در حال بارگذاری ...

صلاه مسافر(10) 94.10.2

شرط چهارم قصر: عدم قواطع سفر 1-قاطعیت وطن، صحیحه ابن بزیع(1)


درس گفتارها، تقریراتی است که توسط بعضی از شاگردان استاد تهیه شده است و بدیهی است که نمی تواند منعکس کننده تام و تمامی برای دیدگاه ایشان تلقی شود.


درس فقه، صلاه مسافر، سال تحصیلی 94-95، جلسه دهم، 94/10/2

شرط چهارم قصر: عدم قواطع سفر

1-قاطعیت وطن

صحیحه ابن بزیع(1)

مقدمه

بحث در این بود که آیا چیزی به عنوان «وطن شرعی» وجود دارد یا نه؟ مقصود این است که وطن، یک مفهوم عرفی دارد که مورد تردید نیست ولی آیا غیر از آن مفهوم و معنای عرفی، شرع هم تعریف خاصی برای وطن قرار داده که ما بگوییم برخی از وطن ها «عرفی» است و برخی هم «شرعی»؟ مساله مورد اختلاف علماست و برخی وطن شرعی را پذیرفته اند و برخی هم انکار کرده اند.

مهمترین نقطه نزاع بین مثبیتین و نافین، «صحیحه ابن بزیع» است که قبلا خواندیم. روایتی که در آن امام(ع)، تفسیری از «وطن» ارائه کرده است. روایات دیگری هم داریم که تعبیر «وطن» در آن بکار رفته است ولی در آن روایات، چون تفسیری از «وطن» ارائه نشده است قهرا «وطن» را به معنای عرفی خودش حمل می کنیم.

متن روایت را یکبار دیگر مرور کنیم:

«عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ بَزِیعٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ یَقْصُرُ فِی ضَیْعَتِهِ- فَقَالَ لَا بَأْسَ مَا لَمْ یَنْوِ مُقَامَ عَشَرَةِ أَیَّامٍ- إِلَّا أَنْ یَکُونَ لَهُ فِیهَا مَنْزِلٌ یَسْتَوْطِنُهُ- فَقُلْتُ مَا الِاسْتِیطَانُ- فَقَالَ أَنْ یَکُونَ لَهُ فِیهَا مَنْزِلٌ یُقِیمُ فِیهِ سِتَّةَ أَشْهُرٍ- فَإِذَا کَانَ کَذَلِکَ یُتِمُّ فِیهَا مَتَى دَخَلَهَا...»(وسائل الشیعة، ج 8، ص495)

کسی که به مزرعه خود می رود، نمازش را شکسته بخواند؟ حضرت فرمودند: مانعی ندارد اما در صورتی که قصد ده روز نداشته باشد. مگر اینکه منزلی داشته باشد و «استیطان» در آنجا پیدا کرده باشد. پس نماز در مزرعه شکسته است مگر اینکه در همان محله ای که مزرعه اوست، منزلی داشته باشد و آنجا را به عنوان «وطن» اخذ کرده باشد که چون به «وطن» خود سفر کرده است نمازش تمام است. تا اینجای روایت روشن و گویاست و نشان می دهد که خود «ضیعه»، «وطن» نیست، به صرف داشتن مزرعه و رجوع برای کشاورزی و باغداری، شخص از مسافر بودن خارج نمی شود. این روشن است و همچنین روشن است که اگر در آن محلی که مزرعه اوست، خانه و زندگی دارد و محل سکونت اوست، آن ضیعه هم چون وطن است، قهرا شخص وقتی مراجعه می کند، به وطن خود مراجعه کرده است و نمازش تمام است. این قسمت هم محل تردید نیست.

آنچه که برای ما در این روایت مهم است این ذیل است که پرسید «فقلت ما الاستیطان؟» حضرت فرمودند که «استیطان» این است که در آن «ضیعه»، منزلی داشته باشد و در آن، «شش ماه» اقامت داشته باشد که در این صورت، وطن تحقق پیدا می کند و نمازش تمام خواهد بود.

احتمالات در صحیحه ابن بزیع

درباره این ذیل روایت که شخص منزلی داشته باشد و شش ماه در آنجا حضور پیدا کند، سه احتمال وجود دارد:

1- اینکه بگوییم این شخص برای اینکه «ضیعه»، وطنش باشد، باید «هر سال»، شش ماه به آنجا برود.

2- اینکه حضرت می خواهند بفرمایند که «ضیعه»، با تحقق شش ماهه در آنجا وطن می شود. یعنی «یک شش ماه» که بماند، آنجا وطنش می شود و بعدا هر وقت به آنجا برود، آنجا وطن اوست. «حدوثا» برای اینکه ضیعه، وطن شود، یک توقف شش ماهه لازم است تا صدق وطن کند ولی سال های بعد دیگر لازم نیست.

3- اینکه گفته شود امام(ع) در این روایت، معنای وطن را بیان نکرده اند بلکه همان مفهوم عرفی را ذکر کرده اند. البته معنای عرفی را با ذکر یک مصداق متعارف، که در این صورت قهرا چیزی به عنوان وطن شرعی از این روایت استفاده نمی شود.

بررسی احتمال اول

احتمال اول که مقصود این باشد که وطن انسان جایی باشد که سالی شش ماه به آنجا برود. وجهی که برای این احتمال وجود دارد، این است که امام (ع) از «صیغه مضارع» استفاده کرده است: «ان یکون له فیها منزل یقیم فیه ستة اشهر» منزلی داشته باشد که شش ماه «اقامت می کند»، نه اینکه «اقامت کرده است» تا عطف به گذشته شود. مضارع، «استمرار» را می رساند، پس باید در حال و گذشته و آینده رویه این باشد که شخص، شش ماه از سال را در آن اقامت داشته باشد. این مطلبی است که از ظاهر این روایت می توان استفاده کرد که شاید عبارت مرحوم صدوق در «من لایحضره الفقیه»(ج1، ص451) همین باشد یعنی بنظر می رسد که قائل هم داشته باشد.

به نظر می رسد که این احتمال، احتمال مرجوحی است و قابل التزام نیست. به این دلیل که اگر مقصود این است که استمرار، «استمرار دائمی» باشد یعنی همیشه شش ماه حضور داشته باشد، در گذشته و حال و آینده و بدون استثناء؛ این احتمال از نظر فقهاء باطل است. چون کسی بر این باور نیست که شش ماه توقف همیشگی و در طول عمر برای صدق وطن، اعتبار داشته باشد. لذا این شق اول که استمرار دائمی و همیشگی باشد، از نظر فقهی غیر قابل التزام است. البته اشکال عقلی ندارد و یا با روایات مخالف نیست ولی فقهاء به این ملتزم نمی شوند.

اما اگر گفته شود که این استمرار، «استمرار فی الجمله» است (نه بالجمله)، مثلا پنج سال، ده سال برود و بیاید تا آنجا وطن شود، آن وقت این سوال پیدا می شود که حد این «فی الجمله» چقدر است؟ سه سال است یا پنج سال یا ده سال یا....؟ تفصیل بین این اعداد قرار دهیم. چقدر این شش ماه ها باید تکرار شود تا تحقق پیدا کند؟ هیچ کدام از اینها وجهی ندارد که حد خاصی معین شود. فرض هم این است که مساله، جنبه عرفی ندارد. آن وقت نتیجه این می شود که روایت مهمل می شود. با اینکه «ابن بزیع» از حضرت سوال کرد که «استیطان چیست» و چگونه یک محل برای انسان وطن می شود، باز حضرت او را احاله دادند به یک ملاکی که آن ملاک نیز خود مبهم باشد. در واقع حضرت اول فرمودند «استیطان» که مبهم بود و سائل دوباره سوال کرد و حضرت باز جواب مبهم داده باشند، آیا این قابل التزام است؟ لذا این احتمال اول، با هر دو شقّ آن، احتمالی نیست که بشود به آن ملتزم شد.

بررسی احتمال دوم

احتمال دوم که یک توقف شش ماهه، برای صدق وطن بودن شرط است و بعد از اینکه با توقف شش ماهه، یک محل بعنوان وطن شد، دیگر نیازی به توقف بعدی و شش ماه بعدی نداریم. این تفسیر دوم همان تفسیری است که از وطن شرعی استفاده می شود. «وطن شرعی» در کلام فقهاء همینطور تعبیر شده است که شخص، منزلی در یک محل داشته باشد و شش ماه هم در آنجا سکونت کند و وقتی شش ماه ماند، آنجا وطن او خواهد بود.

به تعبیر دیگر اگر انسان جایی خانه بگیرد ولی نرفته است که بماند، این وطن نمی شود. ولی وقتی شش ماه توقف کرد، دیگر هر وقت که به آنجا مراجعت کرد، آنجا وطن او خواهد بود. این معنای دوم است و این همان معنای مورد نظر قائلین به «وطن شرعی» است. اگر معنای دوم به اثبات برسد، قهرا چیزی بعنوان «وطن شرعی» به اثبات خواهد رسید که بعدا باید در مورد آن صحبت کرد.

پس احتمال دوم آنچیزی است که فقهاء به عنوان وطن شرعی تعریف کرده اند؛ چه آنهایی که پذیرفته اند و چه آنهایی که نپذیرفته اند. مساله این است که شش ماه در «گذشته» توقف کرده باشد. اولین سوال این است که این «گذشته» را از کجا آوردید؟ حضرت نفرموده است که اگر شش ماه اقامه کرده باشد از این به بعد برای او وطن است، بلکه مضارع بکار برده اند که نشان دهنده «استمرار» است. پس چرا این را به «ماضی» بر می گردانید؟ پاسخی که طرفداران «وطن شرعی» می دهند این است که باید «فعل مضارع» را در اینجا منسلخ از زمان کرد و استمرار را از آن گرفت؛ به یک قرینه. فعل مضارع دلالت بر استمرار می کند اما در صورتی که قرینه برخلافش نباشد. اما اینجا قرینه بر خلاف هست و آن قرینه همان نکته ای است که در نقد احتمال اول گفتیم. آنجا گفتیم که اگر «یقیم» بخواهد دلالت بر استمرار کند، لازمه اش این است که یا استمرار در «همه سال ها» باشد و هر سال این کار را اجام دهد که قابل التزام نیست. و یا «بخشی از آن سالها» که آن هم اجمال و ابهام پیدا می کند که باز هم قابل التزام نیست. لذا نتیجه این می شود که نمی توانیم «یقیم» را بر ظاهر خودش حمل کنیم که مضارع است و استمرار را می رساند. ناچاریم این استمرار را بگیریم که وقتی گرفتیم نتیجه این می شود که منزلی داشته باشد با اقامت شش ماهه. شش ماه که اقامت پیدا کرد، آنچه که در روایت خواسته شده است، تحقق پیدا کرده است. آن حیث «یقیم» که «مضارع بودن» است را باید از روایت حذف کرد.

این وجه قائلین به وطن شرعی است که چون مرحوم آقای خویی که وطن شرعی را برخلاف فقهای دیگر قائل شده اند، این احتمال را به جد مطرح کرده اند، به خواست خدا بعدا درباره آن بحث می کنیم.

بررسی احتمال سوم

احتمال سوم اینکه این روایت نسبت به روایات دیگر، چیز اضافه ای ندارد و منظور از «استیطان»، همان «استیطان عرفی» است و علتش این است که اگر «ابن بزیع» سوال خود را ادامه نداده بود و نمی پرسید که «و ما الاستیطان؟»، امام چه می فرمودند؟ حضرت عبارت را تمام کرده بود. اگر او سوال نمی کرد، کلام حضرت به این معنا بود که آن استیطان کافی است و آن استیطان قبل از سوال، «استیطان عرفی» است: «مگر اینکه منزلی داشته باشد و آنجا را وطن خود قرار داده باشد» که این، همان وطن عرفی است و حد و حدودی برای آن مشخص نکردند و قهرا مثل هر لفظ دیگر بر معنای عرفی خود باید حمل شود. جناب ابن بزیع بود که سوال را ادامه داد وگرنه اگر حضرت منظور خاصی داشت، بیان می کردند که منظورشان از استیطان چه بوده است. پس اگر معنا و حد خاصی داشت، خود حضرت قبل از سوال، باید این منظور را بیان می کردند ولی حضرت این کار را نکرده اند، پس معلوم می شود که حضرت همان استیطان عرفی منظورشان بوده است. با توجه به این قرینه، بعد که «ابن بزیع» سوال می کند و حضرت جواب می دهند، معلوم می شود که حضرت خواسته اند حد و حدود همان «وطن عرفی» را که برای «ابن بزیع» روشن نبوده است، را مشخص کنند(اینجا با سوالاتی مواجه می شویم که به آن سوالات خوا هیم رسید)

روایات اعتبار وطن بدون تعریفی خاص

اما مویّد این وجه این است که در روایاتی همین قسمت را داریم ولی همین جا روایت تمام می شود. یعنی مشابه این سوال فراوان است ولی همین «استیطان» پایان مطلب است. این به این معناست که حضرت ملاک را «وطن» قرار داده است و تعریف خاصی از وطن نداشته است و الا وقتی حضرت می گویند «وطن»، اگر «وطن»، تعریف جدیدی دارد، باید آن تعریف جدید را بیان کنند تا مخاطب آن را بفهمد.

روایات علی بن یقطین

پنج روایت را مرحوم آیت الله بروجردی یکی می دانند که فعلا چون دخالتی در بحث ما ندارد از وحدت و تعدّدش صحبت نمی کنیم:

«باسناد محمد بن الحسن عن سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ یَقْطِینٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ الْأَوَّلِ ع الرَّجُلُ یَتَّخِذُ الْمَنْزِلَ فَیَمُرُّ بِهِ أَ یُتِمُّ أَمْ یُقَصِّرُ قَالَ کُلُّ مَنْزِلٍ لَا تَسْتَوْطِنُهُ فَلَیْسَ لَکَ بِمَنْزِلٍ وَ لَیْسَ لَکَ أَنْ تُتِمَّ فِیهِ.»(وسائل الشیعه، ج8، ص493)

هر خانه ای را که گرفته باشی یا هر جایگاهی را که برای خود قرار داده باشی اما جنبه «استیطان» نداشته باشد، آنجا برای تو حکم منزل را ندارد و تو آنجا مسافر هستی.

مثلا در نقل دیگری هم دارد:

«عَنْهُ عَنْ أَیُّوبَ بْنِ نُوحٍ عَنْ أَبِی طَالِبٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ یَقْطِینٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ الْأَوَّلِ ع إِنَّ لِی ضِیَاعاً وَ مَنَازِلَ بَیْنَ الْقَرْیَةِ وَ الْقَرْیَتَیْنِ الْفَرْسَخَانِ وَ الثَّلَاثَةُ فَقَالَ کُلُّ مَنْزِلٍ مِنْ مَنَازِلِکَ لَا تَسْتَوْطِنُهُ فَعَلَیْکَ فِیهِ التَّقْصِیرُ.» (وسائل الشیعه، ج8، ص494)

«علی بن یقطین» در دستگاه هارون الرشید جایگاه و موقعیت بالایی داشته است و از شواهد بر می آید که انسان متمولی بوده است و کسانی که چنین وضعی دارند، معمولا در جاهای مختلف منازل متعددی دارند. و علی بن یقطین این سوال را که مصابق با شأن اقتصادی اوست، مطرح کرده است و حضرت فرمودند که منزل ملاک نیست بلکه قید دارد و آن قید این است که اگر خانه ای که منزلت باشد (کل منزل من منازلک) را به عنوان «وطن» انتخاب نکرده باشی، نمازت شکسته است.

ظاهر این روایت این است که مقصود، «وطن عرفی» است والا اگر شرط و شروطی وجود داشت که «وطن»، «وطن» شود، باید حضرت بیان می کردند تا شخص متوجه باشد. بله گاهی از اوقات، شرط و شروط، شرعی است ولی از بس تکرار شده است، امثال «علی بن یقطین» آن را می دانند لذا ذکر آن لازم نیست. مثلا در همین روایات وقتی تقصیر بیان می شود، دیگر لازم نیست که هرکجا حضرت «تقصیر» را می فرمایند، بگویند که «نماز چهار رکعتی» تقصیر دارد و نماز صبح و مغرب، تقصیر ندارد. این احتیاج به گفتن ندارد. علتش هم این است که، اینکه نمازهای چهار رکعتی تصیر دارند، یک امر واضح و روشنی است که همه می دانند. ولی اینکه «وطن شرعی» داریم و شرطش این است که «شش ماه» در آنجا بماند، در روایات نیامده بود که مردم بدانند. پس در این روایات، وقتی گفته می شود «وطن» یعنی «وطن عرفی» و اگر غیر از این مورد نظر است، باید به مخاطب تذکر داد که منظور «وطن عرفی» نیست.

روایت حلبی

روایت دیگر روایت حلبی از امام صادق (ع) است:

«عَنْهُ عَنْ أَیُّوبَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِعُثْمَانَ [عن الحلبی] عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی الرَّجُلِ یُسَافِرُ فَیَمُرُّ بِالْمَنْزِلِ لَهُ فِی الطَّرِیقِ- یُتِمُّ الصَّلَاةَ أَمْ یَقْصُرُ- قَالَ یَقْصُرُ إِنَّمَا هُوَ الْمَنْزِلُ الَّذِی تَوَطَّنَهُ»(وسائل الشیعة، ج 8، ص494 )

 باز ملاحظه می شود که اینجا هم، «منزل» بعلاوه «توطن» آمده است. عین همان سوال و پاسخ قبلی است. در اینجا هم حضرت نفرمودند که «توطن» به چه معناست و تعریفی هم نداشته که اصحاب بدانند و اگر تعریفی داشته باشد، حضرت باید بیان کنند.

بهرحال در هیچکدام از این روایات تعریفی از وطن نیست و در روایتی که «ابن بزیع» از «وطن» سوال می کند، حضرت اشاره به «وطن عرفی» دارند ولی «ابن بزیع» سماجت کرد. چون می دانید که مردم در بسیاری از موارد، توقع دارند که مسائل عرفی را هم ما بیان کنیم و کثیری از سوالات در استفتائات علماء هم، در مورد مسائل عرفی و در تطبیق این مصادیق است. بهرحال وقتی سوال می کند و نمی داند و متحیر است و فکر می کند که اگر پاسخ داده شود، بهتر است تا اینکه خودش بخواهد مفهوم عرفی را تشخیص دهد که امام نیز پاسخ دادند.

دو اشکال عرفی بودن وطن در روایت ابن بزیع

اگر این مطلب را بگوییم، با دو اشکال مواجه می شویم؛

اول این که اگر حضرت «وطن عرفی» را می فرمایند، پس «شش ماه» چه دخالتی دارد؟ درحالیکه در مفهوم عرفی، «شش ماه» خصوصیتی ندارد.

دوم اینکه چرا حضرت فرمودند در آن ضیعه، «منزلی» داشته باشید؟ در حالی که عرف فرقی نمی بیند که کسی خانه داشته باشد یا نداشته باشد و «وطن» صدق می کند. آیا  کسانی که در شهر خود صاحبخانه نیستند و همیشه هم مستاجر هستند، وطن ندارند؟ عرف کاری به این حرف ها ندارد.

دفاع مرحوم آقای بروجردی

پاسخ و دفاع آقای بروجردی این است که نسبت به «شش ماه» به عنوان «مثال» و یا از جهت اینکه «غلبه» با شش ماه است، مطرح شده است. در «وطن عرفی» گفتیم که باید اقامه باشد، خوب قهرا از این سوال ابن بزیع استفاده می شود که شخص در شهر، منزلی دارد و یک وطن دیگر هم می خواهد در آنجایی که مزرعه دارد، داشته باشد. نیمی از سال اینجا باشد و نیمی از سال در مزرعه. با توجه به اینکه در باب وطن، یک نوع از استقرار، شرط است، فرض می شود که شخص، «دو وطنه» است. و شخصِ دو وطنه، عادتا نیمی از سال اینجاست و نیمی از سال آنجا. پس حضرت که فرمودند «شش ماه» یعنی «بخشی از سال»  که عادتا و غالبا «شش ماه» می شود.  مخصوصا اگر در نظر بگیریم که این سوالات مربوط به «ضیعه» است و مخصوصا اگر در نظر بگیریم که فصل کشاورزی، معمولا «شش ماه» است که کشاورز درگیر کشاورزی است و در آنجا می ماند. قسمت زمستان هم معمولا کشاورزها کاری ندارند و زندگی در ضیعه را رها می کنند و در شهر زندگی می کنند. بهرحال این خصوصیت «شش ماه» را الغاء کنیم و بگوییم ناظر به موارد عادی است و الا اگر پنج ماه هم باشد، همین حکم را دارد.

«منزل» داشتن هم محمول بر «غلبه» است به این خاطر که اگر کسی بخواهد در جایی زندگی کند، خانه تهیه می کند. پس اینکه حضرت می گویند «منزل» داشته باشد، علامت وطن داشتن است یعنی خانه و زندگی راه می اندازد نه اینکه خانه از خود داشته باشد و سند به نام او خورده باشد. بلکه این یک تلازم عرفی، به لحاظ اقامه داشتن است. الان هم اگر به زندگی روستایی برگردیم، اجاره دادن متعارف نیست. لذا این هم، جنبة خصوصیت و قید ندارد و محمول بر غالب است.

نتیجه گیری

نتیجه اینکه؛ حضرت در این روایت راهنمایی نسبت به یک مصداق روشن نموده اند و قرینه آن هم این است که در روایات دیگر چیزی ذکر نشده است و الا باید می فرمودند.

این آخرین دفاعی است که از این مطلب می شود داشت. آن وقت نتیجه این می شود که احتمال اول که منتفی شود، احتمال دوم و سوم در روایت باقی می ماند. و هرکدام از این دو که قوی تر باشد، تقدّم پیدا می کند و با توجه به روایات دیگر، احتمال سوم تایید می شود که وطن عرفی منظور است و خصوصیات را کنار می گذاریم.


نظرات کاربران