در حال بارگذاری ...

شرح نامه امیرالمومنین(ع) به امام مجتبی(ع) جلسه اول

تفاوت دو نسل پدران و فرزندان - ۱۵ شهریور ۹۷

 

                                                  بسم الله الرحمن الرحیم

                      «الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آله الطاهرین»

ضمن عرض سلام خدمت دوستان گرامی، برادران و خواهران محترم، خداوند را سپاس گزار هستم که مجداً توفیق پیدا کردیم تا در کنار نهج البلاغه امیرالمؤمنین علی(ع)، بنشینیم و از بیانات نورانی حضرت، استفاده کنیم.  در این جلسات که دوره سوم از سلسله مباحث نهج البلاغه است، درباره نامه امیرالمؤمنین(ع) به حضرت امام حسن مجتبی(ع)، صحبت خواهد شد و البته این انتخاب، بر اساس همان پیشنهادی است که سال گذشته در نظر خواهی ها، از نظرات دوستان استفاده شد.

 بخشی از نهج البلاغه، نامه های امیرالمؤمنین، علی(ع) است. این نامه ها، معمولا نامه های سیاسی و یا اداری است. نامه های سیاسی، مانند مکاتبات امیرالمؤمین(ع) با معاویه؛ و نامه های اداری، مانند بخش نامه هایی که حضرت برای کارگزاران حکومتی خودشان، صادر فرمودند، است. ولی در این میان، یک نامه استثنائی، وجود دارد که حضرت برای فرزند خودشان، حضرت مجتبی(ع)، نوشته اند. که نه ماهیت سیاسی و نه ماهیت اداری دارد. کاربرد این نامه با نامه های متعارف، متفاوت است.

نامه به فرزند

نامه های متعارف، معمولا در مواردی اتفاق می افتد که نویسنده، دسترسی به مخاطب نامه ندارد؛ لذا به جای اینکه به صورت شفاهی و حضوری با او گفتگو و صحبت کند، از دور برای او نامه می نویسد و مکاتبه می کند. اگرنه، کسی که در دسترس انسان است و انسان می تواند در کنارش با او صحبت کند، جایی برای نامه نگاری نیست. اما این جا حضرت مجتبی(ع) در کنار پدرشان حضور دارند، و فاصله زمانی و مکانی در اینجا مطرح نیست، تا حضرت بخواهد نامه ای برای او ارسال کند و مطالبی را به شکل پیام در اختیار او قرار دهد. ولی در عین حال، حضرت مطالبی را برای او می نویسد.

این نوع نامه نوشتن، یک سنخ خاصی از نامه نگاری است؛ البته، این سنخ خاص در فرهنگ های مختلف، سابقه دار است که پدر یا مادر، مطالبی را برای فرزند خودش می نویسد و بیشتر هدف این است که این مضمون و محتوا، ثبت شود و ماندگار باشد و مورد مراجعه و اعتنای مخاطب، قرار گیرد و او مکرراً درباره این کلمات، فکر و اندیشه کند و به وسیله این نگارش، جلوی فراموش شدن و محو شدن این کلام، گرفته شود. حرف های عادی که ما باهم صحبت می کنیم و آنها را ثبت نمی کنیم به مرور زمان از ذهن انسان، محو می شود.

 در این مسئله، حتی برای کسی که در کنار انسان هم هست، انسان می نویسد تا به وسیله این نگارش، مضمون آن ماندگار، و محتوای آن حفظ شود. فراوان، پدرها برای فرزندان، متونی را نوشته اند و در منابع ادبی بخشی به این موضوع اختصاص دارد. مانند «عقد الفرید» که بابی را به همین موضوع، "نگاشته های پدران برای فرزندان"، اختصاص داده است. همین نامه امیرالمؤمنین(ع) به حضرت مجتبی(ع) را هم، آورده است. این موضوع اختصاص به ادبیات و فرهنگ عربی هم ندارد و در ادبیات فارسی هم نمونه هایی از این نامه ها وجود دارد. در فرهنگ های دیگر هم، غیر از فرهنگ اسلامی، نمونه هایی از این نامه ها، وجود دارد. برای نمونه، یکی از اینها در مقدمه، مطرح می شود.

انیشتین چند نامه، برای فرزند خودش، نوشته است. چون انیشتین زندگی خاصی داشت، از فرزند و همسر خود جدا شد. در زمانی که از همسر و فرزند جدا بود، فرزندانش خردسال بودند و باید در کنار مادرشان زندگی می کردند. او نامه هایی را در زمان جدایی، برای فرزندان، نوشته است که متن آنها در منابع مختلف، یافت می شود. در سال 1915 نامه ای برای فرزند یازده ساله اش، نوشته است که در آن موضوع مهم "تمرین فکر کردن" را مطرح نموده:

«پیانو را فراموش نکن. با نواختن موسیقی، آدم برای خودش و دیگران، لذت خیلی زیادی ایجاد می کند. شاید در سالهای آینده به تدریج، تمرین «فکر کردن» را هم، شروع کنی.  خیلی خوب است، بتوانی چنین کاری بکنی!...»

نامه ای دیگر دارد که در آنجا به همین فرزند خودش می گوید:

«من اصرار دارم که ما سالی، یک ماه، با هم باشیم که تو بدانی، پدری داری که به تو «فکر» می کند و دوستت دارد. تازه! خیلی چیزهای خوب و زیبایی را هم می توانی از من یاد بگیری؛ چیزهایی که بعید است بقیه، بتوانند به تو یاد دهند. چیزی که اینقدر با زحمت و تلاش، یادگرفتم و بدست آوردم، نباید فقط برای غریبه ها باشد؛ باید برای بچه های خودم هم، باشد...».

اصل سخن در همه نامه هایی که پدرها برای فرزندان خودشان در تاریخ نوشته اند، این جمله است که:

«من در زندگی خودم به حقایقی رسیده ام و حیف است که آنچه را که من در زندگی دست یافتم و درک کردم در اختیار فرزند خودم نگذارم».

درواقع این نامه ها، محصول عمر انسان ها است و تجربه ای که در زندگی داشته اند و پدر حس می کند که بعد از گذشت 50، 60 و حتی 70 سال تلاش، گوهری رسیده است که برای دست یابی به آن، عمرخودش را صرف کرده است و نمی خواهد با رفتن خودش، این تجربه از بین برود. این تعبیر، تعبیر درستی است؛ اما این تجربیات را در اختیار که قرار دهد؟ نزدیک ترین فرد به انسان، فرزند است که در همین نامه امیرالمؤمنین(ع) مطرح می شود که حضرت می فرمایند که تو «بخشی از من» و بلکه «خود من» هستی. در ادامه همین نامه، آمده است که من با زحمت، چیزهایی را یاد گرفتم که نباید فقط برای غریبه ها باشد و باید برای بچه های خودم هم باشد. در ادامه به این جمله می رسد که:« بهترین روش برای زیاد یاد گرفتن، این است که با لذت یاد بگیری». منظور این است که آنهایی که خیلی یاد می گیرند، کسانی هستند که از یاد گرفتن، لذت می بردند و علم آموختن برای آنها، لذت بخش است. در ادامه: « باید با لذتی یاد بگیری که نفهمی زمان، چگونه گذشت. من خودم اغلب جوری غرق کارهایم می شوم که (ناهار)، یادم می رود».

 در زبان و ادبیات عربی، یکی از این نامه ها که جزء نامه های ماندگار است، نامه ای است که سید ابن طاووس برای فرزند خودش به نام «کشف المحجه» نوشته است که به زبان فارسی هم این نامه به نام «برنامه سعادت»، ترجمه شده است. نامه بسیار اخلاقی و تربیتی به همراه اطلاعات تاریخی بسیار فراوان و ذی قیمت است که در منابع دیگر یافت نمی شود.

 یکی از این دست نامه ها که با این هدف نگاشته شده است، نامه امیرالمؤمنین(ع) به حضرت مجتبی(ع) است. قبل از این که متن نامه مورد بررسی قرار گیرد، باید مشخص شود که هدف از نگارش این نامه، و محور اصلی آن چیست؟ حضرت چه مطلبی را برای فرزندشان می خواهند بیان کنند؟

گاهی از اوقات، نویسنده نامه، یک سری از مباحث علمی را در نامه خودش به فرزند، یا دیگری، منتقل می کند. این نامه از این سنخ نامه های مشتمل بر اطلاعات علمی به منظور آموزش نیست؛ نه آموزش مسائل دینی به آن معنا، نه آموزش مسائل سیاسی و نه آموزش مسائل اجتماعی دارد. (هرچند در ضمن این نامه چنین آموزه هایی هم آمده است)؛ پس موضوع این نامه چیست؟ 

تفاوتی، بین نسل قبل و نسل بعد و بین پدران و فرزندان است و مبدأ نگارش این نامه، همین تفاوت است. البته امروزه در منابع مختلف، جامعه شناسی، روانشناسی، در علوم تربیتی و در علوم اجتماعی،  این مسئله، یک بحث جدی است که بین روحیات جوانان، با پدرها و مادرها و نسل قبل، تفاوت هایی است. جوانان اهل جرأت و جسارت اند، در حالی که پدر مادرها، انسان های محافظه کاری هستند.

به خصوص این تفاوت بین نسل قبل و بعد در عصر و زمان امروز، نسبت به گذشته بیشتر هم شده است؛ چون تغییرات و تحولات در گذشته، خیلی کند بود و اتفاق خاصی بین افق فکری فرزندان و والدین نمی افتاد و تفاوت فقط در سن و سال بود و جوان، همان زندگی را تجربه می کرد که قبلا سی سال قبل، پدر تجربه کرده است؛ اما امروز، فضاهایی برای جوانان وجود دارد که پدرها چنین فضاهایی را تجربه نکرده اند؛ لذا وقتی پدران می گویند که (ما اینطوری بودیم)، بچه ها علاقه ای به این سخنان ندارند و خوششان هم نمی آید و می گویند که (اینها برای قبل است؛ اما حالا دیگر آنطور نیست) و حتی تمایلی هم به شنیدن گزارش های گذشته ندارند؛ یعنی این «احساس فاصله» ای که بین این دو نسل وجود دارد در گذشته وجود نداشت و تجربیات زندگی، کاملا مشابه بود و تغییرات، بسیار کند بود. اما امروزه تغییرات، بسیار سریع و تند بوده است. همین رسانه هایی که در این سالهای اخیر در اختیار جامعه قرار گرفته است، کل زندگی جامعه را متحول کرده است؛ درحالی که پدران گذشته و نسل قبل، هیچ تصوری از این زندگی و ارتباطات جدید نداشته اند و نوع دیگری زندگی می کردند؛ اما امیرالمؤمنین(ع)، کاری با این موضوع هم ندارند و این تفاوت ها را نمی بیند.

یک نوع تفاوت دیگری، بین دو نسل گذشته و نسل حال و آینده، وجود دارد و امیرالمؤمنین(ع)، این تفاوت را مد نظر خود دارند. برای اینکه روشن شود که این تفاوت چیست، متن کلام حضرت، مطرح می شود:

نامه 31- «و من وصیة له ( علیه‏السلام  ) للحسن بن علی ( علیهماالسلام  ) کتبها إلیه بحاضرین عند انصرافه من صفین‏

مِنَ الْوَالِدِ الْفَانِ الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ الْمُدْبِرِ الْعُمُرِ الْمُسْتَسْلِمِ لِلدُّنْیَا السَّاکِنِ مَسَاکِنَ الْمَوْتَى وَ الظَّاعِنِ عَنْهَا غَداً إِلَى الْمَوْلُودِ الْمُؤَمِّلِ مَا لَا یُدْرِکُ السَّالِکِ سَبِیلَ مَنْ قَدْ هَلَکَ غَرَضِ الْأَسْقَامِ وَ رَهِینَةِ الْأَیَّامِ وَ رَمِیَّةِ الْمَصَائِبِ وَ عَبْدِ الدُّنْیَا وَ تَاجِرِ الْغُرُورِ وَ غَرِیمِ الْمَنَایَا وَ أَسِیرِ الْمَوْتِ وَ حَلِیفِ الْهُمُومِ وَ قَرِینِ الْأَحْزَانِ وَ نُصُبِ الْآفَاتِ وَ صَرِیعِ الشَّهَوَاتِ وَ خَلِیفَةِ الْأَمْوَاتِ

از وصیت‏هاى آن حضرت است به حضرت مجتبى علیه السّلام (یا محمّد حنفیّه) که در سرزمین حاضرین به هنگام بازگشت از صفّین نوشته

از پدرى فانى، پذیرنده سختى‏هاى زمان، عمر پشت سر گذاشته، تسلیم به روزگار، نکوهش کننده دنیا، ساکن سراى اموات، سفر کننده از آن در فردا، به فرزند آرزومند به آنچه به دست نمى‏آید، سالک راه تباه شدگان، هدف امراض، گروگان ایّام، نشانه تیرهاى مصائب، بنده دنیا، تاجر غرور، مدیون مرگ، اسیر مردن، همراه غصه‏ها، همنشین اندوهها، هدف آسیبها، زمین خورده شهوات، و جانشین مردگان.

این عنوان را سید رضی داده است که وصیتی و سفارشی از امیرالمؤمنین(ع) به حضرت حسن بن علی(ع) است.

نامه تربیتی، در شرایط حادّ سیاسی

نکته اولی که سید رضی آگاهی می دهد، این است که این نامه در چه زمانی و در کجا، نگاشته شده است. سید رضی، آورده است که «کتبها إلیه بحاضرین عند انصرافه من صفین». حضرت وقتی از صفین بر می گشتند در منطقه ای به نام حاضرین، این نامه را برای فرزندشان نگاشته اند.

همین موضوع، قابل توجه است. صفین با دو جنگی که با امیرالمؤمنین(ع) داشتند، سرانجامش متفاوت بود؛ چون حضرت هم در جنگ جمل و هم در جنگ نهروان با پیروزی کامل، جنگ را به پایان رساندند؛ ولی در صفین این اتفاق نیفتاد. در حالی که از یک سو بعضی از اصحاب بزرگوار حضرت، مانند عمار یاسر به شهادت رسیدند و از سوی دیگر غائله خوارج و اعتراضاتی که آنها داشتند و مسئله حکمیت، اتفاق افتاد و همه این حوادث برای امیرالمؤمنین(ع) ناراحت کننده و سنگین بود. در حالی که  حضرت از این جنگ بر می گردند، در محلی فرصت شد چنین نامه مفصلی را بنویسند. اما چرا آنجا؟ چرا در آن زمان؟ دو نکته وجود دارد:

نکته اول، این است که بعد از صفین، چند مورد امیرالمؤمنین(ع) وصیت نامه نوشتند. انگار که خود حضرت حس می کردند که دیگر ایام آخر عمر مبارکشان را سپری می کنند. برخی از بزرگان نیز فرموده اند که تمام وصیت های امیرالمؤمنین(ع) که مکرر هم هست، برای بعد از صفین است. احساسی به شخص دست می دهد که دیگر دارد به آخر عمرش نزدیک می شود و هر کاری که باید بکند، باید انجام دهد چون فرصت زیادی در اختیار قرار ندارد.

نکته دوم، این است که وقتی حضرت از صفین برمی گشتند، در آن شلوغی و سر و صدای جنگ، آیا موقعیت مناسبی برای نوشتن یک نامه اخلاقی و تربیتی است؟ اتفاقاً نامه ای حضرت نوشته اند که فضای بیرونی آن، فضایی کاملاً حاد، سیاسی و نظامی است؛ اما فضای درونی نامه، کاملاً معکوس و متفاوت است. و در نامه هیچ اشاره ای به آن فضای بیرونی نشده است و کسی که این متن را می خواند، اگر سید رضی اشاره نمی کرد، متوجه زمان و مکان و آن فضای پر التهاب نمی شد. مثل اینکه امیرالمؤمنین(ع) نمی خواهند آن هیاهو های سیاسی و فضای درگیری را در این نامه منعکس کنند.

اما در کنار هم قرار گرفتن این دو نکته یک تعلیم اساسی برای دیگران است که دغدغه تربیت فرزند در هیچ شرایطی از یک پدر، نباید گرفته شود. این یک سخن بسیار غیر منطقی است که گاهی افراد برای توجیه خودشان و توجیه بی لیاقتی فرزندانشان، گرفتاری های خودشان در زمان جنگ را بهانه ای برای تربیت نکردن فرزندان خودشان می کردند. آیا واقعاً اسلام این را خواسته است؟

یعنی فرد، چنان درگیر مسئولیت های اجنماعی و سیاسی شود، که خانواده و فرزندان قربانی شوند؟ به نظر کسی که در این زمینه ها بسیار منضبط و مقید بود، مرحوم شهید بهشتی (رضوان الله) بودند که برای هر کاری، سهم خودش و وقت خودش را قرار می دادند و ادا می کردند.

به هر حال، موقعیت خطیری بود و امیرالمؤمنین(ع) دغدغه های بزرگی داشتند. باتوجه به زمان بعد از صفین و اتفاقات رخ داده، نوشتن این نامه نشان می دهد که نباید با وجود آن دغدغه های بزرگ، دغدغه های دیگر را که در مقیاس سیاسی و اجتماعی، این طور بزرگ نیست، نادیده گرفت. شب و روز، دویدن برای خدمت به مردم، حتی اگر خدمت باشد، به قیمت متلاشی شدن خانواده و نادیده گرفتن فرزندان و عدم رسیدگی به آنها، ارزش ندارد و با منطق امیرالمؤمنین(ع)، سازگار نیست.

تفاوت پدر و فرزند

حضرت این نامه را برای امام حسن مجتبی(ع) نوشتند. در ابتدای هر نامه ای، یک «مِن» و «إلی» به معنای «از» و «به» دارد؛ برای اینکه روشن شود، نامه « از» چه کسی و « به» چه کسی است. نامه های امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه، معمولاً با «مِن عبدالله امیرالمؤمنین(ع)» شروع می شود و حضرت به عنوان بنده خدا و عنوان رسمی خودش که «أمیرالمؤمنین(ع)» است نامه های « اداری» و « سیاسی» می نویسند؛ اما این نامه "مِن و إلی" ی متفاوتی دارد. یعنی حضرت، نه نام مبارکشان را آورده اند و نه عنوان خودش را آورده است؛ ایشان فقط عنوان پدری خودشان را آورده اند و از موضع یک « پدر»، نامه را می نویسند و مخاطب را هم از موضع «فرزند» مورد خطاب قرار می دهد. پدر اوصافی را برای خود می شمارد و برای فرزند هم که مخاطب است، اوصافی را می شمارد.

حضرت هفت ویژگی را به عنوان پدر برای خود، و چهارده ویژگی را برای فرزند خود می شمارند؛ در حالی که این ویژگی ها، هر دو در یک جهت حرکت می کنند و این موارد، نمونه ای از تفاوتی است که بین این دو نسل، وجود دارد.

اما پدر:

" مِنَ الْوَالِدِ الْفَانِ الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ الْمُدْبِرِ الْعُمُرِ الْمُسْتَسْلِمِ لِلدُّنْیَا السَّاکِنِ مَسَاکِنَ الْمَوْتَى وَ الظَّاعِنِ عَنْهَا غَداً "

نامه از پدری است که در آستانه فنا و زوال و رفتن قرار دارد. به زمان اقرار دارد. عمرش به پشت گذاشته شده است. یعنی رو به پایان است. پدری که تسلیم روزگار شده است. ( هر کدام از این تعبیرات به قرینه مقابله، نشان می دهد که جوانها این گونه نیستند. نه خودشان را در آستانه فنا می بینند و نه مقر للزمان هستند و نه تسلیم روزگارند، بلکه معترض و مقاوم هستند.) پدری که دنیا را مذمت می کند و در خانه ای که جایگاه مُردگان است، مسکن گزیده است. کسی که فردا از این خانه و سرزمین کوچ می کند.

اما نسبت به فرزند:

إِلَى الْمَوْلُودِ الْمُؤَمِّلِ مَا لَا یُدْرِکُ السَّالِکِ سَبِیلَ مَنْ قَدْ هَلَکَ غَرَضِ الْأَسْقَامِ وَ رَهِینَةِ الْأَیَّامِ وَ رَمِیَّةِ الْمَصَائِبِ وَ عَبْدِ الدُّنْیَا وَ تَاجِرِ الْغُرُورِ وَ غَرِیمِ الْمَنَایَا وَ أَسِیرِ الْمَوْتِ وَ حَلِیفِ الْهُمُومِ وَ قَرِینِ الْأَحْزَانِ وَ نُصُبِ الْآفَاتِ وَ صَرِیعِ الشَّهَوَاتِ وَ خَلِیفَةِ الْأَمْوَاتِ

فرزندی که به آرزوهایش نخواهد رسید. فضای آمال و آرزو وجود دارد. جوان فکر می کند به همه آنها خواهد رسید. ولی حضرت می فرماید این طور نیست که دنیا بر روی پاشنه اراده و خواسته و تمایلات جوان بچرخد. تفاوت پدر و فرزند همین است. پدر تجربه کرده و به این جا رسیده که آرمانها خوب هستند ولی در کنار آرمان باید واقعیت ها هم دیده شود. و نباید تنها به آرمان ها دل خوش کرد. فرزندی که او نیز در همان مسیری که دیگران رفتند و عمرشان به پایان رسید، حرکت می کند. در تیررس هجوم بیماری قرار دارد. کسی که در گرو روزگار است و مصائب به او برخورد خواهد کرد. بنده دنیا است و در تجارت و داد و ستد غرور و فریب است. کسی که بدهکار مرگ است و حتی بالاتر، اسیر و در چنگال مرگ گرفتار است. هم و غمها با او همراه است. حزن و اندوه به سراغ او می آید و در معرض آقات قرار می گیرد و شهوات هم او را به زمین می زند. فرزندی که جانشین مردگانی است که قبل از او زندگی می کردند.

با یک نگاه کلی و با توجه به تعبیرات حضرت می توان گفت تفاوت بین پدر و فرزند از این جهت است که پدر با گذراندن عمر و با دیدن خودش در پایان خط دنیا، به این واقعیت رسیده است که زندگی دنیا پایدار نیست و باید هرآنچه که هست را گذاشت. باید دانست که سلامتی و ثروت و هر چیز دیگری را از انسان می گیرند. ولی فرزند در این فضا نیست و این واقعیت را تجربه نکرده است. آرزوها و خیالات و افکار و آمال او را احاطه نموده است و برای خودش طرح و نقشه دارد. البته این آرزوها و نقشه ها تا زمانی که انگیزه برای کار و تلاش ایجاد کند، پسندیده است. اما وقتی چشمها را به روی واقعیات زندگی ببندد و موجب غفلت شود، خطرناک است. حتی می نوان گفت تفاوت نسل پدرها با فرزندان در همین یک کلمه است و همه این تعابیر به یک نقطه مشترک اشاره دارد. این که پدر پرده های غفلت را کنار زده و فرزندی که در غفلت قرار دارد. امیرالمؤمنین(ع) نیز با به کار بردن این تعابیر می خواهد پرده های غفلت را از جلوی دیدگان فرزندش کنار بزند و او را از این غفلت بیرون بیاورد.

نگاه پدر به زندگی

تعبیر حضرت این است " الْوَالِدِ الْفَانِ" برخی از شارحان فنا را در این جمله به مرگ معنی کرده اند. حضرت رفتن را می بیند و آن را نزدیک می بیند. حتی بالاتر از آن، می فرماید "من رفتم" یعنی فانی هستم. ولی حس و حال فرزندان اینگونه نیست. آنها می پندارند که فعلا زمان زیادی دارند. در حالی که واقعا این طور نیست. این یکی از تفاوتهاست که پدر فنا را پذیرفته، ولی فرزند معمولا نپذیرفته است.

تعبیر دوم حضرت این است که می فرماید " الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ" پدری که به زمان اقرار دارد. معنای این تعبیر چیست؟ در حالی که اتفاقا فرزندان خطاب به پدران می گویند شما زمان را درک نمی کنید. اقرار به زمان در این کلام کنایه از اقرار به تغییر است.[1] تغییری که پدر آن را پذیرفته ولی فرزند آن را نمی پذیرد. این تغییر که فرزندان می پندارند، اوضاع و احوال همیشه همینگونه است. مثلا فکر می کنند همه امکاناتی که والدین برای آنها فراهم کرده اند، ازجمله امکانات رفاهی و امکانات تحصیلی، حمایتی که از آنها می شود، سلامتی و قدرت جوانی و ... بدون تغییر خواهند بود و همیشه ادامه خواهد داشت. در حالی که تغییر را باید پذیرفت و اوضاع و احوال دگرگون خواهد شد و این موقعیتها از دست می رود. معمولا فرزندان این واقعیت را دیر درک می کنند. به عبارت دیگر اعتماد فرزندان به شرایط و امکانات و شرایط موجود است و پیوسته به همین اوضاع تکیه می کنند. مقر به زمان به این معناست که پدری به فرزندش هشدار می دهد که این شرایط و امکانات از دست رفتنی است و نباید بیش از اندازه به آن اعتماد داشت. پدران تغییرات را درک کرده و پذیرفته اند. تغییراتی که هم جنبه شخصی دارند و هم از جنبه اجتماعی حاصل می شوند.یعنی تنها پیری و گرفتاری و مریضی نیست. بلکه امیرالمؤمنینی که یک روز دست در دست پیامبر(ص) دارد و رسول گرامی اسلام او را به عنوان جانشین بی بدیل خود معرفی می کند و نزدیکترین فرد به پیامبر(ص) است، روز دیگر در تنهایی و غربت قرار می گیرد و هیچ یار و یاور و همدمی ندارد. و کسی که اولین مسلمان است و بیشترین شمشیر را در راه اعتلای اسلام زده است، متهم به کفر و بی دینی می شود. لذا حضرت می فرماید ما این تغییرات را پذیرفته ایم. شما نیز خود را آماده پذیرش این فراز و نشیبها کنید و از پیش آمدن آنها تعجب نکنید. زمان در این کلام به معنای تغییر است.[2] در حالی که معمولا نسل جوان تغییر را بین دیروز و امروز می بیند و به بزرگترها ایراد وارد می کنند، امیرالمؤمنین هشدار می دهد که تغییر بین دیروز و امروز محدود نیست، بلکه فردا هم با امروز متفاوت است و این تغییرات بین فردا با امروز رخ خواهد داد.

تعبیر دیگر حضرت" الْمُدْبِرِ الْعُمُرِ" است. زندگی نیز مانند برخی از مسابقات ورزشی دارای رفت و برگشت است. نیمه اول و نیمه دوم دارد. حضرت می فرماید من در نیمه دوم و برگشت زندگی هستم. در حالی که نسل جوان در نیمه اول زندگی حضور دارند.

ویژگی دیگر " الْمُسْتَسْلِمِ لِلدُّنْیَا" است. یعنی نامه از پدری که تسلیم روزگار است، می باشد. این مورد با مقر زمان بودن تفاوت دارد. در مقر به زمان، اقرار است، یعنی من تغییرات را می پذیرم و منکر آن نیستم. ولی تنها پذیرفتن کافی نیست. بلکه حضرت می فرماید در عمل هم تسلیم روزگار هستم. اما آیا انسان باید در برابر روزگار تسلیم باشد؟ آیا امیرالمؤمنین(ع) تسلیم بوده؟ این تسلیم به چه معنایی است؟ این تسلیم در برابر نظر فرزندان و نسل جوان است که می پندارند همه چیز روزگار در دست خودشان می باشد. فکر می کنند که می توانند همه شرایط را تغییر داده و عوض کنند. در حالی که قدرت انسان در برابر سنتهای حاکم بر جهان بسیار محدود است. البته قائل به جبر مطلق نباید بود. ولی در طرف مقابل هم نباید به اختیار مطلق قائل بود. مسیر همه جریانات زندگی را انسان مشخص نمی کند. حوادث زیادی در زندگی اتفاق می افتد، که چاره ای جز "پذیرفتن" آنها و کنار آمدن با آنها وجود ندارد.

امیرالمؤمنین(ع) تمام تلاش خود را به کار گرفت ولی آیا آنچه که اتفاق افتاد همان چیزی بود که حضرت می خواست؟ اگر چنین بود که مثلا جنگ صفین نباید اتفاق می افتاد. لذا در عین حالی که تلاش و جدیت وجود دارد، ولی یک پدر، با سن و تجربه خودش و با چشیدن سرد و گرم روزگار، به این جا می رسد که در خیلی موارد حرف آخر روزگار را می زند. از همین رو انسان باید برای همراهی با اتفاقات روزگار برنامه ریزی نماید و در این مسیر خود را قدرتمند نماید. یعنی اگر در زندگی فلان اتفاق افتاد، حال ما باید چگونه با آن برخور کنیم. تسلیم روزگار بودن به معنایی رهایی خود نیست، بلکه به معنای فراموش نکردن قدرت روزگار است و این که فکر نکنیم در هر شرایطی می توانیم در برابر امواج خروشان زندگی بایستیم. اما جوانان و فرزندان این را نمی پذیرند و غالبا فکر می کنند اراده آنها همیشه غالب و قاهر است. در حالی که باید بالا و پایین روزگار، مانند فقر و غنا و سلامتی و بیماری و به تعبیر برخی روایات تابستان و زمستان و ... را پذیرفت و برای آن برنامه ریزی کرد و تدبیر اندیشه کرد.

"الذام للدنیا" منظور از دنیا، همین موقعیتهای آن اعم از ثروت و قدرت و ... می باشد. انسان باتجربه فریفته این موقعیتها نمی شود. در حالی که نسل جوان شیفته همین موقعیتهاست. نسل باتجربه می داند که حتی زیباترین چهره ها هم زیبایی خود را از دست می دهند.

" السَّاکِنِ مَسَاکِنَ الْمَوْتَى" پدران معمولا به ورق زدن برگهای تاریخ مشغولند. مداوم از گذشته و از پدران و گذشتگان خود یاد می کنند. در حالی که فرزندان علاقه ای به این خاطرات ندارند. نگاه معطوف به گذشته، هر چه که سن انسان بالاتر رود، قوت پیدا می کند. در حالی که نگاه فرزندان، به آینده است. البته همه این تفاوتها از حکمت خداوند سرچشمه می گیرد و این نگاه متفاوت برای هر کدام از نسلها امتیاز است. اما باید مراقب بود تا این امتیاز موجب غفلت نشود. تذکر امیرالمؤمنین(ع) نیز برای جلوگیری و یا از بین بردن غفلت است، وگرنه اصل این تفاوت مشکلی ندارد.

" وَ الظَّاعِنِ عَنْهَا غَداً" کسی که فردا کوچ می کند. فردا نزدیکترین روز به امروز است. روزها و ماه ها و سال های دیگر از امروز دور و دورتر هستند. این جمله نشان می دهد که حضرت مرگ را خیلی نزدیک می بیند.

نگاه فرزند به زندگی

اما در نقطه مقابل، مخاطب این نامه کسی است که " إِلَى الْمَوْلُودِ الْمُؤَمِّلِ مَا لَا یُدْرِکُ" به آرزوهای خودش نمی رسد. در این کلمات تعبیرات امیرالمؤمنین بسیار سنگین است. تا به این جمله می رسد که " عَبْدِ الدُّنْیَا وَ تَاجِرِ الْغُرُورِ" یعنی بنده دنیا! کسی که تجارت فریب می کند و داد و ستد او فریب است. این جملات بر شارحان نهج البلاغه سخت و سنگین آمده است. زیرا مخاطب این نامه حضرت امام حسن مجتبی(ع) است. مخاطب عادی و معمولی نیست. حضرت مجتبی(ع) در سال دوم یا سوم هجری به دنیا آمده است. و جنگ صفین در سال سی و پنج هجری اتفاق افتاده است. یعنی امام حسن(ع) در هنگام نگارش این نامه، سی و چند ساله است،[3] و یک جوان خام بیست ساله نبوده است. به علاوه این تعبیرات در شأن یک انسان وارسته مانند امام حسن مجتبی(ع) با مقام عصمت نیست. شارحان نهج البلاغه با این مطلب درگیر شده اند. بعضی از منابع تاریخی چنین گزارش داده اند که مخاطب این نامه حضرت امام مجتبی(ع) نیست، بلکه محمدبن حنفیه مخاطب آن است.[4] چون در متن نامه، نام مخاطب آن نیامده است و سید رضی در ابتدای آن آورده که " و من وصیة له (علیه‏السلام) للحسن بن علی(علیهماالسلام) " به هرحال این یک اختلاف نظر است. قبل از سید رضی در "تحف العقول" نیز مخاطب نامه امام مجتبی(ع) معرفی شده است. مرحوم کلینی هرچند در کتاب "الرسائل" که به دست ما نرسیده است این نامه را نقل کرده، اما سیدبن طاووس که الرسائل را در اختیار داشته این نامه را در کتاب خودش "کشف المحجۀ" نقل کرده و در آنجا از قول مرحوم کلینی مخاطب نامه حضرت امام حسن(ع) معرفی شده است. در عین حال برخی از محدثین هم مخاطب نامه را محمدبن حنفیه دانسته اند. در این صورت مشکل به کار بردن این تعابیر برای محمدبن حنفیه حل می شود.

ولی برخی شارحان نهج البلاغه راه حلهای دیگری نیز با توجه به مخاطب بودن امام حسن(ع) فرموده اند. از آن جمله، علامه محمدتقی جعفری و مرحوم فیض الاسلام که توجیهاتی برای به کار بردن این تعابیر بیان کرده اند. البته شرح نهج البلاغه علامه جعفری کامل نیست و شرح ایشان به این نامه نرسیده است. لیکن ایشان ترجمه ای بر نهج البلاغه دارند که در قسمت ترجمه این نامه و در پاورقی این طور عنوان کرده اند که به هر حال ائمه(ع) یک موقعیت عِلوی و یک موقعیت سِفلی دارند. یعنی یک جنبه طبیعی و مادی در زندگی دنیا دارند که مانند بقیه انسانها زندگی می کنند. مثلا مانند انسانهای دیگر بیمار می شوند، می خورند، می خوابند و زندگی عادی و طبیعی دارند. علاوه بر آن یک حیات معنوی و روحی نیز دارند. که آن حیات در افق زندگی انسانهای عادی و مادی نیست. این تعابیر امیرالمؤمنین(ع) نیز با توجه به همان زندگی عادی و طبیعی امام حسن(ع) و منهای آن جهت آسمانی، بیان شده است. که هم معصومین این زندگی را دارند و هم دیگر انسانها، چنین زندگی می کنند.[5]

مرحوم فیض الاسلام نیز اینگونه توجیه کرده اند که در واقع این نامه شخصی نیست و امیرالمؤمنین(ع) آن را برای بشریت نوشته است. و نوع انسانها هم اینگونه هستند که این تعابیر برای آنها به کار رفته است. ممکن است شخص امام حسن(ع)، آن هم در آن سن و سال، نیازی به چنین نامه ای نداشته باشد. ولی امیرالمؤمنین(ع) نامه ای به پسر نوشته است. یعنی برای امام مجتبی(ع) خصوصیتی نیست که تنها مخاطب نامه باشد. بلکه مخاطب نامه کل انسانها و نسل جوان هستند. از این رو اشکالی ندارد که حضرت با توجه به این نسل، ویژگیها و اقتضائات دوران جوانی را متذکر شده اند.[6]

با صرف نظر از بررسی این دیدگاه ها به نظر می رسد علیرغم این که نامه دارای جنبه های عمومی است، لیکن مخاطب اول آن امام حسن(ع) است و بعد از آن به تبع، دیگران را مورد خطاب قرار می دهد. مانند عهدنامه مالک اشتر که مخاطب اصلی اوست ولی دیگران هم از آن استفاده می کنند. لذا نباید این جملات به گونه ای تفسیر شود که به طور کلی بی ارتباط با شخص امام حسن(ع) تلقی شود.

به نظر می رسد این جمله ها دارای بار ارزشی نبوده و مشتمل بر مذمت و بدگویی از شخص نیست. از این رو انطباق آنها بر امام حسن مجتبی(ع) نیز اشکالی ندارد. مثلا یکی از تعبیراتی که امیرالمؤمنین(ع) در این جا به کار برده اند این است که " الْمَوْلُودِ الْمُؤَمِّلِ مَا لَا یُدْرِکُ" و مرحوم علامه جعفری در آن به مشکل خورده اند. در حالی که این طبع دنیاست. مگر امیرالمؤمنین(ع) به آرزوهای خودش رسید؟ این جمله اشاره به ضعف مخاطب نامه نمی کند که بگوید او قدرت رسیدن به آرزوهای خود را ندارد. بلکه به این اشاره می کند که دنیا و زندگی در آن دارای محدودیت است و نباید این طور پنداشت که این زندگی جوابگوی همه آرزوهای انسان است. در نتیجه این جمله مذمتی نسبت به شخص نیست، بلکه به واقعیت زندگی دنیا اشاره دارد. یعنی به هرحال زندگی دنیا محدودیتهایی دارد که باید آنها را دید.

تعبیر دیگر حضرت " عَبْدِ الدُّنْیَا" است. عبد دنیا دارای دو معنا می باشد. یک معنا دارای بار ارزشی منفی است، مانند کلام امام حسین(ع) که فرمودند: "الناس عبیدالدنیا" این کلام در مقام مذمت است. این مذمت در جایی است که انسان با اراده خود، زندگی خودش را در اختیار دنیا قرار می دهد و به دنبال تمتعات دنیوی می افتد. اما معنای دیگر عبدالدنیا این است که به هرحال دنیا انسان را چه بخواهد و چه نخواهد به این سو و آن سو می کشاند. بسیاری از اتفاقات در زندگی انسانها وجود دارد که انسان آن را نمی پسندد، ولی باید به آن تن دهد. عبد دنیا در این جا به این معنا می باشد. انسانها فرزندان دنیا هستند، یعنی در دنیا زندگی می کنند و قوانین دنیا بر انسان حاکم است. امیرالمؤمنین(ع) تذکر می دهد که در بسیاری از موارد تصمیم گیرنده خود انسان نیست و مجموعه آفرینش او را به این طرف و آن طرف می کشاند. در نتیجه این جملات هیچ کدام دارای بار ارزشی نیست. "تَاجِرِ الْغُرُورِ" نیز به همین صورت است. قرآن زندگی دنیا را متاع الغرور معرفی می کند. "و ما الحیوۀ الدنیا الا متاع الغرور"[7]

غرور به معنای تکبر نیست، بلکه به معنی فریب است و البته انسانها در زندگی دنیا گرفتار آن هستند. ما به ناچار گرفتار موهومات هستیم مثلا این که انسان چیزی را بخرد و مالک آن شود. مالکیت به طور کلی یک امر اعتباری است و انسانها به آن دل خوش کرده اند. همین دلخوشی به اعتباریات نشانه فریب بودن آن است. کل داد و ستدها برای هرکس که باشد، چه امیرالمؤمنی(ع) چه معاویه بر مدار اعتباریات و غرور است. و به یک معنی همه انسانها در زندگی دنیا سر و کارشان با این پندارهاست. البته ما برای این داد و ستد مذمت نمی شویم، ولی باید بدانیم که کالای ما چه ماهیتی دارد و آیا از ارزش واقعی برخوردار است؟ تفاوت امیرالمؤمنین(ع) با فریب خوردگان از دنیا این است که حضرت حقیقت دنیا را دریافته بود و به سراب بودن آن رسیده بود. ولی رجال دنیا مفتون دنیا شده و خودشان هم فریب خورده بودند.[8]

تعبیر دیگری که امیرالمؤمنین(ع) برای مخاطب نامه به کار برده است " صَرِیعِ الشَّهَوَاتِ" است. یعنی کسی که مقهور و مغلوب تمایلات است. این تعبیر نیز قابلیت دو تفسیر دارد. یکی تفسیر منفی و دیگری تفسیر مثبت! تفسیر منفی آن ناظر به شخصیت افرادی است که در زندگی از شهوات (حلال و حرام) پیروی نموده و پیوسته مقهور شکم و شهوت بوده و عقل و ایمان خود را در برابر آن باخته اند. تفسیر دوم، ناظر به طبیعت انسان در زندگی دنیاست و این که بالاخره انسانها، دارای تمایلاتی هستیم و نمی توانیم به طور کلی خود را از چنگال آنها خلاص کنیم. تمایل به غذا، تمایل به همسر، تمایل به فرزند و ... در ذات انسانها وجود دارد، و همین تمایلات (حلال) انسان را به این سو و آن سو می کشاند و بر ما فرمانروایی دارد و انسان تا در دنیا زندگی می کند، نمی تواند به طور کامل خود را از طوق این گرایشات و تمایلات آزاد کند. بر اساس این تفسیر، امام(ع) با به کار بردن این تعبیر، از فرزند خود مذمت نکرده، بلکه او را نسبت به خطرات این وضع طبیعی، هشدار داده است. البته اولیای الهی هرچند معصوم باشند، از این تمایلات خالی نیستند.

 


[1] - شیخ محمد عبده، "اقرار به زمان" را به "اعتراف به سختی روزگار" معنی کرده است، که صحیح به نطر نمی رسد (نهج البلاغه عبده، ص 553) و ابن میثم بحرانی این اقرار را به معنی اعتراف به غلبه و چیرگی دنیا بر وضع انسانها دانسته است. ( شرح نهج البلاغه، ابن میثم) که این معنی نیز به نظر، صحیح نمی آید.

[2] - پس از جلسه، جناب حجت الاسلام نقویان این بیت از غزل حافظ را یادآور شدند:

فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر                     کاین کارخانه ایست که تغییر می کنند.        (تغییر می کنند، یعنی تغییر می دهند)

[3] - محمدتقی تستری، بهج الصباغۀ، ج 8، ص 312  با توجه به مقام امامت امام مجتبی(ع) و بی نیازی او به این سفارشات، سن حضرت نیز در آن زمان متناسب با کلام حضرت نیست که فرمود: "قلب جوان مانند زمین بکر است".

[4] - در فهرست شیخ طوسی و نجاشی، با یک طریق، این نامه به محمدبن حنفیه استناد داده شده است.

[5] - محمدتقی جعفری، ترجمه نهج البلاغه، ص 857: توصیفاتی که موصی بزرگوار درباره خویشتن و فرزند معصومش فرموده اند، قطعی است که مقصود ابعاد و جهات طبیعی محض آن ولی الله اعظم بوده است. یعنی زمینه ابعاد و جهات طبیعی محض امیرالمؤمنین(ع) هم مانند اکثریت قریب به اتفاق مردم بندگی دنیا و سوداگری امور فریبنده و توبیخ دنیا بود. ولی به جهت سلطه واقعیات با عظمت روحی آن سرور متقیان، همه آن جهات و ابعاد طبیعی مغلوب روحانیت آن حضرت بوده است.

[6] - سیدعلی نقی فیض الاسلام، ترجمه نهج البلاغه، ص 908  روی سخن امام در این وصیت نامه با افراد بشر است نه خصوص امام علیه السلام تا گفته شود بعضی کلمات این وصیت نامه با شأن امام و مقام عصمت مناسبت ندارد و باید به ناچار تأویل گردد ... .

[7] - سوره آل عمران، آیه 185

[8] - ر.ک: علامه طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 11، ص 158


نظرات کاربران