فقه القضاء، جلسه27، 18دی ماه1395
استحباب ترغیب به صلح(2)، توضیح بیشتر در اشکال به استدلال قرآنی
درس گفتارها، تقریراتی است که توسط بعضی از شاگردان استاد تهیه شده است و بدیهی است که نمی تواند منعکس کننده تام و تمامی برای دیدگاه ایشان تلقی شود.
مساله چهارمی که از کتاب شرایع مطرح شد، این بود که اگر متخاصمین در دادگاه حضور یافتند، برای قاضی مستحب است که ایشان را به صلح دعوت کند و اگر راضی به صلح نشدند، قاضی وظیفه دارد تا بین آنها حکم کند.
مناقشه استدلال قرآنی
بحثی که در جلسه گذشته مطرح شد، این بود که چرا مصالحه بر رسیدگی قضایی تقدم دارد؟ در این باره هم استدلال قرآنی وجود دارد و هم استدلال به روایت. از آیات قرآن، معمولا به این آیه از سوره نساء استدلال می شود که «والصلح خیر». در جلسه گذشته استدلال به این آیه شریفه مورد مناقشه واقع شد و گفته شد که از این آیه نمی توان نتیجه گرفت که صلح، نسبت به رسیدگی قضایی مقدم است. با این حال برای رفع ابهامات، باز هم در این باره مطالبی یادآوری می شود.
کاربردهای متفاوت صلح
صلح، سازش و آشتی کاربردهای مختلفی دارد و در موارد مختلف، نقش و کاربرد متفاوتی دارد:
کاربرد اول صلح، آشتی در برابر کدورت و عداوت است. مثل اینکه دو نفر با هم قهر هستند و کسی پادرمیانی کرده و ایشان را با هم آشتی می دهد. این مورد جنبه حقوقی و کیفری ندارد بلکه جنبه اخلاقی پیدا می کند. البته در اینکه چنین صلحی باعث می شود که کینه و عداوت از بین رفته و صفا و صمیمیت به وجود آید، شکی نیست و از همین جهت دارای ارزش می باشد.
کاربرد دوم صلح، این است که اشخاص چون حقوقی دارند، با یکدیگر نسبت به حقوق یکدیگر، توافق و مصالحه می کنند مثلا چند نفر مالک چاه آبی هستند و با هم توافق می کنند که هر یک، طی زمان بندی خاصی از آن استفاده کنند. این کاریرد نیز محل بحث نیست.
کاربرد سوم صلح، توافق بر مبنای اسقاط حق است. افرادی که باهم اختلاف پیدا می کنند، هر کدام از بخشی از حق خود می گذرند تا به حق و نفع دیگری دست پیدا کند. در شرایطی که افراد زمینه ای برای استیفای کامل حقوق خود ندارند، مجبورند که داد و ستدی انجام دهند تا به سود و استفاده ای برسند. اینجا صلح در برابر اختلاف و نزاعی است که برای استیفای حق وجود دارد. آیه شریفه سوره نساء مرتبط به همین نوع از کاربرد صلح می باشد. آیه شریفه این است:
«وَ إِنِ امْرَأَةٌ خَافَتْ مِن بَعْلِهَا نُشُوزًا أَوْ إِعْرَاضًا فَلَا جُنَاحَ عَلَیهِمَا أَن یُصْلِحَا بَیْنهَمَا صُلْحًا وَ الصُّلْحُ خَیرْ وَ أُحْضرِتِ الْأَنفُسُ الشُّحَّ وَ إِن تُحْسِنُواْ وَ تَتَّقُواْ فَإِنَّ اللَّهَ کاَنَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا[1]»
آیه و شان نزول آن این مطلب را می رساند که زن حقوقی دارد و شوهر هم حقوقی دارد. اگر زن بخواهد به تمام حقوق خود برسد، ممکن است مرد هم تمام حقوق خود را مطالبه نماید. در چنین وضعی، زن از برخی حقوق خود می گذرد تا مرد نیز از برخی حقوقش کوتاه بیاید. و این چنین باهم مصالحه می کنند.
شان نزول آیه این بود که مردی در زمان پیامبر(ص) زن سالخورده ای داشت و بعد از مدتی با زن جوانی ازدواج کرد. مرد توجه بیشتری به زن جوان می کرد. اگر همسر اول، بر حق خود پافشاری کند که باید بین ما تساوی را برقرار شود، در مقابل، مرد هم مثلا از حق طلاق خود استفاده می کند و او را طلاق می دهد. در چنین شرایطی، زنِ اول از برخی حقوق خود کوتاه می آید تا مرد نیز برخی حقوقش را نادیده بگیرد. چنین مصالحه ای را آیه شریفه تایید می کند و می فرماید چنین صلحی بهتر از ادامه منازعات و یا بهتر از طلاق احتمالی است. در نتیجه این مورد که در آیه ذکر شده، ربطی به مورد دادگاه و محکمه ندارد.
مرحوم طبرسی در مجمع البیان می فرماید:
«وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ» معناه و الصلح بترک بعض الحق خیر من طلب الفرقة بعد الألفة[2]»
یعنی مصالحه به اینکه بعضی از حقوق ترک شود، از طلاق و جدایی بهتر است.
مرحوم علامه طباطبایی نیز در المیزان اینطور فرموده اند:
«و السیاق یدل على أن المراد بالصلح هو الصلح بغض المرأة عن بعض حقوقها فی الزوجیة أو جمیعها لجلب الأنس و الألفة و الموافقة و التحفظ عن وقوع المفارقة و الصلح خیر.[3]»
یعنی سیاق آیه نشان می دهد که منظور از صلح این است که زن برای دوری از طلاق برخی از حقوق یا تمام آن را نادیده بگیرد. این صلح، از جدایی و مفارقت بهتر است.
نکته قابل تذکر این است که مکررا بیان شده که روش فقها در تقطیع آیات و استفاده از آن در استدلالات مورد تایید نیست و باید در استدلالات فقهی، تمام آیه با درنظر گرفتن صدر و ذیل آن مورد استفاده قرار گیرد. و چه بسیارند عباراتی از قرآن که بدون در نظر گرفتن صدر و ذیل آیات و بدون در نظر گرفتن سیاق آیات مورد استناد فقهی قرار گرفته اند و این اشتباه است.
باید توجه داشت که اگر بخواهیم حکمی را از یک موضوعی تعمیم بدهیم، یا باید قرائن لفظیه بر آن دلالت کنند یا باید تایید و فهم عقلایی که همان تناسب حکم و موضوع است، به همراه داشته باشد. در «مانحن فیه»، فهم عقلایی همراهی نمی کند زیرا آنچه از آیه به دست می آید حفظ روابط خانوادگی است و نقطه مقابل آن طلاق و جدایی است که از نظر شرع مبغوض است. و شرع فرموده که برای حفظ خانواده حتی اگر لازم شد از حق خود بگذرید، این بهتر است از اینکه خانواده متلاشی شود. این دلیل نمی شود که متلاشی شدن یک شرکت نیز همین حکم را داشته باشد و انحلال خانواده با انحلال شرکت تفاوت دارد. یعنی خانواده چون تقدس دارد، بهتر است که کمی از حق نادیده گرفته شود تا نظام خانواده حفظ شود وگرنه یک کارگر که در شرکتی حقوقش پایمال شده، چرا باید صلح کند و حق خود را نادیده بگیرد؟
کاربرد چهارم صلح(که بحث ما هم مربوط به همین کاربرد است) توافق، در برابر رفتن به دادگاه و محکمه می باشد. یعنی اولا نزاعی وجود دارد و ثانیا این نزاع، با صلح برطرف می شود و ثالثا این نزاع، با رفتن به محکمه برطرف می شود. جامع «ثانیا» و «ثالثا» رفع اختلاف می باشد؛ رفع اختلاف با مصالحه و رفع اختلاف با محکمه و حکم قاضی. یعنی عدم ادامه اختلاف قطعی است ولی رفع اختلاف می تواند با صلح باشد و می تواند با حکم دادگاه اتفاق بیفتد. پس در این مساله صلح با نزاع نباید مقایسه شود بلکه صلح با رفتن به محکمه مقایسه می شود. پس صلح در برابر اختلاف نیست بلکه در برابر حکم حاکم است. آیا در چنین رفع اختلافی که می تواند با صلح باشد و می تواند با رفتن به دادگاه باشد، صلح بهتر از رفتن به دادگاه است؟ در نتیجه والصلح خیر شامل مانحن فیه نمی شود.
اتفاقا ممکن است کسی ادعا کند، حکم حاکم از صلح بهتر است زیرا حکم حاکم این امتیاز را دارد که رفع خصومت با احقاق حق توام می باشد ولی صلح همراه با احقاق حق نیست، صلح تنها نزاع را خاتمه می دهد به همان شکلی که توافق می شود.
از طرفی هم ممکن است صلح بهتر باشد زیرا در حکم قضایی اختلاف به لحاظ حقوقی پایان می گیرد و دیگر شکایتی وجود ندارد ولی به لحاظ اخلاقی، کدورت از بین نمی رود حتی گاهی از اوقات حکم قاضی و محکمه، کدورت جدیدی هم ایجاد می کند. پس اگر بتوان دعوا و نزاع را قبل از اینکه به رسیدگی قضایی برسد، برطرف کرد، بهترین حالت است و در این صورت جلوی کینه های بعدی گرفته می شود.