علامه طباطبایی و نظریه تقدم تربیت بر سیاست
مصاحبه با روزنامه جمهوری اسلامی: این بار به سراغ علامه رفته ایم تا ببینیم برای جامعه امروز ما چه پیامی دارد؟میخواهیم امروز از علامه بپرسیم که آیا در مکتب اسلام، سیاست حرف اول و آخر را میزند؟ یا اخلاق تابعی از سیاست است؟ آیا دین به ما اجازه هرگونه رفتار سیاسی را می دهد؟
(مصاحبه با روزنامه جمهوری اسلامی 24 آبان 1395)
* آیا علامه طباطبایی در تفکر اجتماعی دارای شیوه و روش خاصی بود؟
بله علامه سبک خاصی در مسائل اجتماعی داشت و برای تبیین و تثبیت آن هم تلاش فراوانی کرد. یکی از ویژگی های این سبک آن است که علامه به شدت از فردگرایی در تفکر انتقاد می کند و معتقد است که انسان وقتی می تواند درست فکر کند و به راه حل درست مسائل دست یابد که خود را در جامعه ببیند و خیر و شر خود را در ارتباط با خیر و شر دیگران ببیند، نه این که خود را جدای از دیگران پنداشته و مستقل بشمارد.
انتقاد علامه این است که ما شرقی ها «تفکر اجتماعی» را نیاموخته ایم و به جای هم فکری، مبتلا به تفکر فردی هستیم و لذا فقط درصدد منافع فردی خودمان برمی آییم.
علامه در پایان تفسیر سوره آل عمران یک فصل را به این موضوع اختصاص داده (فصل پنجم) و عقب ماندگی مسلمانان را در مقابل پیشرفت دنیای مدرن در این مشکل می بیند.
اجازه بدهید در اینجا به یک مثال دیگر اشاره کنم، ایشان در جلد اول المیزان بحث های عمیقی درباره شفاعت دارند، ولی یک فصل آن، یک بحث اجتماعی در این موضوع است و در آنجا این سوال را مطرح می کند که چرا در جوامع غربی اخلاق پسندیده مانند راستگویی و وفای به عهد و پیمان رواج پیدا می کند ولی در جوامع اسلامی آمار دروغ بسیار بالاتر است؟ آیا این وضع ما معلول درک دینی ما نیست؟ علامه در پاسخ خود این تفاوت را ناشی از «تربیت اجتماعی» آنها که متفاوت از تربیت ماست، می داند. لذا علامه چنین دغدغه ای دارد که جامعه اسلامی با تربیتی اجتماعی متناسب با آرمانهای آن شکل بگیرد.
* آیا بر اساس این تفکر علامه، می توان یک نظریه اصلاح اجتماعی از مباحث ایشان استنتاج کرد؟
احتمالاً همین طور باشد. البته برای چنین استنتاجی، نیاز به بررسی و تتبع بیشتری است ولی برداشت بنده این است که علامه به نظریه تقدم تربیت بر سیاست باور دارد. چون ایشان وقتی به سراغ نقد تاریخی هم می رود با همین نگاه حوادث صدر اسلام و جریانات بعد از رسول خدا (ص) را ارزیابی می کند. مثلاً انحراف در حکومت را در پیوند با «رکود تربیت» می بیند و می گوید: «توقفت التربیه ثم رجعت القهقری». نقد ایشان آن است که کسانی مانند معاویه قدرت را به دست گرفتند که نه خود بهره ای از تربیت داشتند و نه آرمان تربیت جامعه را دنبال می کردند و لذا پس از به دست گرفتن قدرت اعلام کرد که من برای نماز و روزه نمی جنگیدم، برای حکومت جنگیدم و به آن رسیدم!
و بر همین اساس است که علامه از سیاست خلفا پس از رسول خدا (ص)، که توسعه کشور اسلامی را در درجه اول اهمیت قرار دادند و تربیت اسلامی در میان مسلمانان داخل جامعه را جدی نگرفتند گلایه دارد.
* بر این اساس آیا علامه طباطبایی را می توان یک شخصیت سیاسی دانست؟ یعنی اندیشه های ایشان مبدا برای تحول سیاسی تلقی می شود؟
علامه طباطبایی شخصاً حضور فعالی در عرصه سیاست نداشت و بیشتر متمرکز بر مباحث علمی بود تا حضور اجتماعی، ولی به لحاظ اندیشه و تفکر، آراء او می تواند در مسیر تحولات اجتماعی و سیاسی کاملاً تاثیرگذار باشد. لذا کسانی که تحت تاثیر آثار علمی ایشان بودند اعم از شاگردان ایشان و دیگران، در عرصه های اجتماعی و سیاسی فعال بودند. ولی در عین حال علامه رویکرد خاصی به سیاست داشت، چون همان مبنای تقدم تربیت بر سیاست موجب آن می شد که دغدغه های تربیتی بر ایشان غالب باشد و نتواند با سرعت و شتابی که در شخصیت های انقلابی وجود داشت، همراهی کند. استنباط بنده این است که علامه فکر می کرد که آیا همانگونه که زمینه های سیاسی و اجتماعی برای جنبش و نهضت آماده است، آیا زمینه های تربیتی هم برای آن مهیا شده است و ما می توانیم پس از آن، بر اساس تربیت اسلامی، جامعه را اداره کنیم؟ (نگرانی از فرمانروایان) و آیا مردم هم از چنان آمادگی تربیتی برخوردارند که اجرای احکام اسلامی در میان آنها موفقیت آمیز باشد؟ (نگرانی از شهروندان) اساساً کسانی که دغدغه های فرهنگی و تربیتی برایشان اصل است، دیرتر به فکر کنش اجتماعی و به خصوص از نوع حاد آن می افتند.
به علاوه علامه تجربه دولت نبوی را مورد استناد قرار می داد که پس از یک دوره سیزده ساله در مکه که برای مسلمانان دوره خودسازی و ریاضت نفس و تحول روحی بود، در دوره بعد از آن و در مدینه، آنان موفق به تشکیل دولت شدند. علامه این سیر تدریجی را چیزی فراتر از روند انتقال قدرت و فراهم شدن شرایط سیاسی می دانست. و بلکه آن را در همان چارچوب تقدم تربیت بر سیاست و قدرت ارزیابی می کرد.
وقتی علامه می خواهد نشان دهد که تربیت دینی چگونه جامعه را متحول می کند مثال می زند که عصر نبوی برخی مجرمان با پای خود به خدمت حضرت می رسیدند و درخواست اجرای حد و مجازات شرعی داشتند تا از لوث گناه پاک شوند. و البته وقتی جامعه در چنین شرایطی قرار می گیرد اجرای حد، بسیار تاثیرگذار است.
همین نگاه تربیتی علامه موجب آن می شود که علامه سیر تدریجی نزول احکام شرعی را در جهت آمادگی تربیتی ارزیابی کند و به جای استناد به فراهم شدن زمینه های اجتماعی و سیاسی، به ضرورت فراهم آمدن ظرفیت های تربیتی در گذر زمان تاکید نماید. اینگونه نکات که در سراسر آثار علامه فراوان است حکایت از آن دارد که تفکر اجتماعی ـ انقلابی علامه متفاوت بوده است.
* به نظر علامه، تربیت اخلاقی، در شکل گیری نظام اسلامی چه نقشی دارد و آیا می توان سیاست را تابعی از آن دانست؟
علامه بارها این موضوع را در لابلای تفسیر المیزان مطرح کرده است و البته ابعاد مساله هم بسیار متنوع است. یکی از مباحث علامه این است که حکومت ها دو گونه اند: یا فردی اند و دیکتاتوری، و یا مردمی اند بر اساس نظر اکثریت. علامه همانگونه که حکومت فردی و استبدادی را به دلیل تصرفات خودسرانه حاکم محکوم می نماید، حکومت اکثریت را هم مورد نقد قرار می دهد چون در چنین حکومتی، حقوق اقلیت (نصف منهای یک) ضایع می شود و اکثریت با دست یافتن به قدرت، فقط به فکر تامین منافع خویش است. از این رو علامه، الگوی «حکومت انسانی» را متناسب با جامعه اسلامی می داند، حکومتی که حق هیچ انسانی در آن نادیده انگاشته نمی شود و اکثریت بهانه ای برای سرکوب اقلیت نیست!
الحکومه الانسانیه التی یحفظ فیها حقوق کل فرد من افراد... و الفرد و الجماعه و البعض و الکل على حد سواء دون الحکومه الفردیه الاستبدادیه التی لا تسیر الا على ما تهواه نفس الفرد المتولی لها الحاکم فی دماء الناس و اعراضهم و اموالهم بما شاء و اراد، و لا الحکومه الاکثریه التی تطابق اهواء الجمهور من الناس و تبطل منافع آخرین... (المیزان، ج 9، ص 115)
روشن است که علامه در این جا نمی خواهد نقش اکثریت را در شکل گیری حکومت، نفی کند، بلکه او وقتی اکثریت را ذی حق می داند که به حق اقلیت تجاوز نشود. یعنی ابتدا باید تربیت اخلاقی جامعه به آن حد برسد که همه شهروندان، در رعایت حقوق یکدیگر، از شایستگی تربیتی برخوردار باشند، و سپس در چنین جامعه ای می توان به رعایت حقوق اقلیت هم چون اکثریت امیدوار بود، والا استبداد فرد به استبداد اکثریت تبدیل می شود.
* به هر حال در هر نظام سیاسی، تامین نظر و خواست، همه مردم عملاً امکان پذیر نیست، چه اینکه تسلیم عموم مردم در برابر اراده یک نفر نیز فسادآور است، پس ما چاره ای جز تن دادن به رای اکثریت نداریم، ولی در حاکمیت اکثریت نیز نگرانی از تضییع حقوق دیگران وجود دارد، آیا اسلام در این باره راهکار دیگری ارائه می کند؟
مرحوم علامه طباطبایی همانگونه که اشاره کردم چون تقدم را برای تربیت قائل است، لذا معتقد است اگر در جامعه، ارزش های اخلاقی حاکم شود و شهروندان با تربیت اخلاقی پرورش یابند، قهراً «اکثریت» در مسیر حق گام برداشته و عوارض ظلم و طغیان به حداقل کاهش می یابد. اساساً تئوری علامه را می توان تئوری تقدم تربیت بر سیاست دانست. در جلد چهارم المیزان، علامه مباحثی در این باره دارد و همان مطالب را در رساله ای که درباره حکومت اسلامی نگاشته اند، مطرح کرده اند. در آنجا فرموده اند: «در جامعه علم و تقوا که اسلام تربیت می کند، هرگز اکثریت، خواسته های هوس آمیز خود را به حق و حقیقت ترجیح نخواهد داد.» معنی این سخن علامه این است که در نظام های مبتنی بر مردم سالاری، اکثریت دارای موضوعیت است، ولی در نظام اسلامی، هر چند اکثریت معیار است، ولی این معیار جنبه طریقی دارد و پشتوانه آن تربیت و علم و تقوی است، از این رو وقتی که این پشتوانه معنوی و ارزش فرو می ریزد، نظام اسلامی نیست ولو طبق قاعده دموکراسی هم اداره شود، علامه آن بحث را اینگونه ادامه داده است: «محیط خداشناس و تقوای دینی که اسلام به وجود می آورد، محیطی است که هرگز اکثریت آن عقل سلیم را تابع هوا و هوس، و حق و حققیت را فدای دل خواه نمی کنند و پیوسته نظر اکثریت با حق وفق خواهد داد.»
پس علامه در صدد آن است که قاعده اعتبار اکثریت را با قاعده اعتبار حقیقت سازگار کند، و در این میان، رمز پیوند و سازگاری را در «تربیت» می بیند. و به همین دلیل است که در نظریه علامه سیاست اسلامی، قبل از تربیت اسلامی، غیر معقول است، زیرا پایه سیاست را تربیت تشکیل می دهد. و سیاستی که فاقد چنین پایه و زیرساختی است، هر وضعی داشته باشد، ولی قطعاً وصف و پسوند اسلامی نمی تواند داشته باشد.
علامه آن مقاله را مقارن ایام مبارزات آزادیخواهانه ملت الجزایر نگاشته است، ایشان در آنجا به ظلم های دولت فرانسه در قبال مردم الجزائر اشاره می کند و می گوید: «ریشه این ظلم ها آن است که مهم ترین رکن انسانیت که «معنویت» است را آنان کنار گذارده اند». علامه خیلی روشن می خواهد نتیجه گیری کند که اگر اخلاق از سیاست جدا شود، انسانیت قربانی می شود. هرچند شعارها باقی باشد.
* علامه طباطبایی به لحاظ مبنایی و اصولی، این دیدگاه را مبتنی بر چه پایه ای قرار داده است، یعنی ریشه این تفکر علامه در کجاست؟
مبنای این دیدگاه را از دو جهت می توان بررسی کرد، یکی آنکه در مقایسه بین اخلاق و سیاست، کدامیک از ارزش و اهمیت بیشتری برخوردار است؟ و دیگری آنکه به لحاظ نگاه دینی، کدامیک برای دین، اهمیت بیشتری دارد؟ از آثار علامه می توان هر دو نگاه را به دست آورد، ولی علامه در تفسیر المیزان، نگاه خاص قرآنی به اهداف انبیا دارد و در این نگاه، اصالت را به «تزکیه و تربیت» انسانها می دهد، و می بیند تاکید قرآن بر «یزکیهم ویعلمهم الکتاب» است. والبته تزکیه هم مقدم بر تعلیم کتاب شده است. و با همین استناد است که علامه اسلام را دین طهارت و پاکی معرفی می کند: «الاسلام دین الزکاه والطهاره» یعنی تزکیه و تربیت در اسلام، نسبت جزء و کل ندارد، بلکه یا باید گفت که تزکیه همه اسلام را پوشش می دهد و در هر جزئی از آن یک پیام تربیتی وجود دارد، و یا باید گفت که غایت و هدف کل است. و با این نگاه به دین است که علامه مسئولیت اصلی و اولی را تربیت مردم می داند، و تدبیر امور سیاسی را پس از آن قرار می دهد و از نتایج آن می شمارد. به آن بحث جلد چهارم تحت عنوان «من الذی یتقلد ولایه المجتمع» که بحث رهبری را مطرح می کند، مراجعه فرمایید. البته در قرآن قیام به قسط هم در اهداف انبیاء مطرح شده است: «لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» ولی در آن آیه هم انبیاء مامور اجرای عدالت نشده اند، بلکه آنها مامور «تربیت مردم» شده اند تا انسان هایی «بسازند» که به قیام به قسط کنند. ترجمه آیه این نیست که تا مردم را به قسط وادارند، بلکه معنی آیه این است که تا اینکه مردم به قسط بپاخیزند. یعنی قسط باید از مردم صادر شود، و چنین کاری باید زمینه های اعتقادی و اخلاقی اش توسط انبیاء فراهم آید. در این جا هم هر چند پیامبران در تحقق عدالت نقش دارند، ولی نقش آفرینی آنها به شکل غیر مستقیم و از راه تربیت انسان های حق طلب و عدالت خواه است و البته گاه نقش مستقیم هم ایفا کرده اند.
* مبنای نظری علامه در نسبت تربیت و سیاست، چه آثار و نتایج عملی به جا می گذارد؟ و آیا در شیوه و روش های فعالیت های سیاسی می توان آثار عینی آن را دید؟
علامه در جلد ششم المیزان تحت عنوان «ادب» چند بحث نسبتاً مفصل مطرح کرده اند و از آن جمله درباره ادب انبیاء (فصل هشتم) در آنجا علامه یک بررسی اجمالی از برخوردهای انبیاء و دشمنانشان دارند، پس از آنکه به انواع اهانت ها و اذیت های مخالفان در حق پیامبران اشاره می کنند، می گویند: ولی انبیاء در مقابل کفار و مشرکان و حتی طاغیان چه ادب و چه ادبیاتی داشتند؟ آیا در لابلای سخنان انبیاء با طاغیان و جاهلان، ذره ای بی ادبی دیده می شود؟ پاسخ علامه منفی است و می گوید انبیاء در مقابل دشنام ها و طعن ها و استهزاءها، هرگز مقابله به مثل نکرده اند و تعبیر زشت و اهانت آمیزی به کار نبرده اند، از قاعده ادب خارج نشده و مقید به سخنان زیبا و نیکو بوده اند. در این جا از عین عبارت علامه نمی توان صرف نظر کرد:
فانک لا تجد فیما حکی من شذرات اقوالهم مع العتاه و الجهله ان یخاطبوهم بشیء مما یسووهم او شتم او اهانه و ازراء و قد نال منهم المخالفون بالشتم و الطعن و الاستهزاء و السخریه کل منال فلم یجیبوهم الا باحسن القول و انصح الوعظ معرضین عنهم بسلام.
وقتی ادب و تربیت بر سیاست، تفوق و برتری پیدا کند، قهراً انسان با تربیت، هرگز در صحنه سیاست، به فحاشی و ناسزاگویی رو نمی آورد. علامه این ادعا را درباره خصوص پیامبر اسلام مطرح نکرده است، او می گوید هیچ پیامبری به مخالفان و دشمنان خود اهانت نکرده است و با تعبیر زشت و رکیک آنها را آزار نداده است. واقعاً عجیب است! یعنی اگر ما مسلمان هم نیستیم و بر اخلاق محمدی هم وفادار نیستیم، پیرو هر پیامبری باشیم، هتاکی زشت است و فحاشی ممنوع است! این سیره و روش پیامبران الهی است، ممکن است پیامبری در شرایطی و به خاطر مصالحی، از قدرت و حکومت کناره گیری کند، ولی در هیچ شرایطی و به خاطر هیچ مصلحتی از ادب و اخلاق و نزاکت، کناره گیری نمی کند!
* حال که سخن به اینجا رسید، این سوال به ذهن می رسد که تقید به اخلاق، قهراً فعالان عرصه سیاست و کنشگران سیاسی و احزاب و فرمانروایان را بسیار محدود می کند و دست و زبان آنها را می بندد و همین تقید، آنها را در برابر رقیبان ناتوان می سازد، آیا به این لوازم می توان پای بند بود؟
چرا پای بند نشویم؟ مگر امیرالمومنین(ع) در برابر معاویه، این قیود را رعایت نکرد؟ و مگر نفرمود که من هم راه و رسم صیانت از قدرت را می دانم ولی حاضر نیستم خودم را تباه کنم؟ «لا اری اصلاحکم بافساد نفسی» مگر ممکن است کسی مدعی دینداری باشد و هرزه گو و فحاش باشد: «المومن ملجم»؟!
وقتی تربیت بر سیاست، حاکم و غالب می شود، نه تنها ادبیات گفتاری و نوشتاری سیاستمداران معطر به اخلاق می گردد، بلکه رفتار آنان نیز اخلاقی می شود. توجیه های افراد متدین برای رفتارهای زشت سیاسی این است که می خواهیم به دین و به نظام خدمت کنیم. ولی آیا برای یک هدف مقدس، از روش های منکر می توان استفاده کرد؟ علامه طباطبایی که خداوند او را با پیامبران محشور نماید، بحث زیبایی در این باره دارد. هر چند نقل مطالب این بزرگان برای بنده دشوار است و شدیداً مرا تحت فشار روحی قرار می دهد، ولی چاره ای ندارم که باز جمله ای از ایشان را بخوانم که انبیاء برای دعوت به حق، مجاز به استفاده از روش های خلاف اخلاق نبوده اند. پیامبر حق ندارد با دروغ، با فریب، با خلف وعده، با دشنام، با تحقیر، و بلکه با بزرگ جلوه دادن امور جزئی و یا کوچک جلوه دادن امور بزرگ، دفاع از افراد فاسد، و حتی با کتمان برخی حقایق و مردم را اغفال کردن، زمینه رشد اسلام و تقویت دین و یا تضعیف دشمنان را فراهم کند. این عین عبارت علامه است که خداوند به شدت پیامبران را از به کارگیری این روش ها برای رسیدن به اهداف مقدس منع کرده است:
لقد ورد منه تعالى اشد النهی فی ذلک لانبیائه و ابلغ التحذیر حتى عن اتباع الباطل قولا و فعلا بغرض نصره الحق فان الباطل باطل سواء وقع فی طریق الحق او لم یقع، و الدعوه الى الحق لا یجامع تجویز الباطل و لو فی طریق الحق...
البته علامه در این زمینه استدلالی هم دارد که بحث درباره آن نیاز به فرصت بیشتری دارد. به هر حال تقدم تربیت و اخلاق بر سیاست، لوازم زیادی دارد و پای بندی به آن برای اهل سیاست، البته دشوار است.
* به عنوان آخرین سوال می خواستم بدانم جامعه امروز ما چقدر برای استفاده از اندیشه اجتماعی علامه طباطبایی آمادگی دارد؟
بنده این آمادگی را زیاد نمی دانم. چون رویکرد علامه به جامعه و سیاست، با رویکرد غالب در فضای امروز کاملاً متفاوت است. فضای امروز، فضای سیاست زده است. یعنی هر سخنی را با انگیزه های سیاسی می سنجند و با آثار سیاسی آن ارزیابی می کنند، و با اهداف سیاسی با آن مقابله می کنند. در حالی که علامه هیچ تناسبی با این فضا ندارد. در فضای سیاست زده، اولین قربانی اخلاق و تربیت است. مثلاً در چنین فضایی که ما دچار خودستایی هستیم انتقاد از دیگران کاری صواب و انتقاد از خودکاری خطاست. در حالیکه علامه، هم نقد دولت های غربی و سیاست های استعماری آنان را دارد و هم نقد جامعه اسلامی و انتقاد از مسلمانان خودمان را.
مثلاً علامه در همان جلد ششم تفسیر المیزان که مباحثی درباره ادب دارد در فصل پنجم آن می گوید ما «شرقی ها» و ما «مسلمانان» در زمینه ادب و تربیت، کارنامه موفقی نداریم و سپس به بررسی علت آن پرداخته است که مربیان ما خود حظی از اخلاق ندارند و لذا نمی توانند تاثیرگذار باشند.
نقد خود، توصیه بزرگ علامه طباطبایی و میراث ارزشمند او و نیاز ضروری امروز ماست، ولی آیا شرایط جامعه، بازگشت به اخلاق و برای چنین کاری مناسب است؟ و یا به جای آن فقط باید هرچه فریاد داریم بر سر دیگران بکشیم و هرچه هورا داریم برای خودمان سر دهیم؟ اجمالاً عرض می کنم، امروز «علامه فیلسوف» و «علامه مفسر» در حوزه و جامعه ما جایگاه بلندی دارد ولی آیا در جامعه «علامه مصلح» هم ارج و منزلتی دارد؟
آری اگر امروز منش اخلاقی علامه طباطبایی و یا منش اخلاقی حضرت امام خمینی در میان ما زنده بود، اینقدر ناهنجاری های تربیتی در نسل مسلمان و حتی متدین ما زیاد و عمیق نبود. البته اگر آن بزرگوار هم در میان ما بود ما با او چه می کردیم؟ و وقتی بداخلاقی های ما را نمی پسندید و تایید نمی کرد و یا اعتراض می کرد، آیا در برابر او نمی ایستادیم و او را متّهم نمی کردیم؟