مرد ِ «آه» های سرد و «اشک» های گرم
مقاله منتشر شده برای همایش شخصیت واندیشه اخلاقی آیت الله هاشمی رفسنجانی» - دی ماه ۹۶
مقدمه
همه کسانی که با آیت الله هاشمی رفسنجانی آشنا بودند، چه آنها که با او از نزدیک ارتباط داشتند و چه کسانی که از دور او را می شناختند، وی را شخصیتی «رقیق القلب» و شدید التأثر می دانستند. وی از این جهت هر چند در میان انسان های متعارف، عاطفی تر بود و زودتر تحت تأثیر احساساتش قرار می گرفت، ولی در مقایسه با رجال سیاسی کاملاً استثنایی بود. به سرعت منقلب می شد، به راحتی اشک می ریخت، به زودی آثار ناراحتی در چهره اش ظاهر می شد، صورتش برافروخته می گشت، صدایش لرزش پیدا می کرد و حتی قدرت تکلّم را از دست می داد. و البته این حالات، به زندگی شخصی او اختصاص نداشت و بلکه در زندگی اجتماعی و سیاسی اش نیز همین تغییرات کاملاً محسوس و آشکار بود، هر کس به او نزدیک می شد می توانست بفهمد که او از آشکار شدن این تأثیرات درونی امتناعی ندارد و بلکه بالاتر از آن، وقتی درونش آشوب می شود، چاره ای جز ابراز آن ندارد و نمی خواهد به شکل تصنّعی خود را آرام نشان دهد. هر چند، گاه در برخی از موقعیت ها نشان دادن آرامش بیشتر و کنترل احساسات، ضروری می شد و البته این کار برای او آسان نبود. لذا وقتی برای ابا عبدالله الحسین(ع) ذکر مصیبت می کرد و یا حتی وقایع تلخ تاریخی را بیان می نمود، قبل از دیگران اشک می ریخت، ناراحتی اش از اندوه از دست دادن دوستانش ـ حتی کسانی که با او اختلاف داشتند ـ بروز می کرد، وقتی خاطرات تاریخی را مرور می کرد، تلخی ها او را منقلب می ساخت، در هنگام دیدار از آسیب دیدگان و بخصوص کودکان، کنترل خود را از دست می داد و... .
ولی آیا چنین رقّت قلبی یک امتیاز به حساب می آید؟ و آیا می توان آن را یک کمال انسانی شمرد؟ و اگر این روحیه، جنبه اکتسابی نداشته باشد و می توان آن را ارزش اخلاقی دانست، آیا می توان پذیرفت که رقت قلب، زمینه تحصیل برخی از فضائل انسانی است و یا به عکس این حالت روحی، یک مانع جدی برای وصول به مراتب عالی تلقی شده و به خصوص در دنیای سیاست ناپسند و بازدارنده است؟
شاید اگر پاسخ روشن به این گونه سؤالات نداشته باشیم، نتوانیم شخصیت آیت الله هاشمی رفسنجانی را از زاویه اخلاقی مورد بررسی قرار داده و داوری منصفانه ای درباره او ارائه کنیم، پس به ناچار ابتدا به اتکای منابع اسلامی، به سراغ کلیت مسأله می رویم، سپس در بازگشت مجدّد و با استفاده از آن مبانی، به تحلیل شخصیت ایشان می پردازیم.
مفهوم رقّت قلب
در لغت، رقّت قلب را در برابر قساوت قلب دانسته اند و توضیح داده اند که «ثوب رقیق» در برابر «ثوب خشن» قرار دارد و به لباسی گفته می شود که از لطافت برخوردار باشد(تاج العروس، ج 13، ص 171، مفردات راغب، ص 361) در اخلاق نیز این ضدیت مورد تأکید قرار گرفته و گفته اند که رقت و قساوت قلب دو صفت ضد یکدیگرند.(نراقی، احمد، معراج السعاده، ص 233) و به کسی رقیق القلب می گویند که از دیدن صحنه هایی که معمولاً انسان ها را تحت تأثیر قرار می دهد و یا شنیدن چنین مطالبی، متأثر می شود، بر خلاف افراد قسیّ القلب که در برابر چنین صحنه هایی، تأثیر نمی پذیرند. علامه طباطبائی، قساوت قلب را در برابر حالت نرمی دل چنین توضیح می دهد:
«قسوة القلب مقابل لینه، وهو کون الإنسان لا یتأثر عن مشاهدة ما یؤثر فیه عادة أو عن استماع کلام شأنه التأثیر»(طباطبائی، محمدحسین، المیزان، ج 7، ص 91)
ولی ابهام این تعریف آن است که مقصود از آنچه معمولاً تأثیرگذار است ـ لا یتأثر عمّا یؤثر فیه عادة ـ چیست؟
موضوعات تأثیرگذار را در یک تقسیم بندی سه گونه می توان دانست: اول سوژه های صرفاً دینی و مذهبی که فقط پیروان یک آئین را متأثر می سازد. دوم سوژه های درونی خود شخص که توجه به آن او را متأثر می کند از قبیل پشیمانی از گناه، سوم سوژه های بیرونی که با تألمات دیگران همراه است و عواطف انسانی افراد را تحت تأثیر قرار میدهد از قبیل صحنه های درد و رنج در زندگی انسان ها.
آیا رقت قلب که در کتاب های اخلاقی مطرح می شود و در برابر قساوت قلب قرار دارد، همه این اقسام را در بر می گیرد؟ بدون تردید هر یک از این امور می تواند به عنوان رقّت قلب، مورد ارزیابی قرار گرفته و نقش آن در اخلاقی بودن رفتارهای مبتنی بر آن، بررسی شود، ولی در اخلاق اسلامی، رقت قلب، به همان معنی سوم آن مورد نظر است. مثلاً ملا محمد مهدی نراقی رقت را چنین تعریف می کند: «التأثر عن مشاهدة تألم انباء نوعه»، چه اینکه قساوت را هم در نقطه مقابلش به عدم تأثیر از درد و رنج انسان های دیگر تعریف کرده است.(ملا محمدمهدی نراقی، جامع السعادات، ج 1، ص 405) با این تفسیر، اولاً رقت قلب، یک مفهوم دینی نیست، و به مقولاتی از قبیل انفعال در برابر معصیت و احساس شرمندگی در برابر خداوند مربوط نمی شود، ثالثاً: قلمرو آن همه انسان ها را در بر می گیرد [انباء نوع] و به مقولاتی مانند همدردی دینی مربوط نمی شود. (ر.ک: کشف الغطاء عن وجوه مراسم الاهتداء، محمد حسن قزوینی، ص 171) از این رو وقتی که در منابع عرفانی به «رقت قلب» دعوت می شود و از آداب دعا و عبادات شمرده می شود، مفهومی متفاوت است مثلا میرزا جواد آقای ملکی تبریزی تأکید می کند که باید در دعا، حالت رقت تحصیل کرد و برای این رسیدن به آن باید از شیوه هایی مانند نشستن بر خاک صورت بر زین گذاشتن، بستن دست ها به گردن و مانند آن استفاده کرد (الملکی التبریزی، جواد، المراقبات، ص 210)
در این جا با توجه به این تفکیک مفهومی باید توجه داشت که هیچ گونه ملازمة وجودی نیز بین این دو نوع رقت قلب وجود ندارد و چه بسا فردی که در عبادت سریع البکاء است و در سحرگاهان رمضان با خواندن مناجات سید الساجدین که : «واعنّی بالبکاء على نفسی فقد أفنیت بالتسویف والامال عمری» از عمق جان آه و ناله سر دهد و وقتی «مالی لا ابکی» را تکرار می کند، سراسر وجودش اشک و آه باشد، ولی در مقابل آلام انسان های دیگر، تأثر چندانی در او دیده نشود، و یا به عکس کسی که در مشاهده درد دیگران بی تابی می کند، در مناجات، چنین احساسی نداشته باشد.
ارزش رقت قلب
اگر رقت قلب را جلوه ای از رحمت الهی بدانیم که در بنیة انسانی نهاده شده است، قهراً باید آن را «ارزش» به حساب آورده و درجه ای از مراتب کمال انسانی بدانیم، (ر.ک، توحید صدوق، ص 204) در منابع اصیل لغت مثل قاموس، رقت، همان رحمت دانسته شده است (القاموس المحیط، ج 3، ص 237) و البته این تفسیر به اقتضای رحمت انسانی است که مترادف با رقت است، نه به اقتضای رحمت الهی، که با تأثر قلب سنخیتی ندارد (ر.ک: ریاض السالکین، سید علیخان مدنی، ج 4، ص 476، و ج 5، ص 303) و بر اساس همین معناست که رقت از جنود عقل، در مقابلش قساوت از جنود جهل شمرده شده است (الصدوق، الخصال، ج 2، ص 590) اهل معرفت، کمالات انسانی را بر اساس اسماء الهی تفسیر نموده و ارتقاء بشری را در تجلیات آن اسماء می بینند، و از این نظر رحمت خداوند، در انسان های رقیق القلب، ظاهر می شود، ولی اهل اخلاق که در داوری اخلاقی به پیامدهای افعال توجه دارند، رقت را با توجه آثار آن با ارزش می دانند، زیرا کسی که رقیق القلب و شدید التأثر است از یک سو خود دست به تجاوز و تعدی نمی زند و از سوی دیگر همین احساس او را به جلوگیری از ظلم و فساد دیگران وامی دارد، در حالی که انسان قسیّ القلب، نه چنین عامل بازدارنده ای در درون خود دارد و نه انگیزه ای برای جلوگیری از ظلم دیگران دارد. ملا احمد نراقی در این باره می نویسد: «قساوت قلب حالتی است که آدمی به سبب آن از آلامی که به دیگران رسد، متأثر نمی گردد، و شکی نیست که منشأ این صفت، غلبة سبعیت است و بسیاری از افعال ذمیمه چون ظلم و ایذا کردن و به فریاد مظلومان نرسیدن و دستگیری فقرا و محتاجان را نکردن از این صفت ناشی می شود، و ضد این صفت رقت قلب و رحیم دل بودن است و بر او آثار حسنه و صفات قدسیه مترتب می گردد.(ملا احمد نراقی، معراج السعادة، ص 233)
روشن است که در این جا او به ذکر نمونه هایی از آثار منفی قساوت قلب پرداخته و در ادامه آن می توان آثار مثبت دیگر رقت قلب را شناسائی کرد، و البته اگر او درصدد استیفای این آثار برآمده بود، فهرست بسیار بلندی از این پیامدها و نتایج ارائه می کرد. و همین نمونه ها کاملاً گویای آن است که رقت قلب چگونه جامعه پر تضاد را به جامعه ای بر اساس تلائم تبدیل می کند، انسان های بی درد را به انسان های دردمند تغییر می دهد، شهروندان خشونت گر را به شهروندان خشونت گریز تربیت می کند، از افراد استثمارگر افراد ایثارگر، می سازد و... .
پس رقت قلب را نباید در ردیف فضایل اخلاقی، بلکه باید ریشه بسیاری از آنها دانست.
از سوی دیگر نباید فراموش کرد که قلب رقیق و روح لطیف، بیشترین ظرفیت را برای درک حقیقت و قبول آن دارد و به دلیل آنکه رسوبات بی رحمی قلب را نگرفته است زودتر از دیگران هدایت می پذیرد، از این رو در برخی روایات آمده است که پس از فتح مکه که مردم فوج فوج به اسلام می گرویدند، قبیله اَزْد از یمن اسلام آوردند و این قبیله در میان دیگران شاخص و برجسته بود به دلیل آنکه بیش از همه رقیق القلب بودند. (صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 53).
رهبران رقیق القلب
آیا حالت رقت قلب برای رهبران جامعه هم مفید است؟ آیا دولتمردان هم می توانند از این فضیلت برخوردار شوند و یا چنین اخلاقی برای آنان زیان بار است؟
در این جا نبازی به واخوانی دیدگاه کسانی ماکیاول نیست به عقیده وی شهریار قسیّ القلب و بی رحم می تواند فرمانبرداری مردم را حفظ کند و رقت قلب برای کشور داری مضرّ است، در چنین نظریه ای اساساً جانی برای فضائل اخلاقی وجود ندارد، اخلاق همان چیزی است که قدرت اقتضاء می کند، ولی برای کسانی که به ارزش های اخلاقی باور دارند و به خصوص با توجه به منابع اسلامی به بررسی می پردازند، چنین تفکیک و جداسازی معقول است؟
یک پاسخ ساده در بطلان این دیدگاه، زندگی پیشوایان دینی است، همان ها که در رأس حکومت و قدرت نیز بوده اند، ولی به بهانه اقتضاءات سیاست ورزی، رقت قلب را کنار نگذاشته اند. در منابع حدیثی به صراحت رسول خد (ص) به عنوان شخصیتی رقیق القلب توصیف شده است:
«کان النبی (ص) متواضعاً من غیر ذلة، جواداً من غیر سرف، رقیق القلب»(علامه طباطبائی، سنن النبی، ص 118)
علامه طباطبائی، اخلاق رسول خدا را چنین بازگو می کند:
«به سخن هر دردمندی، و به اعتراض هر معترضی گوش می داد، آن گاه به پاسخش می پرداخت، و هیچ وقت سخن کسی را قطع نمی کرد، فکر آزاد را نمی کشت ولی اشتباه اشخاص را روشن می ساخت، بسیار مهربان و رقیق القلب بود و از رنج بردن هر کسی ناراحت و متأثر می شد، ولی با این حال هرگز در مجازات بزه کاران و بدکرداران سستی نمی کرد.»(علامه طباطبائی، تعالیم اسلام، ص 129)
تأکید علامه بر صفت رقیق القلب بودن پیامبر و سپس تفسیر آن بهمان معنای متعارف: «ناراحت شدن از رنج هر کس» قابل توجه است، ولی مهم تر از آن تعمیم آگاهانه علامه از رقت قلب پیامبر است، وی به جای آنکه از حالت رقت قلب پیامبر نسبت به مؤمنان سخن بگوید، این خصلت حضرت را در ناراحتی از رنج بردن «هر کس» دانسته است و با این تعبیر رقت قلب را به ناراحتی در برابر آلام همه انسانها، اعم از مسلمان و کافر گسترش داده است! اگر در نظر داشته باشیم که اسلام بر مرزبندی اعتقادی میان کفر و ایمان، حساسیت زیادی دارد و اگر توجه کنیم مسلمان باید حالت صلابت و نفوذ ناپذیری خود را در برابر کفار حفظ کند، آنگاه رقت قلب نسبت به آنها چه معنایی دارد؟
اتفاقاً علامه، کاملاً به ابعاد این سخن توجه دارد و در ذیل آیه 123 توبه: «وَلْیَجِدُوا فیکُمْ غِلْظَة» توضیح می دهد که غلظت در برابر دشمن به چه معناست؟ به نظر علامه این آیه به معنی صلابت و سرسختی در راه خدا و استواری در آئین اوست، و اصلاً ربطی به سرسختی در برابر کفار، سنگ دلی نسبت به آنها، و بدرفتاری و تندخوئی در حق ایشان نیست، چرا که مبانی اسلامی، چنین شیوه هایی را ناپسند شمرده و مذمت می کند:
وَلْیَجِدُوا فیکُمْ غِلْظَة: أی الشدة فی ذات الله ولیس یعنی بها الخشونة والفظاظة وسوء الخلق والقساوة والجفاء فجمیع الأصول الدینیة تذم ذلک وتستقبحه. (المیزان، ج 9، ص 404)
پس بر اساس این مبانی می توان گفت که رقت قلب، یک ارزش کلی و فراگیر است و مانند دیگر ارزش های اخلاقی، همة انسانها را در بر می گیرد و اختصاص به قلمرو و روابط مسلمانان با یکدیگر ندارد. و حتی هیچ نامسلمان و کافری از آن محروم نمی ماند!
و البته اگر این مبنا پذیرفته شود، هر چند مجازات بزه کاران تعطیل نمی گردد، و رأفت نباید مانعی از اجرای کیفر و عقوبت باشد
«وَلا تَأخُذْکُمْ بِهِما رَأفَةٌ فی دینِ اللهِ» (سوره نور، آیه 2).
ولی در عین حال، مجازاتِ از موضع انتقام و قساوت، زائل می شود و نتیجه آن می شود که:
الف) مجازات به انگیزه اصلاح مجرم و یا جلوگیری از سرایت بیماری او به دیگران انجام می شود که هیچ گونه تضادی با رقت قلب نسبت به بزه کار ندارد.
ب) هر گونه مجازات کینه توزانه برچیده می شود.
ج) در مجازات ها در حد ضرورت، از شیوه هایی که کمترین قساوت را پدید می آورد، استفاده می شود.
د) در غیر موارد ضرورت راه برای عفو و شفاعت و مانند آن مفتوح می ماند.
مثلاً حضرت ابراهیم چون از شفقت بر خلق برخوردار است، نمی تواند تحمّل کند که فرشتگان عذاب بر قوم لوط فرود آیند و آنان را مشمول هلاکت قرار دهند، او برای تغییر این وعده، با خدا هم به «جدال» برمی خیزد، ولی آیا این جدال برخاسته از رقت قلب نسبت به انسان های گناهکار و فاسد، مذموم و ناپسند است؟ «یُجادِلُنا فی قَوْمِ لُوطٍ * إِنَّ إِبْراهیمَ لَحَلیمٌ أوَّاهٌ مُنیبٌ»(سوره هود، آیه 74 و 75)
تعبیر این آیه گویای آن است که ابراهیم به درخواست رفع عذاب اکتفا نکرده بود، بلکه بر آن اصرار می کرد تا جلوی نزول عذاب را بگیرد. در حقیقت او می خواست که اگر اراده عذاب قطعی و تخلف ناپذیر نیست با شفاعت خویش مانع عذاب آنان شود. و خداوند هرچند خواستة او را نمی پذیرد و وعده را حتمی و برگشت ناپذیر می داند و وعده عذاب را قطعی و برگشت ناپذیر می داند: _قد جاء امر ربک و انهم اتیهم عذاب غیر مردود _ ولی در عین حال از این خصلت ابراهیم در بردباری و مهربانی اش تعریف می کند و او را در بر این درخواستش تقبیح و مؤاخذه نمی کند.
رقت قلب هاشمی
برای آیت الله هاشمی رفسنجانی، امتیازات فراوانی می توان برشمرد، او از هوش فوق العاده ای برخوردار بود، قدرت فکری اش در تجزیه و تحلیل مسائل قوی بود، فردی مثبت اندیش و امیدوار بود، دارای صلابت و اراده جدی در مواجه با مشکلات بود، بسیار نترس و شجاع بود و... ولی او در کنار این گونه کمالات، از “رقت قلب” نیز در حد بسیار بالائی بهره مند بود، افزون شدن این خصلت به خصائص قبل از یک سو به او جامعیت اخلاقی و اجتماعی می داد و از سوی دیگر به «تعدیل» شخصیت و رفتار او کمک می کرد. زیرا شخصیتی که از شجاعت برخوردار است وقتی فاقد رقت قلب باشد، به سرعت تصمیم به رفتارهای خشن می گیرد و برای ضربه حداکثری به طرف مقابل، مانعی احساس نمی کند، چه این که اگر شخصیتی با عقل فوق العاده، فاقد لطافت روح باشد، به گمان آن که با محاسبات عقلی می توان بر همه مشکلات فائق آمد، در تصمیمات عقلانی خود، از جنبه های عاطفی غافل می شود و همین طور... و درست به همین دلیل است که برای شخصیت های سیاسی و به خصوص کسانی که در سطح رهبری قرار می گیرند، رقت قلب نه فقط یک فضیلت، بلکه یک ضرورت است و اگر این نقش آفرینی اجتماعی و در شرایط حاد انقلابی باشد، نیاز به رقت قلب، «ضرورت قطعی» شده، و خلاء آن می تواند فاجعه آفرین باشد.
عواطف انسانی در برابر مخالفان
آقای هاشمی رفسنجانی، یک چهره انقلابی بود، و از عمق جان به راه خود ایمان داشت، ولی آیا او می توانست در این مسیر، همه پیوندهای عاطفی خود را با دیگران نادیده انگارد و چون آهن سرد بر آن ها که متفاوت بودند، فرود آید؟ پس از پیروزی انقلاب اسلامی، او با دوست و هم رزم دیرینه اش آقای لاهوتی، اختلاف پیدا کرد و وی در مسیر دیگری قرار گرفت، ولی پس از دریافت خبر درگذشت او چندان تئاتر شد که در هنگام اعلام این خبر در جلسه علنی مجلس، گریه نمود، هاشمی می گوید: ضمن اعلان خبر گریه کردم. نتوانستم خودم را کنترل کنم، از این حالت عده ای انتقاد داشتند، و عده ای تعریف کردند. (خاطرات. 7/8/60) روشن است که این گونه ابراز تألم و گریه کردن آن هم از تریبون ریاست مجلس، به خصوص وقتی که برنامه مستقیما پخش می شود، نمی تواند توجیه سیاسی داشته باشد، ولی توجیه عاطفی آن کاملا آشکار است. آیا او می تواند به صرف اختلافات امروزش با لاهوتی، آن گذشته پر رنج و پر افتخار وی را فراموش کند و همه خاطرات دوران مشقت بار مبارزه و شکنجه های سیاه چال های رژیم طاغوت را از ذهنش پاک کند؟ و یا او می تواند با ژست صبورانه و شجاعانه، خبر را اعلان نموده و خود را در ظاهر بی تفاوت نشان دهد؟ از نظر اخلاقی نه آن گونه بی احساسی و نه این گونه دوروئی هیچ کدام ارزش به حساب نمی آید، مگر آن که کسی چنین اموری را به اقتضای فضای انقلاب موجه بشمارد، ولی آیا انقلاب، یک معیار اخلاقی مستقل و جداگانه است و دارای اصالت می باشد؟
از اینجا می توان وارد فضای دیگری شد، فضای رقت قلب، در برابر آسیب دیدن و جان باختن دشمنان. آن هم دشمنانی که مقصر بوده و به دلیل تجاوز و تعدّی، با آن ها مقابله شده و به قتل رسیده اند. هاشمی از دیدن چنین صحنه هایی هم متأثر می شود.
وی در خاطرات آورده است که فیلم منظره «کشته های عراقی» را مشاهده کرده و ناراحت شده است. (62/7/28) آیا او نباید به عنوان فرمانده جنگ از دیدن چنین منظره هایی، احساس شادی و غرور داشته باشد؟ البته احساس پیروزی، غرور آفرین است، ولی برای انسان عاطفی که گرفتار قساوت قلب نشده، نابودی انسان ها حتی اگر در جبهه باطل باشند، به خصوص اگر آن ها تحت نظام ظلم و سیطره ظالمان به میدان آمده باشند، سخت و دشوار است. فضیلت هاشمی این بود که شخصیت سیاسی و انقلابی و روحیه حماسی اش این عواطف قلبی را از او نگرفته بود.
چه روز های بدی بر نسل انقلابی این کشور گذشت که گمان می کردند بر جنازه های دشمنان فقط باید خندید، و غافل از آن بودند که همان امام المجاهدین، پس از پیروزی بر اصحاب جمل، در کنار جنازه طلحه، ابراز تأثر و ناراحتی کرد و خطاب به او فرمود «اعزز علی ابا محمد ان اراک معفرا تحت نجوم السماء و فی بطون الاودیه» امام در همان حال نه تنها دچار غرور نمی شود بلکه از بر زبان آوردن سابقه نیکوی زبیر در رکاب پیامبر ابائی ندارد.
و اگر این حس انسانی وجود نداشت، امام (ع) پس از پیروزی، بر بروز چنین اتفاقی که عده ای از مسلمانان را در کام مرگ برد، تاسف نمی خورد و در کنار اجساد فرماندهان جمل نمی فرمود: «لقد اصبح ابو محمد بهذا المکان غریبا، انا والله لقد کنت اکره ان تکون قریش تحت بطون الکواکب،...»(نهج البلاغه، خطبه 219)
آیا این ها از جمله فضائل امیرالمؤمنین است و یا نه؟ و نمی دانم اگر فضیلت است، چرا مدعیان تشیع، در هنگام پیروزی، فقط رجزخوانی می کنند، و هرگز در لحن کلامشان احساس رحم و عاطفه نسبت به طرف مقابل دیده نمی شود؟
هاشمی به دلیل رقت قلب و قوت احساسات و عواطف، هم توانست نسبت به دشمن بی تفاوت نباشد، و هم به دلیل شجاعت و جسارت توانست آن را ابراز کند، و از این نظر هم نمونه ای از یک شیعه علوی بود، از این رو با صراحت نوشته است که «من پیشنهاد عفو متهمان کودتا از جمله صادق قطب زاده را دادم»(61/2/4)
و هرچند همین جمله بهانه ای برای منتقدان او شده است، و او می توانست چنین مطلبی را در خاطراتش نیاورد، ولی هاشمی این کار را یک نقطه ضعف نمی داند تا برای کتمان آن تلاش کند، و در جای دیگری هم نوشته است که پس از اطلاع از اعدام قطب زاده، متأثر شده است.(61/6/25)
نمی دانم کسانی که این موارد را دلیل بر ضعف شخصیت و یا ضعف روحیه انقلابی می دانند، درباره شفاعت امام حسن (ع) در نزد پدربزرگوارش نسبت به عفو مردان حکم چه توجیهی دارند؟ مردان که از آتش افروزان جنگ جمل بود، پس از پایان جنگ، با همین شفاعت، مورد عفو قرار گرفت و از مجازات رهایی یافت. (نهج البلاغه، خطبه71: اخذ مروان الحکم اسیرا یوم الجمل فاستشفع الحسن و الحسین الی امیرالمؤمنین، فخلّی سبیله...)
البته اشاره به این نصوص قرآنی یا روایی برای آن نیست که شخصیت آقای هاشمی با شخصیت امیرالمؤمنین قیاس شود، و یا این موارد در زندگی آقای هاشمی بدون اشتباه و خطا تلقی گردد. بلکه به این نصوص استناد می شود تا معلوم باشد که خطوط کلی این شیوه اخلاقی در منابع معتبر اسلامی وجود دارد و نمی توان این سبک را از پایه و اساس ناصواب دانست.
همان طور که در تعریف مفهوم رقت قلب از زبان علمای اخلاق آوردیم: انسان رقیق القلب، در برابر درد و رنج دیگران، متأثر می شود و همین تأثیر موجب آن می شود که از یک سو برای کاهش آلام آنان اقدام کند، و از سوی دیگر، حداقل از فضای فیزیکی این تأملات فاصله بگیرد چرا که ناله دردمندان روح او را سوهان می کشد و خاطره رنج آنان، وی را بی تاب می سازد. مثلا یک فرد عادی، می تواند در کنار زندان شب را بیتوته نمود و فارغ از ناراحتی زندانیان و با آسودگی استراحت کند ولی آقای هاشمی که می داند زندان چیست و زندانی در چه وضعی قرار دارد، نمی تواند در مجاورت زندان استراحت نماید. از این رو، وقتی که در سال 1360 در شهرستان چالوس توقف می کند و بنا دارد که شب را به همراه آیت الله موسوی اردبیلی در آن جا استراحت کند، ولی همین که توجه می شود دیوار های بلند این محل اسکان، به دلیل زندان در مجاورت آن است، بلافاصله تصمیمش تغییر می کند و از همراه و همسفرش می خواهد که آن محل را ترک نموده و به تهران بازگردند. (آقای مسیح مهاجری)
انسان رقیق القلب که پس از سال ها مدیریت هنوز همان عواطف گذشته را در خود حفظ کرده، هم چنان «احساس زندانی» را کاملا درک می کند و نمی تواند نسبت به آن بی تفاوت باشد، و از خاطره بالا مهم تر، خاطره ای است که شخصا از ایشان شنیدم که پس از دوران ریاست جمهوری، پیشنهاد مدیریت قوه قضائیه به من داده شد، ولی من نپذیرفتم و گفتم اگر من باشم، این وضع را نمی پذیرم و ان راتغییر می دهم و آن ها کسی را می خواستند که بتواند چنین وضعی را ادامه دهد. آقای هاشمی در این خاطره به وضع زندان ها و زندانیان اشاره داشت و اساسا با چنین مدیریتی موافق نبود، این عدم موافقت علاوه بر آن که مبتنی بر یک تحلیل عقلانی بود که در خطبه سال 88 نیز در پیشنهاد آزادی دستگیر شدگان مطرح کرد، مبتنی بر یک احساس درونی برخاسته از عواطف نیز بود، او کسی نبود که به راحتی بتواند دستور به بازداشت کسی داده و یا به سرعت بتواند اعمال مجازات سنگین نسبت به دیگران موافقت نماید. برای چنین انسانی اصل بر عفو و گذشت است و مجازات به موارد ضرورت، محدود می شود و در آن هم باید به حداقل اکتفا نمود.
گریه های هاشمی
هاشمی رقیق القلب بود، تأملات روحی اش خیلی زود تر از دیگران به صورت اشک ظاهر می شد و بی اختیار در اثر شدت ناراحتی، اشکش جاری می گشت، این اشک ها گاه به خاطر مصائب بزرگ بود مانند وقتی که ذکر مصائب اباعبدالله الحسین (ع) می شد، او خود را به گریه نمی زد (تباکی) بلکه فراتر از (بکاء)، بکّاء بود و به شدت اشک می ریخت، این صحنه ها را افراد فراوانی دیده اند، و گاه در خاطرات ایشان هم منعکس شده است مثلا در خاطره ای از عاشورای سال 1367 می نویسد، عاشوراست، اقای کوثری آمد و برایمان روضه خواند، زیاد گریه کردم و تا ظهر به شدت مغموم بودم.(67/6/1)
و به دلیل همین روحیه است که در دوران جنگ، حوادث تلخ، روح او را آزار می دهد بمباران مناطق شهری او را بسیار متأثر می کند.(65/5/5) و وقتی صحنه های جان باختن نیروهای خود را حتی در فیلم می بیند، می گوید: «فیلم پرواز در شب را دیدم و گریه کردم، مربوط به محاصره گردان کمیل در عملیات والفجر مقدماتی است.(66/5/8) و هنگامی که بر مزار آن ها می رود، گریه می کند.(61/12/8)
شگفت آور است که فردی از عزم و اراده پولادین برخوردار باشد، ولی در صحنه دیگری این گونه رقیق القلب باشد، یکی از اولین محافظین ایشان که در مأموریت های مناطق جنگی، در کنار آقای هاشمی بوده است می گوید: در هر بار که خبری از تعداد شهداء و یا اسرا به گوش آیت الله می رسید، به جرأت می گویم که شکسته شدن را به وضوح در چهره ایشان می دیدم، در شب عملیات خیبر، رمز عملیات را اعلام کردند و به اطاق خودشان در قرارگاه رفتند، قرآن می خواندند و گریه می کردند، شدت گریه به حدی بود که تا هنگام نماز، ما نیز که در پشت در اتاق بودیم همراه ایشان گریه می کردیم، تمام نیروهای رزمنده را مانند فرزندان خود دوست داشتند. (خبرگزاری آنا 69/1/4)
می توان حدس زد که هاشمی در موارد زیادی این تأثرات عمیق را در خاطرات خویش منعکس نکرده است، ولی یک جا وضع او چنان بوده که خودش می گوید: «حسابی گریه گردم» و این مورد همان زمانی است که پیام حضرت امام خمینی درباره قبول قطعانه را در اخبار می شنود، این پیام تا عمق جان او را در آتش فرو می برد وی می گوید: خیلی قوی و پر محتوی است ـ و سپس می افزاید که من و عفت حسابی گریه کردیم.(67/4/29)
علاوه بر سوژه های تأثر بر انگیزه سیاسی، صحنه های دیگری هم وجود دارد که رقت قلب او را نشان می دهد، این صحنه ها صرفا جنبه انسانی دارد و فقط به دلیل آن که انسانی گرفتار درد و رنج است، هاشمی دچار ناراحتی می شود، مثل وقتی که از بیمارستانی بازدید می کرد و با بیماران مواجه می شد. مثلا به گفته مدیر روابط عمومی مجمع تشخیص، در جلسه ای برای کودکان سرطانی گفتند: که این بچه ها خودشان درد دارند و درد درمان نباید همراهشان باشد، و در همین حال بغض کردند و زدند زیر گریه. (دنیای اقتصاد 95/11/10)
در خاطرات ایشان هم یک مورد مشابه وجود دارد که در روز جهانی نابینایان، جمعی از آنان به نزد ایشان می روند، در این برنامه ابتداء سوره عبس را می خوانند (عبس و تولّی ان جاء الاعمی...) و سپس دو نفر از زنان اشعاری می خوانند و نیاز هایشان را بازگو می کنند و این آیات و این گزارشات، هاشمی را منقلب می سازد.68/7/22)
البته این تأثر ها که در چنین مواردی اتفاق می افتد، معمولا با یک اثر عملی هم همراه است و پس از آن هاشمی تصمیم می گیرد که برای تقلیل مرارت ها و آلام کاری انجام دهد و در خاطرات پس از این نوع موارد ، تعبیر «قول دادم» دیده می شود مثل وقتی که ابوشریف می رود و از بیکار شدن خود و اخراج دوستانش از سپاه گزارش می دهد و نزد آیت الله گریه می کند، ایشان متأثر می شود و قول کمک می دهد(60/4/28) و به همین دلیل است که رقیق القلب رهبران به عنوان یک پشتوانه عاطفی برای اقدامات جدی آنان در جهت زدودن رنج های دیگران مطرح است. اگر انسان های متعارف، برای این گونه اقدامات بیشتر تحت تأثیر الزامات بیرونی و تکالیف قانونی و یا وظایف الهی اند، ولی انسان های رقیق القلب، علاوه بر آن، از یک محرّک جدی درونی نیز برخوردارند.
گریه استثنائی
تأثر یک شخصیت عاطفی در برابر ناراحتی دیگران، موضوعی غیرعادی و برای انسان های رقیق القلب، طبیعی است، ولی آیت الله هاشمی، از نوع دیگری از تأثر شدیدی هم برخوردار بود، تأثری که از یک سو در قوت عواطف هم ریشه داشت و از سوی دیگر از درک قوی او نشأت می گرفت، این تأثر که گاه حتی به شکل گریه خود را نشان می داد ناراحتی از آلام یک ملت است، آلامی که چه بسا خود مردم هم آن را احساس نمی کنند و بر آن درد و رنج ندارند. این نوع تأثر مخصوص انسان های خاصی است که افق هایی را فراتر از زندگی روزمره می بینند و از درد های پنهان جامعه اطلاع دارند، انسان هایی که مانند پزشکان حاذق، که بیماری مخفی را تشخیص می دهند، هاشمی در سال های اخیر عمر خود، تحت تأثیر این احساس ناراحتی، منقلب می شد و گاه بی اختیار گریه می کرد. یک نمونه از این موضوع مربوط به یک سال قبل از درگذشت ایشان، و در سالگرد قتل امیرکبیر اتفاق افتاد، او در یک ملاقات، به بازخوانی بخشی از کتاب خود درباره امیرکبیر پرداخت و ماجرای اعزام نماینده از سوی او به اتریش را برای جذب معلمانی جهت دارالفنون را بازگو می کرد که وقتی آن ها به ایران رسیدند، ناصرالدین شاه او را عزل کرده بود و آن معلمان هم مورد بی اعتنائی قرار گرفتند، وی در حال خواندن این قطعه تاریخی شروع به گریستن کرد و هرچه تلاش کرد که خود را کنترل کند نتوانست و در حالی که مرتبا با دستمال صورت خود را خشک می کرد می گفت: نمی توانم جلوی گریه ام را بگیرم. (خبرآنلاین 95/9/3) ما دقیقا نمی دانیم که او در هنگام خواندن این متن چه احساسی داشته و چرا به شدت متأثر شده است، ولی می توانیم حدس بزنیم که هاشمی از عمق جان، بر عقب ماندگی ملت ایران متأثر بوده و می دید که هرگاه امیرکبیری برای پیشرفت این کشور بپاخواسته است، پس از چندی خانه نشین کرده و یا به قتل رسانده اند.
و این اشک های هاشمی، اشک هایی است که هر قطره آن چون مروارید نه بر چهره او بلکه بر چهره ملت ما می درخشد، و البته فقط هاشمی است که چنین اشک هایی را به ملت خویش تقدیم داشته و هزاران ماجرای ناگفته را با آن بازگو نموده است.
امام خمینی خریدار اشک ها
حضرت امام خمینی که در در تصمیمات خود کاملا جدی بود و وقتی به تشخیص و درک قطعی می رسید قاطعانه بر آن ایستادگی می کرد، برای آقای هاشمی یک ارزش استثنائی قائل بود، وی برای رهبری به قدری عزیز بود که ناراحتی اش عزم پولادین امام را تحت تأثیر قرار می داد و چه بسا امام را از تصمیم قاطعش منصرف می ساخت. یکی از این موارد مربوط به نامه ششم فروردین امام خمینی در برکناری قائم مقام رهبری است. آقای هاشمی می گوید: امام این نامه را به رادیو فرستاده بودند که خوانده شود، با آقایان مشکینی و موسوی اردبیلی و خامنه ای خدمت امام رسیدیم ساعت 9 شب بود، گفتیم که نامه تندی است، با این نامه بعضی به کشتن ایشان اقدام می کنند، خیلی بحث کردیم، امام موافقت نمی کرد که رادیو نخواند. به گریه افتادم و گفتم ما آمده ایم از شما خواهش می کنیم و شما قبول نمی کنید، بعد از گریه من گفتند: می گویم امشب نخوانند. ماهم به منزل آمدیم، هنگام سحر بود که حاج عیسی (پیش خدمت امام) آمد و گفت: امام برای نماز شب بیدار شدند و به من گفتند که به شما بگویم که شما ناراحت از پیش من رفتید، حرف شما را قبول کردم، به رادیو نمی دهم.» (مصاحبه با آینده)
در تاریخ انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی ایران سراغ نداریم که امام خمینی در تصمیمات خود، پس از آن که نظرات دیگران را شنیده و آن ها را صحیح ندانسته است، برای جلوگیری از ناراحتی یک فرد و یا رفع تأثر یک شخص، از نظر و تصمیم خود در امور مهم صرف نظر کرده باشد، ولی هاشمی یگانه شخصیتی بود که ناراحتی اش برای امام غیر قابل تحمل بود، او حتی وقتی نظر هاشمی را قبول نداشت حاضر نبود با پافشاری بر نظر خویش، هاشمی را ناراحت کند. نمونه دیگر این قضیه در خرداد سال 60، و در اوج اختلافات رئیس جمهور وقت با سران حزب جمهوری اسلامی اتفاق افتاد، در آن جلسه حضرت امام، آقایان بهشتی و هاشمی و خامنه ای را مورد عقاب قرار می دهد که چرا اختلاف فکنی می کنند، آقای هاشمی از مواضع خودشان دفاع می کنند و توضیح می دهند که بنی صدر علیه ما حرف می زند و شما سکوت می کنید و سپس شروع به گریه می کند. امام از جلسه بیرون می رود. فردای آن روز حاج احمدآقا تماس می گیرد که دیشب امام خوابشان نبرده است و حکم عزل بنی صدر را از فرماندهی کل قوا صادر کرده اند. (سایت آیت الله هاشمی)
با این عشق و علاقه امام به آقای هاشمی می توان حدس زد که ارتحال امام و تنهایی هاشمی، چگونه آن عاشق دلبخته را به درد هجران مبتلا ساخت. آیا باز هم برای اشک های او خریداری وجود داشت؟