نقش عقل در جامعه دینی- تحلیل نظریه آیت الله شهید بهشتی
متن تکمیل شده سخنرانی در کانون توحید به مناسبت سالگرد شهادت آیت الله دکتر بهشتی، 11 تیر 96
نقش عقل در جامعه دینی- تحلیل نظریه آیت الله شهید بهشتی
بسم الله الرحمن الرحیم
لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم حسبنا الله و نعم الوکیل ثم الصلوه و السلام علی سیدنا و نبینا محمد و آله الطاهرین
قال الله تبارک و تعالی فی محکم کتابه «یرفع الله الذین امنوا منکم والذین اوتوا العلم درجات»
این مراسم به مناسبت شهادت آیت الله شهید بهشتی و دیگر یاران ایشان در فاجعه هفتم تیر سال شصت تشکیل شده است. برای ارواح طیبه همه آن شهدای عالیقدر علو درجه و مقام و حشر با اباعبدالله الحسین (ع) را طلب می کنم.
سی و پنج سال است که سالانه می نشینیم و برمی خیزیم و درباره شهید بهشتی صحبت می کنیم. در طول این سی و پنج سال مطالب و مباحث کمی از ایشان مطرح نشده است. آیا پس از این مدت طولانی، ناگفتهای هم از شهید بهشتی باقی مانده است؟
درباره این بزرگوار در دو جهت زیاد گفته ایم و شنیده ایم. یکی ویژگی های رفتاری ایشان، مثل اینکه بهشتی اهل نظم بود، اهل کار تشکیلاتی بود، انسان متخلّقی بود و... و مطلب دیگری که فراوان بیان شده است، صحبت از آراء و اندیشه های او بوده است.
آراء و اندیشه های شهید بهشتی
امروز در جمهوری اسلامی سوالات فراوانی وجود دارد که می توان آنها را با شهید بهشتی مطرح کرد و پاسخ آن را در میان افکار و آثار ایشان پیدا کرد. مثلا امروز درباره اصل 44 قانون اساسی بحث می شود. این اصل از یادگارهای شهید بهشتی است و می توان جستجو کرد که بهشتی درباره این اصل چه میگفت؟ و آیا آنچه امروز مطرح می شود، همان چیزی است که بهشتی در قانون اساسی آورد؟ همچنین امروز درباره نقش مردم در حاکمیت بحث می شود. می توان از بهشتی سوال کرد چرا در هنگام بررسی قانون اساسی وقتی به اصل پنجم رسیدید، این تعبیر را ذکر کردی و به تصویب رساندی و در قانون آوردی که رهبری از آن فقیهی است که دارای این ویژگی ها باشد و به علاوه «مردم نیز او را به رهبری پذیرفته باشند». چرا بهشتی تصریح کرد که «پذیرش مردم» هم یکی از شرایط رهبری است و فردی که فاقد این شرط است، نمی تواند رهبر باشد.[1]
امروز سوالات زیادی از بهشتی وجود دارد که می توان پاسخ آن را (حتی درباره مسائل بسیار ریز مربوط به حکومت اسلامی) در میراث به جای مانده از او پیدا کرد.
مثال دیگر آنکه امروز موضوع آتش به اختیار، یک مساله است که تا دیروز تعبیر به نیروهای خودسر می شد. سال 59 و 60 گروه هایی بودند که اینگونه عمل می کردند و اتفاقا از شهید بهشتی هم سوال شد که نظر شما چیست؟ گفته می شد بالاخره گاهی ضرورت ایجاب می کند با توجه به عملکرد ضعیف برخی از نهادها، خود مردم وارد میدان عمل شوند و اقدام کنند. مرحوم شهید بهشتی درباره نیروهای خودسر بحث کرد و نظرش را اعلام کرد که اگر نهادی ضعیف است و وظایف قانونی اش را درست انجام نمی دهد، باید آن نهاد را اصلاح کرد. اگر مردم هم دلسوز هستند، باید به کمک آن نهاد بشتابند تا در چهارچوب وظایف همان نهاد، اقدامات انجام شود. و اگر فعلا هیچ راهی وجود ندارد و یک نهاد دچار توقف و رکود شده است و ضرورت دارد که مردم مستقیما به میدان بیایند، تکلیف چیست؟ ایشان معتقد بود اقدام بدون تشخیص صحیح و بدون به گردن گرفتن مسئولیت آن معقول نیست و اگر چنین ضرورتی وجود دارد که مستقیما افراد، خارج از نهادهای قانونی اقدام کنند، خود رهبری باید مسئولیت آن را به عهده بگیرد. او باید تشخیص بدهد که اینجا جای اقدام است. پس از اینکه او به عهده گرفت و اعلام کرد، مانعی ندارد.[2]
آراء متفاوت بهشتی
غرض این است که برای تک تک این سوالات می توان به این منبع (نظرات و اندیشه های شهید بهشتی) مراجعه نمود. ولی پاسخ های شهید بهشتی درباره این سوالات با پاسخ دیگر متفکرین و علما متفاوت است. سوالات مشترک ولی پاسخ های مختلف! از همین رو این پرسش ایجاد می شود که چرا پاسخ های شهید بهشتی با پاسخ متفکرین دیگر متفاوت است؟ موضوع صحبت در این مقال نیز ریشه یابی این تفاوت است. در این جلسه نه قرار است از ویژگی های رفتاری شهید بهشتی سخن گفته شود و نه از آراء و نظرات او بحث شود. زیرا در این باره سخن زیاد گفته شده است. اما آنچه مدنظر است، علت تفاوت آراء شهید بهشتی می باشد. فکر و اندیشه او متفاوت بود. راهکارهایی که ارائه می کرد، متفاوت بود. درباره این تفاوت ها زیاد بحث شده است. اما ریشه این تفاوت در چیست؟ بهشتی یک عالم دینی بود و در عصر و زمانه او عالمان دینی بزرگی وجود داشتند، اما هیچ کدام از آنها بهشتی نبودند. چرا؟
به نظر می رسد تفاوت ایشان با دیگران به این دلیل بود که نگاه او به جایگاه عقل در جامعه اسلامی متفاوت بود. همه پاسخ های متفاوت شهید بهشتی از این مبنای متفاوت او نشأت می گیرد. او نگاه دیگری بر عقل داشت. و همین نگاه متفاوت، موجب آن می شد که او به پاسخ های دیگری برسد.
اجازه دهید ابتدا به نگاه متعارف علما و بزرگان، فقها و متکلمان و فیلسوفان اشاره شود و بعد نگاه شهید بهشتی با آن مقایسه شود.
جایگاه عقل در نگاه سنتی
بحث جایگاه عقل، در علم کلام مطرح میشود و به تبع آن در فقه نیز مطرح میشود. آنچه که در کلام و در برهان نبوت عامه مطرح میشود، این است که عقل بشر از توانایی کافی برای روشن کردن راه و مسیر زندگی انسان برخوردار نیست. البته این بحث، بسیار مفصل و طولانی است و برخی از اساتید و بزرگانی که تخصّص خاصی در این زمینه دارند، در این مجلس حضور دارند.
ابن سینا یکی از پیشگامان طرح این استدلال است که هم در پایان الهیات شفا مطرح نموده و هم در نجات و هم در اشارات و تنبیهات مطرح کرده است. خلاصه استدلال این است که انسان در زندگی اجتماعی نیاز به قانون دارد. یعنی انسان مدنی بالطبع است و دارای زندگی اجتماعی است و برای زندگی اجتماعی نیازمند قانون است. به این نقطه که میرسیم، فلاسفه اظهار عجز و ناتوانی میکنند و میگویند انسان از فهم و درک قانونی که مطابق با صلاح او باشد، ناتوان است و عقل انسان کشش چنین درک مصلحتی را ندارد پس در نتیجه پیامبران باید مبعوث شوند تا قانون تامین کننده سعادت دنیا و همچنین سعادت آخرت انسانها را تعیین کنند. این نقطه شروع است. یعنی با یک ضربه به عقل و اثبات ناتوانی او، بحث نبوت و شریعت آغاز می شود. گویی کسی که می خواهد نبوت را اثبات کند، ابتدا گلوی عقل را میفشارد و عقل را ناتوان از درک این کار معرفی می کند و از این عجز سراغ اثبات نبوت می رود.
متکلمین هم همین مبنا را گزیده اند. از خواجه در تجرید و بقیه تا مرحوم علامه طباطبایی در جلد دوم تفسیر المیزان و همچنین رساله وحی یا شعور مرموز. خلاصه تمام میراثی که بیش از هزار سال قدمت دارد و محور همه آنها همین مطلب است که تفصیل آن در این مقال نمی گنجد.
اما تفاوت بهشتی این است که در همین جاست که این میراث هزار ساله که مبنای اثبات و تثبیت وحی و ضرورت نبوت است و با تضعیف و تخریب عقل آغاز می شود، را قبول نمی کند. زیرا قائل است که تمام شئون زندگی محاسبات عقلانی است. کار و زندگی و شغل و حرفه انسان ها بر اساس محاسبات عقلانی شکل می گیرد و اینگونه نیست که عقل توانایی نداشته باشد. مگر انسان نمی تواند خوبیها و بدیها را تشخیص دهد؟ مگر خداوند نفرمود «فالهمها فجورها و تقویها»(سوره شمس/ آیه 8) انسانی که خلافت الهی را دارد، از نیروی عقل و قدرت تشخیص برخوردار است، چرا در این استدلال عقل بشر نادیده گرفته می شود؟ در حالی که انسان دارای عقل است. البته نمی گوییم عقل انسان کامل است و هیچ نقصی ندارد، ولی اینطور هم نیست که عقل او تعطیل باشد و هیچ قدرت تشخیصی نداشته باشد.
در اینجا مناسب است تا از کلمات خود شهید بهشتی استفاده شود تا مطلب روشن شود. البته در این مقال بنای بر اثبات این موارد نیست زیرا نقد و بررسی و ابرام و اشکال نیاز به جلسات و همایش های علمی دارد. بلکه مقصود تنها گزارشی از طرز تفکر شهید بزرگوار است تا شاید ادای دینی به ایشان شده باشد. اما حداقل یک بار باید به این مساله بازگشت که چرا شهید بهشتی پاسخ های متفاوتی به مسائل می داد.
نقد برهان نبوت عامه
ایشان کتابی دارند به نام «پیامبری از نگاه دیگر» که در آن فرموده است:
«در بحث نبوت معمولا مطلب را با این استدلال کلامی شروع میکنند که عقل ما آدمها به همه چیز نمیرسد. عقلمان کوتاه است. همه چیز را نمیفهمیم. بسیار خوب، این یک مقدمه. خدا همه چیز را میداند. این هم مقدمه دوم. قانون بشر ناقص است چون عقلش به همه چیز نمیرسد. همه جا را نمی بیند. قانون خدا کامل است. بنابراین، باید قانون کامل خدا بیاید و راه زندگی را برای ما روشن کند. پس دین برای بشر لازم است. پس فرستادن پیغمبر برای زندگی بشر لازم است. این بحث ها تا چندین قرن ذهن پژوهشگران را روشن و قلب آنها را راضی میکرد و استدلالی قانعکننده بود. آرام آرام با گسترش بحثهای اجتماعی به اشکالها و دشواریهایی برخورده است که دیگر آن روشنگری گذشته را ندارد»(پیامبری از نگاهی دیگر، ص189)
توجه داشته باشیم که این استدلال را حکیم و مفسر و متکلم، همه گفتهاند. یعنی بنیاد دین باید بر خرابههای عقل بنا شود ولی ایشان میگوید قبول ندارم:
«... من اصلا در زمینه نبوت این طرز بیان را نمی پسندم. برای اینکه آن چیزی که همان قدم اول را باید روشن کند، عبارت است از قدرت اندیشه، سنجش و تفکر بشری. اصلا انسان از کجا بفهمد که موسی(ع) پیغمبر است یا نه؟ با چه ابزاری؟ باز با ابزار اندیشه ... اگر نبوت بگوید که عقل بیکار است، زیر پای خودش را خالی کرده ... ما اصلا درباره این مطلب یک بیان دیگری داشتیم. از قدیمها، از خیلی سال پیش»(همان، ص192)
که بعدا عرض خواهد شد این بیان چیست. آیت الله بهشتی جاهای دیگری نیز این مطلب را مطرح کرده اند. اتفاقا هفته های آخر عمر ایشان بود و ما خدمت ایشان میرسیدیم در جلساتی که مواضع حزب جمهوری اسلامی را تدریس میکردند. جلسه نهم و دهم به همین مساله رسیدند که جایگاه وحی چیست؟ ایشان استدلال خودشان را در همان جلسات مطرح نمودند. لب کلام ایشان این بود که عقل تشخیص می دهد و این پرتوی از عقل کارآمد است، هرچند تشخیص عقل برای زندگی بشر تشخیص کاملی نیست. بلکه زوایایی از زندگی وجود دارد که انسان به «نمی دانم» میرسد که در اینجا خداوند از طریق انبیاء راهنمایی خود را تکمیل میکند. یعنی راهنمایی که با عقل وجود دارد با وحی تکمیل میشود. در نتیجه، وحی چراغی که با عقل روشن شده است را خاموش نمیکند بلکه وحی پرتویی بر زوایای خاموش زندگی می افکند تا این روشنی گسترش پیدا کند، نه اینکه یک چراغ خاموش شود و چراغ دیگری جایگزین شود. بلکه هرگز جایگزینی وجود ندارد.
حال سوال این است که اگر وحی نبود، آیا زندگی دنیوی انسان به سامان نبود؟ و آیا انسان رشد نمی کرد و هدایت نمی شد؟ پاسخ این است که البته هدایت می شد و زندگی او به سامان بود. پس وحی در این میان چه جایگاهی دارد؟ چون متکلمین از قاعده لطف استفاده می کنند. شهید بهشتی وحی را لطف می دانست ولی نه آنگونه که متکلمین قائل بودند. زیرا لطفی که متکلمین می گفتند، از اینجا نشأت می گیرد که انسان را عاجز و درمانده است تا لطف الهی برسد. ولی لطف از نگاه شهید بهشتی «نورٌ علی نور» بود. و بین این دو تفاوت بسیار است. یعنی نور وحی بر نور عقل افزوده می شود. این تعبیر را در همان جلسات «تشریح مواضع» عنوان کردند. عین جملات ایشان این است:
«... انسان اگر راهنما و الگو و امام داشته باشد، خیلی خوب است. بدون راهنما و الگو و امام هم، انسان باید حرکت میکرد»
یعنی نباید منتظر پیامبر و امام بماند و با همان عقل باید حرکت کند.
«ولی لطف خداوندی و مزید لطف او سبب شد که نورٌ علی نور کند. با اینکه به انسان ها توان و آگاهی لازم را برای این حرکت داده بود، قافله سالارانی هم بفرستد، انسان های زبده، نمونه، برگزیده و برجستة دارای امتیازات فراوان را با امتیازاتی جدید، یعنی برخورداری از اتصال به خداوند از طریق وحی سر راه انسان قرار دهد تا بگویند: ای گم شدگان راه، اگر خودتان به خود نیامده اید و راه را باز نیافته اید، بیایید که ما راهنمایان راهیم.»(حزب جمهوری اسلامی(مواضع تفصیلی)، ص278)
این جملات خیلی صریح و روشن است و همانگونه که اشاره کردم، مربوط به روزهای آخر عمر ایشان است که می گوید بدون وحی و نبوت هم انسان از توان و آگاهی لازم برای حرکت در زندگی و یافتن مسیر خویش برخوردار است و تعبیر «نور علی نور» خیلی گویاست. آقای بهشتی در ادامه آن مباحث آورده است:
«نبوت از دیدگاه ما یک لطف است یعنی یک نوع کمک اضافی خدا»(همان، ص313)
و این تفاوتی است که بین تحلیل ایشان و تحلیل حکماء و متکلمین وجود دارد. در اینجا فرصت کافی برای تبیین این دیدگاه نیست. ولی به اختصار توضیح می دهم که بین نظریه معروف، با نظریه دکتر بهشتی، دو مقدمه مورد توافق است: یکی؛ اصل خردمندی انسان و دوم؛ محدودیتهای این خردمندی. نه آنها اصل عقل را نفی می کنند و نه ایشان محدودیت های خرد بشری را انکار می کند. ولی پس از این توافق، آنها بر سر یک مطلب سوم اختلاف دارند. حکیمان و متکلمان می گویند: عقل بشری در حدی ناقص است که اتکای صرف به آن، ما را به جایی نمی رساند و هدایت با آن تحقق نمی یابد و در این نظریه، نور عقل آنقدر ضعیف است که نمی تواند راهی به ما نشان دهد. در حالی که شهید بهشتی با اذعان به محدودیت های آن، عقل را راه گشا می داند و حتی بدون نبوت هم همین عقل را از راهنمایی و نشان دادن راه صواب، ناکارآمد نمی بیند.
آقای بهشتی ناتوانایی عقل را در قلمرو خاصی می داند که عدم تشخیص آن برای انسان، راه یابی کلی را به روی ما مسدود نمی کند و به خصوصیات زندگی پس از مرگ در این باره مثال می زند. و در عین حال معتقد است که وحی، روشنگریِ بالاتر و کاملتری به ما ارائه می کند و قهرا با بودن چنین نورافکن قوی تری ما مجاز نیستیم، روشنگری آن را نادیده بگیریم.
در همان کتاب پیامبری از نگاه دیگر، پس از تبیین روشنگری علم و دانش و محدود بودن آن در برخی زوایای زندگی می افزاید:
«بنده خدایی آمده میگوید من به شعاعی دسترسی دارم که جاهایی را روشن می کند ... ظاهرا آگاهی ما ما به ما می گوید اگر خبر شدی که شاید یک جایی چنین شعاع روشنگری هست، برو تحقیق کن و اگر بعد از تحقیق فهمیدی، خبر شدی که واقعا چنین شعاع روشنگری در اختیار کسی هست، از روشنگری و روشن بینی آن استفاده کن.»(پیامبری از نگاهی دیگر، ص197)
با توجه به این نوع استدلال، برای شهید بهشتی، نبوت یک «ضرورت عقلی» نیست و با اتکاء به قاعده لطف نمی توان اثبات کرد که وجود وحی و شریعت ضروری است. در حالی که متکلمین درصدد اثبات آن هستند که «باید پیامبری وجود داشته باشد» ولی آقای بهشتی می گوید: عقل به ما می گوید جستجو کن، اگر به وحی به عنوان یک روشنگر بالاتر، دست یافتی، از آن استفاده کن.
عبارت های ایشان اینطور است (این عبارت دقیقا نقد نبوت عامه است):
«ما هیچ وقت سعی نکردیم بگوییم: باید پیامبری در کار باشد ... ولی می گوییم اگر پیغمبری بود، باید از او پیروی کرد»(همان)
قابل توجه است که آیت الله بهشتی در همان کتاب های آموزش دین که برای دوره های دبیرستان قبل از انقلاب تهیه کرده بود، هرگز به سراغ اثبات نبوت از راه ضرورت وجود پیغمبری نرفته بود!
چالش فکری با دانشگاهیان
مرحوم شهید بهشتی با توجه به این مبنا، هم در فضای حوزه و هم در فضای دانشگاه به بحث می پرداخت. سال های آخر (شاید سال 56) انجمن اسلامی پزشکان که در تهران تشکیل می شد، که از جمله سخنرانان آن هم، گاه شهید بهشتی و گاه شهید مطهری و گاهی هم بزرگان دیگر بودند. موضوع بحث شهید بهشتی در آنجا حق و باطل از دیدگاه قرآن بود که سه جلسه به طول انجامید. ایشان ابتدا این بحث را مطرح می کنند که حق یعنی چه؟ چند نفر از حضار (از آن جمله شهید دکتر لواسانی و شهید دکتر فیاض بخش که از شهدای بزرگوار هفتم تیر هستند) در جلسه تلقی خود را از حق بیان می کنند.
دکتر لواسانی برای توضیح حق گفت معیار حق و باطل و هرچیزی در هر زمانی، پیامبر و ائمه اطهار و اولیاء خدا هستند. هرچه آنها بگویند باطل، باطل است و هرچه را آنها بگویند حق، حق است(یعنی حق و باطل، تابعی از نظر اولیای الهی و انبیاء است).(حق و باطل از دیدگاه قرآن، ص24)
نظر دکتر لواسانی که مطرح می شود شهید بهشتی اظهار نظر نکرده و سکوت می کند و دیگران نظراتی میدهند تا نوبت به دکتر فیاض بخش می رسد. دکتر فیاض بخش ادامه می دهد:
«تنها راه حقی که ما باید دنبالش برویم و مطلوب ماست، همان راهی است که یکی از دوستان (دکتر لواسانی) پیشنهاد کرد. یعنی راه انبیاء و صدیقین و افراد نمونه بشر و در واقع همان راهی که آنها می روند ... در این مورد چطور شد که شما (شهید بهشتی) تایید نفرمودید؟»(همان، ص 39)
در این لحظه مرحوم شهید بهشتی نظر می دهد که این مطلب را قبول ندارد و حتی قرآن هم آن را تایید نمی کند چون حرکت فکری انسان از وحی آغاز نمی شود بلکه از اندیشه و خرد آغاز می شود. ایشان خطاب به دکتر فیاض بخش می فرماید:
«آقای فیاض بخش! ما اصرارمان همین است که اسلام از وحی و از پیامبر شروع نمی شود. عنایت بفرمایید که اسلام از روشنترین شناخت های بشر شروع می شود. در مسیر خود به وحی برخورد می کند. ادامة راهش با عقل و وحی هر دو است.»(همان)
یعنی هم در شروع و نقطه آغاز، تفاوتِ دیدگاه دیده می شود و هم در ادامه، با وحی به تنهایی طی مسیر نمی شود و در ادامه هم عقل و وحی یکدیگر را تکمیل می کنند. در ادامه می فرماید:
«اگر از همان اول، پایه را بگذاریم روی پیغمبر و قرآن، راه قرآن را نرفته ایم. راه قرآن، راه مبتنی بر عقل و علم است و لذا جهانی است ... اینکه فرمودید چرا من این را به عنوان نقطة شروع نپذیرفتم، این من نیستم بلکه قرآن نپذیرفته است.»(همان، ص 40)
این بحث و گفتگوها نشان می دهد که شهید بهشتی کاملا دیدگاه متفاوتی را ارائه می کرده و در محافل مختلف علمی با صراحت مطرح می نموده و با شجاعت از آن دفاع می کرده است و البته این دیدگاه کاملا با تلقی متعارف اهل فکر متفاوت بوده، هرچند آنها به سهولت می پذیرفتند.
چالش فکری با حوزویان
این فضایی است که شهید بهشتی در بحث و گفتگو با دوستان دانشگاهی خودش داشت. اما با حوزویان نیز ایشان مباحثاتی داشته اند. زیرا حوزویان هم همان استدلال متکلمین را پذیرفته بودند که به هر حال انسان برنامه می خواهد و برنامه را وحی ارائه می کند و عقل انسان عاجز و ناتوان است. بهشتی این استدلال را نیز نمی پذیرفت. جریان مخالفت با دکتر شریعتی در مدرسه حقانی به راه افتاده بود. این طلاب در تعطیلات تابستانی در مشهد گرد هم جمع شده بودند و استاد آنها آیت الله مصباح یزدی علیه دکتر شریعتی به شدت صحبت کرده بود. متن سخن او را آورده بودند و آقای بهشتی قرار بود درباره آن متن اظهار نظر کند. می خواند و جمله جمله جواب می داد و تفاوت را نشان می داد. آیت الله مصباح این طور گفته بود:
«اصیل ترین جهت نیاز به وحی که رکن برهان نبوت را تشکیل می دهد، این است که عقل با همه تکاملش کافی نیست که راه دقیق سعادت دنیا و آخرت را نشان دهد ... اکنون در قرن بیستم – و نه در قرن هفتم - هنوز بشر قادر نیست با عقل تکامل یافته و تربیت شده اش، طرح و برنامه ای برای زندگی خود ترسیم و تعیین نماید که سعادت ابدی او را تضمین نماید. و سرّ خاتمیت اسلام، بقای این آیین جاودانی در میان بشر است که به کمک آن می تواند راه صحیح سعادت ابدی را تشخیص دهد، نه کامل شدن عقل و رسیدن به حدی که بتواند صلح و سازش برقرار کند.»(شریعتی جستجوگری در مسیر شدن، ص40)
مرحوم شهید بهشتی این جملات را می خواند و نقد می کند. تعبیر ایشان این است که:
«بنده اصلا در بحث نبوت، این دلیل را نارسا و ضعیف اعلام کردم. ما بحث نبوت را به این شکل در قرآن سراغ نداریم ... من درباره نبوت نظر دیگری دارم.»(همان، ص55)
مشاهده می شود که این مباحث بین شهید بهشتی و دوستان حوزوی او نیز وجود داشته است و آیت الله بهشتی در جمع حوزویان نیز منطق خود را تبیین می کند و در نهایت به نقد ذیل کلام استاد مصباح هم پرداخته اند که ایشان گفته اند که نشانه اینکه انسان نمی تواند مشکلات را حل کند، این است که در دنیا صلح و سازش وجود ندارد. این افراد اگر تئوری و برنامه ای داشتند، باید می توانستند مشکلات بشر را حل کنند. اینجا شهید بهشتی مطلب ایشان را نقض فرموده اند:
««بشر امروز نتوانسته است به صلح و سازش برسد.» ... مگر ما مسلمان ها که از وحی قرآنی برخوردار هستیم، چه «پُخی» در این دنیا خورده ایم که حالا بگوییم دیگران چه غلطی کرده اند؟! ما چه کرده ایم آقا؟ جنگ های ما از بین رفته؟ ما الان داریم توی سر هم می زنیم و این جنگ ها را راه می اندازیم، یهودی آنجا نشسته همه ما را می بلعد. آن وقت بگوییم ما با قرآن هدایت یافتیم؟ اگر منظور از هدایت این است که به صلح و صفا رسیده ایم»(همان، ص57)
مقصود ایشان این است که باید دید اشکال در مقام عمل است یا در تئوری است؟ وقتی نوبت به ما برسد می گوییم تئوریمان صحیح است لیکن عمل نکرده ایم. ولی به دیگران که برسد می گوییم تئوریتان اشکال دارد. اتفاقا آنها هم حرفشان همین است که تئوری ما خوب است و مشکل این جاست که عمل نمی شود. چرا فقط ضعفهای دیگران را در عمل می بینیم و بر آنها انگشت می گذاریم؟ نظریه شهید بهشتی اجمالا این است که ما بر ویرانه های عقل نباید دین را بنا کنیم. این تلقی درستی نیست که فکر کنیم سهمی برای عقل در جامعه دینی وجود ندارد. دو تا تعبیر را می توان از زبان عقل گریزان گفت. می دانید در برخی موارد وقتی کسی از دنیا می رود، فرزند از او ارث نمی برد. چرا؟ زیرا گاهی چون وارث قاتل است، ارث نمی برد. مثل اینکه تلقی آقایان این است که می پندارند عقل، قاتل حکومت اسلامی است. پس به او سهمی نباید داد. تعبیر دیگری که در باب ارث وجود دارد، این است که یکی از موانع ارث، کفر است. آنها می پندارند عقل، سکولار و کافر است و نباید سهمی به عقل داد و باید عقل را از سهم در حکومت و جامعه اسلامی و دینی محروم کرد.
اما شهید بهشتی از این مبنا که شروع می کرد، راه را باز می نمود زیرا عقل را زنده نگه می داشت. دین بر حیات عقل می افزود. نه اینکه او را ضعیف کند. بر قدرت و توان عقل می افزود. مانع اندیشه را از جلوی راه اندیشیدن بر می دارد. عقل قدرت و پرتو بیشتری پیدا می کرد.
پیامدها و نتایج نظریه
بر این اساس از این نظریه می توان چند نتیجه گرفت:
الف) قلمرو وحی
علما از گذشته، گفته اند قلمرو دین عبارت است از یک برنامه سعادت برای دنیا و آخرت که در این برنامه جامعیت وجود دارد. از بیرون تعیین می کردند که همه چیز باید در دین و وحی و شریعت ارائه شده باشد چون ما نمی توانیم از عقل استفاده کنیم. بهشتی این قلمرو را می شکست. قائل بود جایی که وحی حضور دارد، اعتبار دارد. اما آیا وحی همه جا حضور دارد؟ پاسخ ایشان منفی است. تعبیر ایشان در برخی کتاب هایشان این است که من نمی گویم همه جا را آن نورافکن وحی روشن می کند یعنی برای همه مسائل باید سراغ دین رفت و دین را متکفل پاسخ به همه سوالات دانست:
«من نمی گویم همه جا؛ می گویم هر جا آن نورافکن کار کرد، هر گوشه ای را روشن کرد، من بلاتکلیفی ندارم و مدعی هم نیستم که تمام گوشه ها را روشن می کند.»(پیامبری از نگاهی دیگر، ص203)
شهید بهشتی، قلمرو دخالت وحی در زندگی را چنان گسترده و وسیع نمی دید که به تعطیلی عقل و فکر بیانجامد. او درک مضیقی از منطقه وحی داشت و از آن، چنین تعبیر می کرد:
«وقتی اصل راه را بازشناخت و مختصات کلی آن را بازشناخت، آن وقت وحی به کمکش می آید و می گوید حالا آنجاهایی را که آگاهی ات هنوز بدان حد نرسیده که بتوانی ریزه کاری ها را هم بشناسی به تو کمک می کنم.»(بایدها و نبایدها، ص80)
و مقصودش این بود که بشریت با هوش خدادادی، باید خوب و بد، معروف و منکر را بشناسد و از این راه به میدان زندگی بیاید. این بینش فطری می تواند مقداری انسان را جلو ببرد و وقتی اصل راه را شناخت، آن وقت وحی به کمک او می آید.
وحی قلمروی دارد. علم و دانش بشری هم قلمرو خاص خودشان را دارند. و گاهی ممکن است قلمرو مشترکی هم بینشان پیدا شود. یعنی مساله ای پیدا شود که هم پاسخ علمی داشته باشد و هم شریعت به آن پاسخ داده باشد. ولی این بدان معنا نیست که در هر مساله ای دنبال روایت بگردیم. در پزشکی هم باید روایتی وجود داشته باشد تا یک معالجه اعتبار پیدا کند؟ صنعت نیز باید روایت داشته باشد؟ این اشتباه بزرگ و فاحشی است. تعبیرات ایشان زیاد است که متاسفانه فرصت نیست که اینجا خوانده شود. به هر حال شهید بهشتی از «میدان اختصاصی علم» دفاع می کند.
ب) حرمت و کاربرد عقل
حرمت و اعتبار عقل را باید حفظ کرد. دین نیامده تا این حرمت را بشکند و اعتبار عقل را از بین ببرد. عقل را سبک قرار بدهد. در همان جایی که وحی فضای حرکت ما را روشن می کند، در کنارش باید جایگاه عقل و اندیشه و دانش و علم حفظ شود.
به همین دلیل است که شهید بهشتی، پایه و اساس بحث های اجتماعی را که قابل فهم برای خردمندان است بر همین آگاهیهای بشری قرار می دهد و سپس به سراغ وحی می رود که آیا دلیلی بر خلاف آن وجود دارد؟ مثلا ایشان در بحث رهبری در جامعه، با این شیوه وارد می شود که فهم انسان برای رهبری چه ویژگیهایی را لازم می شمارد و بعد از تحلیل موضوع و دست یابی به ملاکهای عقلی در این باره، به سراغ منابع دینی می رود و بررسی می کند که در این منابع، چه ملاک دیگری مطرح شد و در کجا با این آگاهی ما، ناسازگاری دارد. ایشان بحث امامت و رهبری را اینگونه آغاز می کند:
«ما منهای آنچه از نصوص اسلامی به دست می آید، یک سلسله معلومات درباره مساله رهبری داریم. اجازه بفرمایید در ابتدا آنها را تبیین و تنظیم بکنیم و بعد ببینیم آیا در نصوص و تعالیم اسلامی در این زمینه، چیز اضافه ای داریم یا نه»(ولایت، رهبری، روحانیت، ص177)
این بحث بر مبنای فهم عقلایی، ادامه می یابد و رد پایان یک بحث مفصل، بهشتی اینطور نتیجه می گیرد:
«اینها شرایط رهبری در میان مردم پیشرفته است. آیا اسلام چیزی غیر از این هم دارد؟ آیا چیزی از این ویژگیها را رد یا ابطال کرده یا چیزی بر آن افزوده است؟ نه! اسلام نه هیچ یک از اینها را ابطال کرده و نه هیچ چیزی بر اینها اضافه کرده است. گفته همین ها را بیاور، فقط در کنار آنها، مسلک اسلام را بگذار.»(همان، ص198)
حالا شما این سبک بحث را مقایسه کنید با سبک متعارف حوزوی که در همین مساله ولایت و رهبری بحث و استدلال، بر پایه یک یا چند روایت مانند مقبوله عمربن حنظله قرار می گیرد و همه مباحث رهبری از شرایط رهبری گرفته تا قلمرو رهبری و اختیارات وی از آن استفاده می شود و از «منکم» شرط ایمان و از «روی حیثنا و عرف احکامنا» شرط اجتهاد مطلق و از «رجل منکم» شرط ذکورت فهمیده می شود. این سبک، نتیجه آن مبنای کلامی است و آن سبک، هم نتیجه آن مبنای کلامی است.
ج) عقل، منبع مستقل
قبول اعتبار معرفت عقلانی موجب آن می شود که نه تنها در مسائل اسلامی، عقل را به عنوان یک منبع مستقل به رسمیت بشناسیم و نه تنها در هر مساله به فکر پیدا کردن نص نباشیم و به نص اکتفا نکنیم، بلکه بالاتر از آن وقتی به یک درک روشن و آگاهی قاطع رسیدیم، آن را مبنای تفسیر نصوص قرار داده و دین را خارج از فهم عقلائی به معنای مقابل و معارض آن تفسیر نکنیم. بر اساس این مبنا، حتی عقل می تواند درباره یک نص داوری کند. از این رو، همانگونه که روایت بر قرآن عرضه می شود و قرآن بر آن مقدم است، عقل نیز از چنین شأنی برخوردار است و وقتی دلالت نص یا اندیشه روشنگر انسانها ناسازگار می افتد، باید در آن دلالت، تأمل و درنگ کنیم. یک نمونه از آن استفاده از حیله های باب ربا، برای تجویز رباخواری است که شهید بهشتی آن را مخالف عقل سلیم می شمارد که مگر عقل اجازه می دهد ربا با آن همه مفاسد، با افزودن چند گرم نبات، مجاز و مباح باشد. ایشان می گوید:
«اصلا این با عقل هیچ آدمیزادی نمی سازد. می گویند مگر می شود انسان با عقل، شرع را بفهمد؟ بله! یکی از مواردش همین جاست ... میفرمایید: من عقل بشری را از کار انداختهام! میگویند آقا در شناخت احکام، عقل را مطلقا دخالت ندهید. اما مگر چنین چیزی ممکن است؟ خود قرآن دخالت میدهد»(بایدها و نبایدها، ص85)
د) به کارگیری عقل در احکام شرعی
نکته دیگر اینکه حتی در مواردی که حکم شرع وجود دارد، باز هم ما مستقل و بی نیاز از عقل نیستیم زیرا علاوه بر آنکه در مرحله فهم حکم شرعی از نصوص دینی نیاز به عقل وجود دارد، بالاتر از آن، در مرحله اجرا و کیفیت پیاده کردن نیز نیازمند عقل هستیم. یکی از مشکلات زمان ما همین است که افراد فکر می کنند همین که حکمی در شرع آمده، بدون اندیشه و دانش و فکر می توان آن را به اجرا در آورد. خیلی تعبیر دقیق و سنگینی از شهید بهشتی وجود دارد که نظیر آن را از هیچ یک از متفکرین اسلامی ندیده و نشنیده ام. ایشان می فرماید:
«پیامبران نورافکنهایی قوی برای زندگی هستند بر میدان زندگی بشر که بشر را از استفاده از عقل و فکر و تجربه بینیاز نمیکنند. هرگز! برای اینکه اگر پیامبر حتی یکایک احکام و قوانین هم برای ما بیاورد، باز اجرای قانون، یک دنیا عقل و تجربه می خواهد.»(پیامبری از نگاهی دیگر، ص98)
یک جمله «احلّ الله البیع و حرّم الربا»(بقره/275) در قرآن آمده است. این «حرّم الربا» را برای اینکه در صحنه تجارت و بازار بتوان پیاده کرد و یا مبنای بانکداری قرار بگیرد، یک دنیا عقل و تجربه لازم است. یک نیم آیه در قرآن که فرموده است: «و لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلا»(نساء/141) کفار نباید بر مؤمنین سلطه داشته باشند، ولی در صحنه عمل چگونه می توان جلوی این سلطه را گرفت؟ آیا همین که رابطه را با کفار قطع کردیم، جلوی سلطه گرفته شده است؟ گاهی ممکن است اصلا قطع رابطه علمی یا اقتصادی نه تنها به قطع سلطه آنها نیانجامد بلکه موجب ضعف جامعه اسلامی و در نهایت وابستگی بیشتر شود. خدا رحمت کند عالم بزرگوار ملاعلی کنی را که مجتهد طراز اول عصر ناصری بود. میخواستند راه آهن برای ایران بیاورند، گفت اجازه نمیدهم زیرا اگر راه آهن بیاید، فرهنگ غرب هم همراهش خواهد آمد و ما باید جلوی سلطه فرهنگ غرب بایستیم و ایستاد و حکومت هم به خاطر جایگاه ملاعلی کنی تا وقتی او زنده بود راه آهن را نیاورد. ولی سوال این است که این شیوه ها و روش ها، در عمل و اجرا، ما را در چه موقعیتی قرار می دهد؟ ما را در صحنه بین المللی، توانمند می کند و یا از توانایی می اندازد؟ ملاعلی فکر می کرد با جلوگیری از ورود صنعت، جلوی سلطه غرب گرفته می شود، ولی امروز با منع و تحریم و جلوگیری کردن می توانیم استقلال خود را حفظ کنیم و جلوی سلطه گرفته می شود؟ ملاعلی کنی از دنیا رفت، راه آهن آمد، غیر راه آهن هم آمد! گذشت آن زمان که با این شیوه ها میتوانستیم هویت جامعه اسلامی را حفظ کنیم. یک دنیا عقل می خواهد و همه مشکل جامعه امروز ما این است که فکر می کنیم چون احکام شریعت را داریم، دیگر نیازی به عقل و فکر و تجربه برای پیاده کردن آن حکم نداریم.
در مجلس تدوین قانون اساسی در سال 58، یکی از مسائل این بود که باید جلوی کتب ضاله را گرفت و نباید ارائه و خرید و فروش آنها در جامعه اسلامی آزاد باشد. اصل 24 قانون اساسی درباره آزادی مطبوعات و نشریات است که شهید بهشتی در آنجا گفت:
«حرف من این است که در شرایطی که ما هستیم اعمال قهر برای جلوگیری از نشریاتی که مبارزه فکری با اسلام میکنند، سودمند نیست. بر حسب تجربة عینی و بررسی شدهای که ما داریم نه تنها سودمند نیست بلکه جلوگیری با اعمال قهر از نشر و تهیه از این نشریات، مضر به اسلام هم واقع شده است»(مشروح مذاکرات مجلس خبرگان قانون اساسی، ص1729)
این انکار حکم الهی نیست بلکه به کارگیری عقل است که نشان می دهد فضای اجرای چنین حکمی فراهم است؟ آیا نتایج چنین اجرایی را در نظر گرفته ایم؟ آیا ما به هدف نزدیک تر می شویم؟
اصل 168 قانون اساسی، بحث علنی بودن محاکمات جرایم سیاسی و مطبوعاتی که عده ای از علما بر این نظر بودند که چنین تصمیمی بر عهده قاضی باشد، اگر مصلحت دانست دادگاه را علنی برگزار کند و اگر نه غیر علنی برگزار شود. زیرا ما نمی توانیم شرعا قاضی را موظف کنیم تا دادگاه را علنی برگزار کند. همین اشکال را نسبت به حضور هیات منصفه هم می کردند که قاضی باید مستقل باشد. شهید بهشتی در مقابل این نظریه می ایستد و می گوید:
«خود اینکه جرم سیاسی و جرم مطبوعاتی علناً محاکمه بشود، این جلو بسیاری از مفاسد و مضیقهها و دیکتاتوریها را میگیرد. بنابراین، این را اگر بخواهند دستش بزنند و بگویند هر وقت که خلاف نظام تشخیص دادند، انجام بدهند مثل این است که اصل را اصلًا ما نداشته باشیم.»(همان، ص1681)
مگر بنا نیست از فساد جلوگیری شود؟ پس باید اجازه داد تا دادگاههایی که در جرایم سیاسی است، علنی برگزار شود و هیچ استثنایی هم نباشد زیرا استثنا اگر باشد، موجب به وجود آمدن دیکتاتوری می شود.
اساسا می توان گفت که تلاش شهید بهشتی در تدوین قانون اساسی، برای آن بود که احکام و مبانی اسلامی، بهترین شیوه اجرا را که مطابق با تجربه های بشری و خرد جمعی است، پیدا کند. و در همان حال که بسیاری از اعضای مجلس خبرگان به واسطه غیرت دینی، فقط در فکر ثبت احکام فقهی در قانون اساسی بودند و اصلا دغدغه کیفیت اجرا و ضوابط موفقیت عملی نداشتند، بهشتی در فکر آن بود که عقل و تجربه انسانی را به صحنه آورد و حکم خدا را به دست مجریان نادان و بی کفایت نسپارد. و لذا در اصل 49 قانون اساسی که بازگرداندن اموال نامشروع مطرح بود، آن را به اقدام و اجرای دولت محدود کرد تا دست عوامل خودسر که در گوشه و کنار تحت عنوان اقدامات انقلابی، متعرض اموال مردم می شدند، بسته شود. ایشان در مجلس خبرگان گفت:
«ملت ما باید بداند که اگر میخواهد این انقلاب به خوبی به ثمر برسد، بیش از هر چیز باید اجرای همه قوانین انقلابی از راه قدرت قانونی و قدرت انقلابی و یا نظم الهی انقلابی و انقلابی الهی اسلامی صورت بگیرد»(همان، ص1517)
ولی بهشتی برای این مبنا، یک استدلال قوی هم داشت. استدلالی که اختصاص به این مورد نداشت و همین استدلال بود که دورنگری و تدبیر و آینده نگری او را نشان می داد و او را از انقلابیون تند جدا می کرد:
«هر گونه خودکامگی حتی در راه اجرای آن چیزی که حق به نظر برسد حق را پایمال خواهد کرد»(همان)
چالش بزرگ امروز
بزرگترین چالشی که امروز در جمهوری اسلامی وجود دارد، چالش عقل و علم است. و تا وقتی که تکلیف جایگاه عقل و علم و دانش مشخص نشود، تکلیف هیچ مساله دیگری معلوم نمی شود. بهشتی پاسخهای متفاوتی داد چون نگاه او به عقل، به فکر و به دانش بشری متفاوت بود یا استنباطش از شرع متفاوت بود. و اگر استنباطش هم مانند فقهای دیگر بود، وقتی به اجرا می رسید، می گفت در اجرا باید عقل را ملاحظه کرد. یک دنیا عقل برای اجرای یک حکم لازم است.
اگر ما امروز کارنامه 37 سال گذشته را مرور کنیم، مطمئن میشویم که هیچ چیز مانند عقل و خرد، در میان ما مظلوم نبوده است. مقصودم فقط این نیست که گاه تصمیمات یا اقدامات نابخردانه گرفتهایم و یا حرف های نابخردانه زدهایم. بلکه حتی در طراحیهای کلان هم، گاه توجه کافی به حق عقل نداشتهایم. در همان بدو تولد جمهوری اسلامی، وقتی علما به تدوین قانون اساسی پرداختند، گاه با توجیهات مختلف، سعی در پنهان کردن عقل داشتند. مثلا از نظر مبانی اجتهادی شیعه مسلّم است که عقل هم در کنار کتاب و سنت، یکی از منابع معتبر استنباط است و اگر از آن دو نام برده میشود، نباید این یکی را حذف کرد. ولی متاسفانه در اصل دوم قانون اساسی به «اجتهاد در فهم کتاب و سنت» اکتفا گردید. آن روز برای حذف عقل چنین گفته شد که «عقل در کتاب و سنت پذیرفته شده است» غافل از آن که سنت هم در کتاب پذیرفته شده است، پس باید به کتاب بسنده کرد. ولی استدلال دوم عجیبتر بود که گفته شد آوردن عقل موجب سوءاستفاده است:
«در زمان طاغوتی سابق ما فراموش نکردیم که خیلی از خلاف کاریهایشان را متکی به همین عقل میکردند و میگفتند چون عقل یکی از ادله چهارگانه است، بنابراین ما فعلا این چنین تصویب مىکنیم و عقل ما چنین حکم مىکند. بنابراین چون از این کلمه مسلماً در آینده سوءاستفاده مىشود و به علاوه در کتاب و سنت هم آمده است و این چون تأییدش در هر دو قسمت هست، به این دلیل آقایان در گروه موافقت کردند که به «کتاب و سنت» قناعت بشود»(آیت الله مکارم شیرازی، مشروح مذاکرات خبرگان قانون اساسی، ص267)
ولی آیا سوءاستفادههایی که از کتاب و سنت در حکومتهای دینی در طول تاریخ اسلام اتفاق افتاده، بیشتر از سوءاستفاده از عقل نبوده است؟
نمونه دیگری از بداقبالی عقل از همان بدو تولد نوزاد جمهوری اسلامی بود که در کارگزاران نظام، آنجا که شرطی از نصوص دینی استفاده میشد، به سهولت پذیرفته میشد ولی آنجا که عقل پشتوانه یک شرط قرار میگرفت، با «لیت و لعلّ» فقها مواجه میگردید و کار اثبات دشوار میشد. مثلا در اصل پنجم قانون اساسی برای ولی امر جامعه، علاوه بر فقاهت و عدالت، شرط مدیریت و آگاهی از زمان و شجاعت و پذیرش مردم مطرح شده بود، ولی برخی از حضرات، به سختی این شرط اضافه را قبول میکردند. سخن آنان این بود که:
«این متن قیودی دارد که از نظر فقهی دلیلی بر آن نیست»(آیت الله سبحانی، همان، ص381)
این نمونههای عقلگریزی نشان میدهد که تلاشهای شهید بهشتی برای حفظ منزلت عقل در نظام اسلامی، چه مقدار ضروری و چه مجاهدت سخت و سنگینی بوده است.
به هرحال بنده معتقدم یک آسیبشناسی جدی در این زمینه باید صورت گیرد، نه آسیبشناسی در حد جمهوری اسلامی، بلکه در قلمرو گسترده همه حکومتهایی که به نام دین در میان مسلمانان سابقه داشته است تا روشن شود که ریشه عقبافتادگی در میان مسلمانان و جمود و تحجر در جامعه و رواج خشونت و درگیری در میان گروههای مختلف مسلمان چه بوده است. تردیدی نیست که تضعیف عقل و تحقیر عقل، چنین نتایج ناگواری برای ما بجا گذاشته است.
تجربه حکومتهای اسلامی، حکومتهایی که به نام اسلام بوده، باید مورد بررسی قرار بگیرد. چه کردند و چه اتفاقاتی افتاد؟ موفقیتها و کاستیهای آنها را باید مطالعه کرد.
مساله دعوای بین اشاعره و معتزله کم دعوایی نبود. زمانی که مامون عباسی روی کار آمد، معتزله قدرت پیدا کرد و زمانی هم که متوکل روی کار آمد، دست معتزله را بست و طرفداران عقل و فکر را به زندان انداخت و در جامعه اسلامی اندیشه و علم افول کرد. باید تکلیف خودمان را روشن کنیم. آیا میخواهیم مسلک اشعریگری را دنبال کنیم یا مکتب امامیه را در برابر آنها پیاده کنیم. البته اگر مسلک اشاعره را دنبال کنیم، از نظر جذب عوام الناس و مقدسین بسیار موفق خواهیم بود. زیرا وقتی گفته شود حُسن و قبح تابع شرع است، متدینین اهل شرع خوششان میآید و میپسندند ولی مبنای کلامی ما که اشعری مسلک نیست.
چقدر شهید بزرگوار آیت الله بهشتی این مساله را در مباحث امر به معروف و نهی از منکر خودشان دنبال کردند و در آنجا این تذکار و هشدار را دادند که چرا ما شیعیان اکثرا اشعری مسلکیم در واقع! خودمان را از عدلیه به حساب میآوریم ولی بن فکر و اندیشهمان اشعری مسلکی است.
حالا میتوان گفت رحمت به اشاعره چون می گفتند «الحَسَن ما حَسَّنَه الشارع» یعنی می گفتند گوش میکنیم ببینیم خدا چه چیزی را خوب قرار داده است. و اینطور نبود که بگویند «الحسن ما حسّنه زید یا عمر یا بکر!» و خوبی را فقط به شارع مستند می کردند. ولی در این اشعری گری مدرن که در میان مقدّسین ما اتفاق افتاده و حالا جنبة سیاسی هم پیدا کرده، اینها حُسن و قبح ذاتی را که منکر شده و حُسن و قبح را از خدا تنزل داده، به هرکسی که قدرت داشته باشد! و هر کس هم در قدرت نباشد، خوبی و بدی را هم درک نمیکند.
سخن اول و آخر اینکه شهید بهشتی به مسائل امروز ما پاسخ هایی داده است و خوب است که ما این پاسخ ها را بخوانیم و بدانیم. ولی خوب تر و لازم تر این است که بدانیم بهشتی چه راه حل هایی را ارائه می کرد. او از کجا شروع کرده بود که به این پاسخ ها رسیده بود.
[1] - صورت مشروح مذاکرات مجلس بررسی نهایی قانون اساسی ص523 : «اکثریت مردم او را به رهبری شناخته و پذیرفته باشند. در اصل پنجم، یعنی هیچ کس نمی تواند تحت عنوان فقیه عادل باتقوا و مدیر و مدبر خودش را بر مردم تحمیل کند. این مردم هستند که باید او را به این صفات به رهبری شناخته و پذیرفته باشند.»
[2] - شهید آیت الله بهشتی، مواضع تفصیلی حزب جمهوری اسلامی، ص 324: «اگر دستگاه های قانونی کوتاهند و نارسایی دارند، باز شما سرخود کار نکنید، بیایید به دستگاه قانونی کمک کنید و اگر دیدید آنها توان رهبری و توانایی ندارند با اجازه رهبر کار کنید اما خودسر کار نکنید.»