد. مثلا یک روز رئیس و مدیر است و روز دیگر این جایگاه را از دست می دهد. یا این که یک زمان غنی و ثروتمند است و در زمان دیگر فقیر می شود. و یا این که یک روز سالم است و بعد دچار بیماری و مریضی می شود و سلامت خود را از دست می دهد. در واقع منظور از دنیا در این جا امکانات و فرصتهایی است که در دنیا در اختیار انسانها قرار می گیرد. این فرصتها و امکانات نیز زایل شدنی است. امیرالمؤمنین(ع) تذکر می دهد که اهل قدرت و ثروت بدانند که این قدرت و ثروت برای آنها همیشگی نیست و از آنها گرفته می شود. یک روز دنیا انسان را بالا می برد و روز دیگر پایین می آورد. البته این بالا و پایین دنیا، دارای احکام و آثاری است. یکی از این آثار از زبان حضرت این است که وقتی دنیا از انسان رو بر می گرداند، مردم همه خوبیهای انسان را فراموش می کنند:
إِذَا أَقْبَلَتِ الدُّنْیَا عَلَى أَحَدٍ أَعَارَتْهُ مَحَاسِنَ غَیْرِهِ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحَاسِنَ نَفْسِهِ[2]
چون دنیا به مردی روى کند خوبیهاى دیگران را به او عاریت دهد، و چون پشت کند خوبیهایش را از وی سلب نماید
این جمله حضرت از نظر اجتماعی خیلی سنگین است. می فرماید وقتی دنیا به انسان رو می کند، خوبیهای دیگران را نیز به ما نسبت می دهند. وقتی هم دنیا ادبار کند، حتی خوبیهای خودمان را به ما نسبت نمی دهند! چون دنیا اقبال کرده، تمام فضائل متمرکز در این فرد می شود که اگر این اقبال و ریاست نبود، هیچ کس به او اعتنایی نمی کرد. اما حالا او از همه بهتر و عالی تر است. به طوری که همه فضائل دیگران نیز به او نسبت داده می شود.
در عوض وقتی دنیا ادبار کند، داشته های خود شخص نیز مورد انکار قرار می گیرد و حتی واقعیت ها نیز در مورد او دیده نمی شود و هر فضیلتی که در او وجود دارد، خریداری ندارد. سرّ این که قضاوتهای عمومی مردم را نباید زیاد جدی گرفت، همین است. به همین جهت است که قضاوت های اجتماعی و تاریخی درباره شخصیت افراد، نه در زمان ریاستشان و نه در زمان عزل و برکناریشان، قابل اعتماد نیست. در دوره ریاست، شخصیت ها "عقل کل" و "مجمع فضائل" می شوند، و وقتی که همانها مبغوض واقع می شوند، پست تر افراد معرفی می شوند و همه کمالاتشان انکار می شود.
این اقبال و ادبار در کلام حضرت، بر خلاف مورد اول، نسبی است. گاهی اقبال است و گاهی ادبار است. حضرت می فرماید"إِذَا أَقْبَلَتِ الدُّنْیَا عَلَى أَحَدٍ أَعَارَتْهُ مَحَاسِنَ غَیْرِهِ" یعنی در صورت اقبال دنیا، محاسن و فضائل دیگران را نیز به این فرد عاریه می دهند. و اما اگر گرفتار ادبار شود"وَ إِذَا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحَاسِنَ نَفْسِهِ" حتی فضیلت های خودش را نیز به او نسبت نمی دهند.
معنای سوم ادبار نیز نسبی است. اما با توجه به شرایط و موقعیت طبیعی انسان، بر خلاف معنای دوم که با توجه به موقعیت اجتماعی انسان بود. در این دیدگاه ادبار دنیا به این است که انسان در دنیا در دوره جوانی و نشاط قدرت و توان دارد و بعد با بالا رفتن سن و سال، ضعیف و ناتوان می شود. آنچه را که دنیا به انسان داده، به مرور زمان پس می گیرد. همان که در قرآن از آن به عنوان "ضعف" بعد از "قدرت" یاد شده است:
ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَ شَیْبَة[3]
آنگاه بعد از نیرو (مندى) کمتوانى و پیرى قرارداد
مثل این که ابتدا چشم انسان به راحتی می بیند ولی در ادامه باید با استفاده از عینک ببیند. یا گوش می شنود و بعدا برای شنیدن باید از سمعک استفاده کرد.
این هم ادبار نسبی است و مربوط به یک مقطع از زندگی است، هرچند عمومی و فراگیر بوده، که انسان در زندگی خودش تجربه می کند و کاری به موقعیت اجتماعی انسان ندارد.
امیرالمؤمنین(ع) که در این نامه می فرماید دنیا بر من ادبار کرده است، همین معنای سوم را در نظر دارد. یعنی پیری بر من روی کرده و قوای جسمی در حال از بین رفتن است. تعبیر حضرت در این جا این است " أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ فِیمَا تَبَیَّنْتُ مِنْ إِدْبَارِ الدُّنْیَا عَنِّی" کلمه "عنی" نشان می دهد که معنای اول مورد نظر حضرت نیست. همچنین معنای دوم نیز مورد نظر نبوده است. زیرا زمانی که حضرت این نامه را می نوشتند، از نظر ظاهری در اوج قدرت بودند و در دوران حکومت خود نوشته اند. "وَ جُمُوحِ الدَّهْرِ عَلَیَّ" و دنیای سرکش آنچه را که در اختیار من بود را می گیرد. یعنی مهار آن از من گرفته می شود. "وَ إِقْبَالِ الْآخِرَةِ إِلَیَّ" و برعکس آخرت به سوی من می آید.
تذکر این نکته لازم است که بدانیم حضرت در سن شصت سالگی این نامه را نوشته است. ایشان در پنجاه و هشت سالگی قدرت را در دست گرفتند و در شصت و سه سالگی هم به شهادت رسیدند. صفین نیز در شصت سالگی حضرت اتفاق اقتاده است. این در حالی است که انسانها معمولا در این سن و سال هنوز پیری، فرود آمدن و تنزل در مسیر زندگی را جدی نمی گیرند. این نشان می دهد که امیرالمؤمنین(ع) نسبت به مرگ، تهیُّء و آمادگی نفسانی پیدا کرده است. در حالی که ما و دیگران حتی در سنین بالاتر از این هم اینطور فکر نمی کنیم که دنیا تمام شد و آخرت رسید. این مطلب نشان می دهد که حضرت این افول و غروب را جدی گرفته و معتقد است به اقتضاء این افول باید کاری انجام داد.
بازگشت به خویش
امیرالمؤمنین(ع) از این مقدمات نتیجه گیری می کنند که " مَا یَزَعُنِی عَنْ ذِکْرِ مَنْ سِوَایَ وَ الِاهْتِمَامِ بِمَا وَرَائِی" یعنی در موقعیت و سن و سالی قرار گرفتم که تمایلی به این که به فکر دیگران باشم و به آنها توجه و اعتنا کنم، ندارم. در واقع حضرت می فرماید به فکر دیگران بودن و در فکر امور دنیوی بودن از من گذشته و حالا وقت آن رسیده که به خود بازگردم و به فکر خودم باشم. این تعبیر بازگشت به خود بسیار سنگین است. این که من رغبت و میلی ندارم که به فکر دیگران باشم و به غیر از خودم اهتمامی داشته باشم. زیرا دیگر فرصتی ندارم و باید به فکر جمع کردن اوضاع مربوط به خودم باشم. اگر فرصتی هم باقی مانده است، باید آن را به خودم اختصاص دهم.
اشاره به این نکته نیز خالی از لطف نیست که تعابیر گوناگونی از بازنشستگی وجود دارد. مثل کناره گیری برای به میدان آمدن جوانان و فرصت دادن به آنها، و یا کناره گیری به دلیل ضعف و ناتوانی، و یا کناره گیری برای استراحت و آسایش؛ ولی در این جا حضرت کناره گیری از امور دیگران را برای بیشتر به خود پرداختن مطرح می کند، پس یک تفسیر مربوط به امیرالمؤمنین(ع) است که می فرماید من در سن و سالی نیستم که بخواهم به فکر دیگران باشم و برای آنها کاری انجام دهم. بلکه الان در شرایطی هستم که باید به فکر خودم باشم. این یعنی بازنشستگی و حضرت می فرماید من این بازنشستگی را پذیرفته ام. البته هرجا تکلیفی بر دوش انسان باشد و ضرورتی ایجاب کند، انسان باید وظیفه خود را انجام دهد. اما سخن در این است که تمایل درونی انسان که افراد را به سمت قدرت و ثروت سوق می دهد را باید از بین برد. این معنای بازنشستگی از نظر حضرت است. " غَیْرَ أَنِّی حَیْثُ تَفَرَّدَ بِی دُونَ هُمُومِ النَّاسِ هَمُّ نَفْسِی" در این شرایط دیگر غصه مردم را نمی خورم، بلکه باید غصه خودم را بخورم. در واقع باید بدانیم که چسبیدن به قدرت هنر نیست. خصوصا در حالی که جوانترها هستند و کارآیی بیشتری نیز دارند. امیرالمؤمنین(ع) با این بیان متذکر می شوند که هر چیزی یک دوره و زمان خاص دارد و در برخی شرایط باید امور دنیا را رها کرد و به فکر آخرت خود بود. انسان باید دوره ای را به خودش اختصاص دهد تا بتواند خود را آماده و مهیا کند.
در زمین دیگران خانه مکن کار خود کُن، کار بیگانه مکن
امیرالمؤمنین می فرماید در شرایط این چنینی انسان باید دغدغه ها را کم کند و به فکر آرامش خودش باشد. البته این مطلب به این معنا نیست که با حکومت و انجام وظیفه قهر کند. همان طور که قبلا بیان شد این مطلب دارای یک قید است. باید دانست که هیچوقت تکالیف از انسان ساقط نمی شود. حضرت در شرایطی که مردم با او بیعت کردند. آن هم بیعتی که همراه با هجوم و اصرار مردم بود. جامعه ای که در طول بیست و پنج سال هرآنچه داشت نابود شده بود، و تنها امید مردم این بود که امیرالمؤمنین(ع) بتواند کاری انجام دهد. در این شرایط حضرت فرمودند"دعونی والتمسوا غیری" مرا اها کنید و به دنبال شخص دیگری بروید. چون در این شرایط نمی توان کاری از پیش برد. "فإن الآفاق قد اغامت و المهجۀ قد تنکرت"[4] و حضرت را در چنین شرایطی به اصرار آوردند. شروع بار این مسئولیت اینگونه است، آیا کسی به جز علی بن ابیطالب می تواند در ادامه این بار را بردارد؟ در حالی که خود امیرالمؤمنین(ع) با مشکلات زیادی مواجه است. پس الزاماتی به وجود آمده که حضرت باید این مسئولیت را قبول کند. این شرایط که وظیفه حکم به قبول مسئولیت می کند، از بحث خارج است. در بعضی مواقع، الزامات و ضرورتهای خارجی، شخص را نگه می دارد. کلام امیرالمؤمنین(ع) در این نامه را بدون در نظر گرفتن الزامات بیرونی و با توجه به شرایط نفسانی خود حضرت، باید تفسیر کرد. حضرت می فرمایند وقتی سن و سالی از انسان گذشت، باید فرصت را به خود اختصاص داد و به اندوخته خود فکر کرد. جالب این است که انسانها اکثراً در شرایط طبیعی هستند و الزامات بیرونی برای افراد نادر وجود دارد. در اکثر موارد انسان برای خودش الزام سازی می کند، وگرنه الزام واقعی وجود ندارد. در این شرایط انسان نباید با توهم، غم و غصه کسی را بخورد بلکه باید به فکر خودش باشد. فلسفه امامت و ولایت نیز از جمله الزامات بیرونی برای شخص امام(ع) است. اما به لحاظ طبیعی حضرت هیچ میلی برای این کار ندارد. این سخن امام(ع) با آنچه که در زندگی ما رواج دارد متفاوت است. در اصل ما دچار خود فراموشی هستیم. شبانه روز در حال پرداختن به امور دنیا هستیم و در آخر هم این طور توجیه می کنیم که به مردم خدمت کرده ایم. در حالی که دستور قرآن این است که:
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ[5]
اى کسانى که ایمان آوردهاید! بر شماست که به خودتان [بپردازید.]
باید فرصتی هم به خودمان اختصاص دهیم و به خودمان بپردازیم. و پس از آن باید به فکر خانواده باشیم.[6]
حضرت می فرماید" تَفَرَّدَ بِی دُونَ هُمُومِ النَّاسِ هَمُّ نَفْسِی" یعنی من در این شرایط در خودم فرو رفتم. در عین حالی که به خاطر الزامات موجود، حضرت حکومت می کند، جنگ می کند و تازه بعد از این نامه جنگ نهروان اتفاق افتاد. با این حال روح حضرت گرایش دیگری دارد و شرایط اجتماعی این وضع را بر حضرت تحمیل کرده است. ولی خود حضرت رو به خلوت آورده است.
امیرالمؤمنین(ع) در ادامه می فرماید:
فَصَدَفَنِی رَأْیِی وَ صَرَفَنِی عَنْ هَوَایَ وَ صَرَّحَ لِی مَحْضُ أَمْرِی
چون دنیا به من ادبار کرده و من به خود آمدم، حالا می توانم واقعیت های زندگی را ببینم و به صورت جدی با حقیقت مواجهه پیدا کنم. زیرا موقعیت های اجتماعی جلو دید انسان را می گیرد و اجازه نمی دهد واقعیات را آن طور که باید درک کرد. در این شرایط قضاوت صحیحی نمی توان داشت. در نتیجه باید کنار کشید و از این موقعیت ها جدا شد. از همین رو دیده می شود افرادی که در قدرت هستند یک طور صحبت می کنند و وقتی از قدرت کنار می روند طور دیگری صحبت می کنند. همه چیز برای انسانی که در قدرت است، قابل توجیه است ولی وقتی کنار می روند، برعکس عمل می کنند و همه چیز را مورد نقد قرار می دهند. امیرالمؤمنین(ع) نشان می دهد که لزومی ندارد انسان خارج از قدرت باشد تا واقعیات را ببیند. بلکه می تواند داخل قدرت باشد و طوری رفتار کند که بتواند آنچه واقعیت است را ببیند و تشخیص دهد.
فَأَفْضَى بِی إِلَى جِدٍّ لَا یَکُونُ فِیهِ لَعِبٌ وَ صِدْقٍ لَا یَشُوبُهُ کَذِبٌ
حضرت اشاره می کند که سن من به نوجوانی و جوانی نمی خورد که بخواهم دنبال بازی باشم، بلکه باید با جدیت مسائل خودم را دنبال کنم. الان مرحله مواجهه صادقانه با واقعیت هاست. صداقتی که هیچ گونه کذب و دروغی در آن نباشد.
پیوند امام(ع) با حضرت مجتبی(ع)
مطلب پایانی این قسمت نیز این است که حضرت فرمودند:
وَ وَجَدْتُکَ بَعْضِی بَلْ وَجَدْتُکَ کُلِّی
با این که حضرت به کار خودش مشغول است، اما برای فرزند خودش نامه می نویسد. زیرا پدر و فرزند از هم جدا نیستند و پرداختن به فرزند یعنی به خود پرداختن. حضرت می فرماید تو جزئی از من هستی، بیگانه و جدا نیستی؛ اتفاقا چون به خودم پرداخته ام به تو می پردازم. حضرت یک مرحله بالاتر رفته و می فرماید " بَلْ وَجَدْتُکَ کُلِّی" نه این که تو جزئی از من هستی، بلکه تو تمام وجود من هستی، تمام هویت مرا تو تشکیل می دهی!
ذکر این نکته لازم است که قبلا بیان شد، در ابتدای نامه در مورد مخاطب آن، بین شارحان نهج البلاغه اختلاف نظر وجود دارد. برخی از آنها گفته اند تعابیری که حضرت در آغاز نامه به کار برده است با شخصیت امام حسن مجتبی(ع) سازگاری ندارد. در نتیجه مخاطب این نامه به شکل صوری امام مجتبی(ع) است ولی در واقع مخاطب آن همه انسانها هستند. در واقع امیرالمؤمنین(ع) به عنوان پدر معنوی سفارشات خود را برای نسل های بعد بیان کرده اند. این عبارت حضرت، نشان می دهد که اتفاقا مخاطب نامه خود امام حسن(ع) می باشد. زیرا امیرالمؤمنین(ع) برای سایر افراد بشر این تعابیر را به کار نمی برد که شما تمام وجود من هستید. بلکه پیوند خاصی که بین امیرالمؤمنین(ع) و امام حسن مجتبی(ع) به عنوان پدر و فرزند وجود دارد، مورد نظر حضرت بوده و طبق آن نامه را نوشته اند. حضرت فرموده اند من باید به کار خودم بپردازم و به دیگران کاری نداشته باشم. ولی فرزند خودم را نمی توانم فراموش کنم و از تو نمی توان غفلت کرد. این مطلب نشان می دهد که بین شخصیت امیرالمؤمنین و شخصیت امام حسن مجتبی علیهما السلام هیچ فاصله و تفاوتی وجود ندارد. و این فرزند دارای همان روح است، با همان عظمت و بزرگی و کمالات و بدون هیچ تفاوت. و حتی از این تعبیر سنگین حضرت فهمیده می شود که مخاطب نامه، محمدبن حنفیه هم نیست، چون این گونه تعابیر شایسته کسی است که نهایت نزدیکی را به امام(ع) داشته باشد و به منزله جان او باشد. و همانگونه که طبق آیه مباهله، حضرت علی(ع) "نفس پیامبر(ص)" است، طبق این کلام علوی، حضرت مجتبی هم "نفس علی(ع)" است.
حَتَّى کَأَنَّ شَیْئاً لَوْ أَصَابَکَ أَصَابَنِی وَ کَأَنَّ الْمَوْتَ لَوْ أَتَاکَ أَتَانِی
بین ما تفاوتی وجود ندارد. به طوری که اگر صدمه ای به تو برسد گویی به من رسیده و اگر مرگ به سراغ تو بیاید مانند این است که سراغ من آمده است.
فَعَنَانِی مِنْ أَمْرِکَ مَا یَعْنِینِی مِنْ أَمْرِ نَفْسِی
فرزندم هرچه که برای تو مهم باشد، برای من مهم است. هرچه به سراغ تو بیاید و هر مساله ای برای تو پیشامد کند، گویی برای من اتفاق افتاده است. حال که بین من و تو فاصله ای نیست، لازم است که برخی موارد را به تو بگویم. زیرا اگر به تو نگویم یعنی این حقایق را از خودم پنهان کرده ام.
فَکَتَبْتُ إِلَیْکَ کِتَابِی مُسْتَظْهِراً بِهِ إِنْ أَنَا بَقِیتُ لَکَ أَوْ فَنِیتُ
این نامه پشتوانه ای محکم و استوار برای زندگی توست. در واقع این نامه یک نسخه است که زندگی تو را بیمه و تضمین می کند. این توصیه ها را جدی گرفته و به آن عمل کن. گویی حضرت می خواهند بفرمایند این نامه از سر بی خیالی و سرگرمی نوشته نشده است. بلکه این نامه برای زندگی اکنون تو نوشته شده، چرا که دغدغه زندگی تو همان دغدغه زندگی خودم است. پدر نمی تواند فارغ از فرزند فکر کند و زندگی کند. از این رو این نامه را برای سرگرمی و برای تاریخ و آیندگان ننوشته ام. هرچند برای آیندگان نیز مفید خواهد بود. چه من باشم و چه نباشم این نامه پشتوانه حرکت صحیح تو می باشد. پس بر مبنای آن حرکت کن.
در این جا ابن میثم بحرانی، شارح نهج البلاغه، می گوید اگر فرزند خوب باشد، نام نیک پدر را حفظ می کند، و امام(ع) برای این که نام نیکش باقی بماند، به فرزندش اهتمام دارد،[7] این کلام هرچند درست است. ولی سطح کلام امیرالمؤمنین(ع) از این حرفها بالاتر است که حضرت بخواهند فرزند خودشان را برای نیک نامی خودشان تربیت کنند. در این جا اصلا بحث نام نیک مطرح نیست. بلکه مساله جدی تر است و امام(ع) چون به فکر حیات و سعادت خودش می باشد، نمی تواند نسبت به فرزند خود بی تفاوت باشد. از همین رو حقایقی که می تواند به عنوان پایه و اساس زندگی باشد را در اختیار فرزندش قرار می دهد. برای اولیاء الهی، "ذکر جمیل" چنان اصالتی ندارد که بتواند انگیزه ای برای اقدامات آنان باشد. به خصوص در شرایطی که امام می گوید "به فکر هیچ کس جز خودم نیستم".[8]
[1] - نهج البلاغه، خطبه 28
[2] - همان، حکمت 9
[3] - سوره روم، آیه 54
[4] - نهج البلاغه، خطبه 92
[5] - سوره آل عمران، آیه 105
[6] - سوره تحریم، آیه 6 : قوا انفسکم و اهلیکم ناراً
[7] - ابن میثم بحرانی، شرح نهج البلاغه، ج 5، ص 6
[8] - در پایان این جلسه سوالات متعددی درباره "به خود پرداختن" و بی اعتنایی به امور دیگران مطرح گردید، که بررسی و پاسخ به آنها به جلسه بعد موکول شد.