تفسیر قرآن-آیات فقهی2
سوره حمد، آیه(1) استحباب بسم الله در آغاز کارها
تفسیر قرآن-آیات فقهی، جلسه دوم 1390/10/14
سوره حمد، آیه(1)[1]
استحباب بسم الله در آغاز کارها
بررسی قاعده «تأسّی به حق تعالی»
برخی از بزرگان مثل مرحوم مقدس اردبیلی فرموده اند که از باب تأسّی به کلام حق، گفتنِ «بسم الله الرحمن الرحیم» در افتتاح و آغاز امور پسندیده است. پیش از ایشان این نکته را بنده در یکی از رساله های شهید ثانی هم دیده ام. شهید ثانی رساله ای در تفسیر «بسم الله» دارد که این رساله ی کوچک در مجموعه ی رسائل شهید چاپ شده است. ایشان هم این مطلب را دارند که تأسیاٌ به حضرت حق، در آغاز امور «بسم الله الرحمن الرحیم» گفته شود.
گفته شد که اینجا باید یک صغری و یک کبری در کنار هم قرار بگیرد تا آن نتیجه به دست بیاید. صغری این است که حق تعالی با «بسم الله» افتتاح کرده است و این مطلبی روشن است. اما کبری این است که تأسّی به حضرت حق مطلوب است. این کبری چگونه قابل اثبات است؟ آیا می توان گفت در اسماء و صفات الهی همان گونه که خداوند عمل می کند، همان روش مبنای برای رفتار بشر هم هست؟ توجه داشته باشید در اینجا بحث از شریعت نیست، بله آنکه در شریعت است ما باید عمل کنیم. بحث در امر و نهی الهی نیست، که خداوند تشریع کرده باشد که «بسم الله» بگوئید تا ما به آن امر الهی استناد کنیم. یک بحث در این است که فرض می کنیم که امری در کار نیست، اما خداوند کاری را انجام داده، یا ما رویّه ای را برای فعل حضرت حق اثبات کرده ایم، یا صفتی را برای حق تعالی اثبات نموده ایم، حال آیا می توان گفت که ما هم می خواهیم «خدا گونه» زندگی و عمل بکنیم؟ یک موقع شما می گوئید که می خواهم «پیامبر گونه» عمل و زندگی کنم، بعد استناد می کنید به اینکه «لکم فی رسول الله أسوة حسنة»، این کبرایش درست و اثبات شده است. یک وقت می گوئید که «حسین وار» می خواهم عمل بکنم، این هم کبرای اثبات شده دارد: «لکم فیّ اسوة». اما اگر یک کسی بگوید: من می خواهم تخلّق به اخلاق الهی پیدا بکنم، آیا این هم یک کبرای کلی دارد یا ندارد؟
پرسش از استاد: آیا درباره پیامبر هم تأسّی در «همه موارد» جریان دارد؟ پیامبر هم برخی کارهایش به خودش اختصاص دارد و قابل الگوبرداری نیست، پس چطور می توان در همه چیز ایشان را اسوه قرار داد؟
جواب استاد: این بستگی دارد که اطلاق این دلیل چقدر باشد. اَفعالی را که پیامبراکرم انجام می دهد اما از جهت رجحان فعل نیست، آیا این ها هم باید پیروان رسول انجام بدهند؟ مثلاٌ یک شخصی وارد اتاقی که می شود اینجا نشستن یا آنجا نشستن تفاوتی نمی کند. پیامبر هم وقتی وارد یک اتاق می شدند، بالاخره یک جایی می نشستند. آیا در چنین مواردی هم پیامبر اسوه است؟ یعنی اینکه ما هم باید برویم همانجا بنشینیم که رسول الله نشست؟ آیا این کار دلالت بر رجحان می کند یا نمی کند؟ این مورد اختلاف نظر است. بعضی ها همین امور عادی را هم معتقد هستند که تأسیاٌ به پیامبر رجحان دارد. حالا این از بحث فعلی ما یک مقداری دور می شود، ولی قدر متیقّنش علی ایّ حالٍ این است که در اموری که پیامبر اکرم در زندگی اش بنا بر رجحانی گذاشت،ه نه اینکه از باب تساوی، احدالطرفین را انتخاب می کند، اگر بنای بر رجحان گذاشته باشد تأسّی شامل آن می شود.
به بحث باز گردیم. نسبت به حق تعالی چه می شود گفت؟ هرچند نظریه ای که اکنون می خواهیم مطرح کنیم را تاکنون در جایی ندیده ایم، اما به هر حال این طور به ذهن می رسد که آنچه از حق تعالی صادر می شود تحت دو عنوان می تواند قرار بگیرد. یک عنوان این است که خدا کاری را انجام می دهد چون خداست، یعنی خدایی خدا اقتضای آن کار را دارد. این گونه امور که از حق تعالی صادر می شود به اقتضای الوهیّت است. اینها قابل تعمیم و توسعه به غیر نیست. اما اموری که مطلوبیت ذاتی دارد و حیثیت الوهیّت و خدایی در آن ملحوظ نیست، اینها قابل تعمیم و تسرّی به دیگران هست. ما در قرآن کریم هم می توانیم این مطلب را پیدا کنیم. مثلاٌ درباره علم خود خدا در قرآن فرموده «عَلَّمَ الانسانَ» خود خدا تشویق به علم کرده است. اگر این تشویق و ترغیب ها هم نبود، عقل بشر مطلوبیت ذاتی علم را درک می کرد. حالا خدا هم عالم است و اگر کسی بخواهد در زمینه علم تشبّه به باری پیدا بکند، ما حرفی نداریم. اما آنجا که الوهیت حق تعالی مطرح است، مثل «لا یسئل عما یفعل» یعنی خداوند مورد سؤال قرار نمی گیرد، این «لا یسئل» معلّل است. چرا خداوند مورد سوال قرار نمی گیرد؟ به دلیل اینکه مالک مطلق شیء است. کسی که مالک مطلق باشد، هر گونه تصرفی بکند مورد سوال نیست که چرا ین کار را می کنی. چون پاسخ خواهد داد: مال خودم است و در مال خودم تصرف کردم. آیا این حالت خداوند قابل تعمیم و تسری به غیر است؟ آیا کسی می تواند بگوید من هم دارای این شأن هستم و می خواهم به این شأن برسم؟ شأن «لا یسئل عما یفعل»! تا کسی نتواند من را مورد سوال قرار بدهد. نه، اینها قابل تسری و قابل تأسی نیست. اگر به شمارش بپردازیم، این گونه امور کم هم نیست. برخی امور را حق تعالی که انجام می دهد به اقتضای برخی اسماء و صفاتی است که اختصاص به حق تعالی دارد و چون اختصاص به حق تعالی دارد نمی توانیم اینها را به عنوان تأسی برای غیر هم اثبات کنیم.
در عهدنامه مالک اشتر این جمله را حضرت امیرالمؤمنین به مالک اشتر دارند، که «ایاک» تحذیر است، یعنی مبادا تشبیه به جبروت الهی پیدا بکنی. آن مال خود خداست. بعد هم حضرت اضافه کردند: هر کسی که بخواهد برای مردم قیافه بگیرد و تشبیه به جبروت الهی پیدا کند، خداوند با سر می زندش زمین! یعنی اصلاٌ اجازه نمی دهد کسی آن دور و برها نزدیک بشود.
به تعبیر دیگر یک بخش از اوصاف خدا مربوط به حالتی است که در آن از یک سو عبودیت انسان مطرح است و از سوی دیگر ربوبیت حضرت حق. آنجاهایی که پای عبودیت در میان است، عبد حقّ ندارد خود را از عبودیت بالاتر بکشد. یعنی باید باید اقتضای عبودیت را رعایت کند. اگر عبد بخواهد عالِم بشود، با این کار پای خود را از دایره عبودیت خارج نگذاشته است و علم منافات با عبد بودن ندارد، اما هر کدام از صفات حق تعالی که با حالت عبودیتِ عبد منافات داشته باشد، اینها ذاتاٌ قابل تعمیم و تسری نیستند. لذا ما نمی توانیم یک قاعده کلی داشته باشیم که تمام اسماء و صفات الهی را قابل تأسّی تلقّی بکنیم. به هر حال این قاعده به صورت کلی اش برای ما چندان واضح و روشن نیست.
برخی آقایان ادعای دیگری را مطرح کرده اند که قابل تأمل است و آن این است که وقتی خداوند در قرآن کریم با انسان سخن می گوید، درواقع روش سخن گفتن را هم به انسان یاد می دهد. قرآن این جنبه ی تعلیمی و آموزشی هم برای بشر دارد یعنی مثلا خدا فرموده است: شما ببینید من می گویم «بسم الله الرحمن الرحیم» و از من یاد بگیرید. اگر کسی بتواند این مطلب را به اثبات برساند که اینها جنبه تعلیم دارد و این شیوه سخن گفتن جنبه آموزش دارد، این یک حساب جدایی است و عنوان دیگری دارد که جداگانه قابل بحث است. ما فعلا بحث «تأسّی» را از مسأله تشریع جدا می کنیم. چون خود تعلیم هم نحوه ای از تشریع است.
به هر حال هر کاری که تشبّه به خداوند در اوصاف خاص خدا باشد، نوعی خروج از حالت عبودیت است و خدا آن را اجازه نمی دهد. ظاهرا در عصر و زمان ما هم یک مقدار برخی از این کارهای نادرست وجاهت پیدا کرده است. افراد یک کارهایی می خواهند انجام بدهند که مربوط به خدا می شود و گویی شخص خودش را در زمین نماینده ی خدا تلقی می کند و مسئولیت های الاهی را می خواهد انجام بدهد. یعنی مسئولیت هایی که مال خود خدا هست و خدا بر عهده خودش قرار داده، یک شخص می خواهد اینها را تعمیم بدهد که ما هم همین کارها را می خواهیم انجام بدهیم. علی ایّ حالٍ این تعمیم جرأت و جسارت خیلی زیادی می خواهد. ما عبدیم و عبد باید کار خودش را انجام بدهد. خدا هم خداست و کار خودش را انجام می دهد و این دو ربطی به همدیگر ندارد.
وجوب «بسم الله الرحمن الرحیم» در آغاز کارها!
مرحوم مقدس اردبیلی در آغاز کتاب زبدة البیان که آیات الاحکام است مطلب دیگری را درباره «بسم الله الرحمن الرحیم» فرموده است که برای ما اصلا قابل فهم و قبول نیست. به قدری این جمله دور از ذهن است که حدس زده می شود از اساس غلط باشد، یعنی نوعی اشتباه در نسخه ی کتاب اتفاق افتاده باشد و الّا ظاهر این مطلب ظاهری غیر قابل قبول است. در کتاب ایشان این مطلب آمده است که: «بسم الله الرحمن الرحیم» در آغاز امور واجب است، مگر دلیلی بر عدم وجوب داشته باشم که آن موارد تخصیص می خورد و استثناء می شود، و الّا اصل اولی این است که گفتن «بسم الله الرحمن الرحیم» واجب است.
ایشان دو دلیل برای این ادعا اقامه کرده اند. یک دلیل این است که خداوند سوره حمد را با بسم الله شروع کرده و یک دلیل هم روایتی است که پیامبر فرمودند هر کاری را که انسان بدون بسم الله انجام بدهد ابتر است. این استدلال از آن جهت تعجب برانگیز است که کدام یک از این دو دلیل دلالت بر وجوب می کند؟! اینکه حق تعالی بیان خودش را در سوره حمد با بسم الله شروع کرده چگونه وجوب بسم الله گفتن را اثبات می کند؟ این چه استدلالی است؟! آن روایت هم اولا روایتی نیست که از نظر سندی معتبر باشد، و ثانیاٌ همانطور که دیروز عرض کردیم این روایات دلالت بر یک حکم شرعی نمی کند. اینکه خداوند به ما می گوید در آغاز کار بسم الله بگویید، برای این است که سطح اَفعال ما از سقف کار طبیعی و عادی بالا برود. اگر بنا باشد این کارهای ما مثل خوردن، خوابیدن و راه رفتن و دیگر کارهایی که ما می کنیم که کارهایی طبیعی و دنیوی است، یعنی در دنیای طبیعت واقع می شود و رنگ و بوی طبیعت دارد، ارتقاءپیدا کند، با توجه به حق تعالی این اتفاق می افتد و کارها ارزش معنوی پیدا می کند. اما اگر توجه به حق تعالی نباشد، ارزش معنوی پیدا نمی شود و ابتر بودن به همین معناست. این دلالت بر وجوب و لزوم نمی کند. اگر گفته می شود غذا خوردن بدون بسم الله ابتر است، نه به این معناست که لقمه در گلویش گیر می کند، یا مثلا مریض می شود. واقعیت های عینی این مطلب را نشان نمی دهد و چنین ادعایی را رد می کند. کسی هم یک همچون روایتی را به این معنا نمی تواند بفهمد و کسی هم اینگونه نفهمیده است. آن وقت فرض هم بگیریم عوارضی برای عمل باشد، دلیل بر وجوب نمی شود. به هر حال فرمایش ایشان در ابتدای زبدة البیان حرف تعجب آوری است و کسی دیگر هم ندیده ایم که این مطلب را گفته باشد یا حتی احتمالش را داده باشد. این فرمایش از شخصی مثل مقدس اردبیلی که معمولا در دلیل های محکم هم تشکیک می کند و بر روی هر استدلالی یک علامت سوال می گذارد و روی دلالت و سند بسیاری از روایات اشکال می کند، خیلی عجیب است و به همین جهت ما احتمال می دهیم اشتباهی رخ داده باشد، وگرنه کسی همچون مقدس اردبیلی قاعدتا نباید چنین استدلال واضح البطلانی را بپذیرد. به هر حال ما نمی فهمیم و نمی دانیم این فرمایش به چه معناست.
مطلب دیگری که در همین زمینه هست و به طور خلاصه بدان می پردازیم، این مسأله است که آیا گفتنِ بسم الله در آغاز امور بستگی به نیت انسان دارد یا نه؟ یعنی آیا این کار یک امری است که صِرف نیت و تداعی در ذهن برای آن کافیست و همین که انسان در خاطر خودش نام و یاد خدا را در نظر بگیرد کافی است؟ یا ابراز و اظهار در این مسئله موضوعیت دارد؟
«شعار» بودن بسم الله
بررسی نظریه استاد مطهری
اگر «ذکر» باشد، به معنای توجه خواهد بود و در مقوله نیّت جای می گیرد. به این معنا که در آغاز کارها باید توجه به حضرت حق پیدا کرد. همین و بس. اما اگر علاوه بر جنبه ی ذکر بودن، ابراز و اظهار هم موضوعیت داشته باشد، آنگاه در مقوله ی شعارهای اسلامی و دینی قرار می گیرد که حتما باید ظهور و بروز داشته باشد. مشابه این مسأله در مورد صلوات هم وجود دارد که آیا باید آشکارا گفته شود و مثلا صلواتِ بلند نفاق را از بین می برد. آیا باید بگوئیم صلوات یک شعاری است که مسلمان با این شعار پیوستگی خودش را به نبوت نشان می دهد. و یا بسم الله هم شعاری است که مسلمان با ابراز و اظهار آن، پیوستگی خودش را به توحید نشان می دهد. اگر این طور بگوییم این دو کار را از جمله شعائر اسلامی دانسته ایم.
این مطلب را علمای ما در گذشته مطرح نفرموده اند و این مسئله مورد توجهشان قرار نگرفته است. آنها فقط گفته اند بسم الله مستحب است. ما هم دیده ایم که گاهی افراد برای غذا خوردن بسم الله را آهسته می گویند.. در درس های متعارف حوزوی نیز یک خطبه در آغاز خوانده می شود. مرحوم آقای شیخ مرتضی حائری وقتی برای درس می نشستند، یک دقیقه سکوت می کردند و آن خطبه را آرام می خواندند که شنیده نمی شد و بعدش یک مرتبه فرع را و مسأله علمی را مطرح می کردند. آیا اینها را باید ابراز کرد یا ابراز کردنی نیست؟
تا آنجایی که من اطلاع دارم تنها کسی که متعرض این مسأله شده مرحوم آقای مطهری است. البته ما ایشان را دست کمی از بقیه علما و فقهایی که به کلماتشان اینجا استناد می شود و استدلال می شود نمی دانیم بلکه گاهی در بعضی از جهات بالاتر هم هست. اعتقاد ایشان این است که بسم الله از شعائر است و از آن جایی که شعار علامت و نشانه است نباید مخفی باشد. علامت عین تابلو است، تابلو را در خیابان باید جایی بزنند که مشخص باشد که مثلا اسم این خیابان چیست. همان طوری که این علائم باید آشکار باشد، بسم الله هم باید آشکار و علنی باشد.
پرسش این است که چه استدلالی برای این مطلب وجود دارد. این یک ادعا است. بله اسلام یک شعائری دارد و بعضی هایش مشخص است. مثلا اذان یک شعار است و گفته اند بالای مأذنه بگوئید. حج جنبه شعار بودن دارد و ما این را مشخصاٌ از آیات و روایات متوجه می شویم. شعار بودن بسم الله از کجا ثابت شده است؟ این کار یک «ذکر» است و به این دلیل است که وقتی می خواهید عملی را انجام بدهید، به حق تعالی توجه پیدا بکنید و به نام حق و به یاد حق شروع بکنید. اگر بسم الله یک ذکر باشد، برای اثبات مطلوبیت آشکار کردنش، نیاز به دلیل است، چراکه ذکر ذاتا یک مقوله ی قلبی است.
به نظر می رسد برای فرمایش مرحوم آقای مطهری می شود استدلالی ارائه کرد، و آن استدلال این است که هم از قرآن و هم از روایات استفاده می شود که «بسم الله الرحمن الرحیم» ابراز کردنی است و از مقوله ی نیت نیست. اما آنچه که در قرآن است این که می بینیم در ماجرای حضرت سلیمان، در نامه ای که ایشان به بلقیس می نویسد، بسم الله را هم می نویسد، نه اینکه در هنگام نگارش نامه نیت کند و بعد شروع کند به نوشتنِ نامه. در آنجا بسم الله هم جزو خود نامه است و ابراز شده است. اگر بسم الله یک عملی بود که از سنخ توجه ذهنی و قلبی بود، کافی بود که فاعل در هنگامی که می خواهد فعل را انجام بدهد، قلب و دلش را به سوی خدا متوجه کند و بداند که برای چه می نویسد. اما بر اساس متنی که قرآن کریم برای ما نقل می کند، «بسم الله الرحمن الرحیم» جزو خود متن نامه است، پس مربوط به مقوله ی نیت نیست.
آنچه در روایات است هم این است که وقتی یک قطعه ی شعری را می خواهید بنویسید اول «بسم الله الرحمن الرحیم» را بنویسید و بعد آن قطعه شعر را ثبت و یادداشت کنید. یعنی این کار از آداب کتابت تلقی شده است. این نشان دهنده این است که بسم الله در آغاز کارها ابراز کردنی و ثبت کردنی است و یک مسأله مخفی نیست که آدم نیت می کند و شروع کند به کار و نیازی به ابرازش نباشد.
تا این مقدار از حکم را به نظر می رسد که از ظواهر ادله می توان استفاده کرد. اما اگر منظور آقای مطهری از شعار بودن، چیزی بیشتر از این باشد، مثل این که مسلمان، مسلمانی خودش را در مواقع مختلف بوسیله بسم الله نشان می دهد، و بسم الله علامتی باشد برای پیوستگی به این مکتب، به صورتی که این علامت را باید روشن و آشکار و مشخص بیان کرد، این حد از حکم یک بحث ذوقی است و اثباتش کاری دشوار است.
اثبات حکم بسم الله به گونه ای که در بقیه موارد هم لازم باشد بسم الله ابراز گردد، یک مقداری شاق و دشوار است. مثلا شخص می خواهد نهار بخورد، مثالی که ایشان زده اند این است که بسم الله بگویید، و سر سفره توی دلتان هم نگویید و به زبان بیاورید تا بچه ها هم یاد بگیرند و بفهمند. بعد از اتمام غذا هم الحمد لله را به زبان بیاورید که بچه ها بفهمند و ارتباط با توحید را در امور عادی زندگی هم تجربه بکنند. البته حیثیت تربیت بچه یک عنوان ثانوی است. پرسش این است که اگر مثلا خودش تنها بخواهد غذا بخورد حکم چیست؟ آیا اینجا هم به زبان آوردن و گفتنِ بسم الله موضوعیت دارد؟ مثلا فردی در رستوران نشسته و به تنهایی غذا می خورد، آیا لازم است بسم الله را به گونه ای بگوید که شنیده بشود؟ آیا این کار مطلوبیت دارد؟ واقعیت این است که این مقدار را از مسأله را ما نمی توانیم بگوییم. اینکه در این گونه امور حتی امور فردی ابراز و اظهار کلمه بسم الله مطلوبیت داشته باشد و این مقداری که انسان توجه داشته باشد و در ذهن خودش بگذراند کفایت نکند، به این معنی که اگر ابراز نکند به مستحب عمل نکرده است، را از نظر ما نمی توان گفت.
علت توجه استاد مطهری به مسأله شعار بودن بسم الله
یک مسأله قابل توجه هم این است که چرا آقای مطهری متوجه این مسأله و فرع شده است در حالی که هزار سال علما متوجه این مسأله نشدند و اصلا آن را طرح نکردند؟ پاسخ این است که مرحوم آقای مطهری با یک عصر و زمان و دوره ای مواجه شده است که می خواستند آثار اسلامی را از بین ببرند و بزدایند. مثلا در دنیای تجدد دیگر کم کم مسلمانان و متدینین رویشان نمی شد که وقتی می خواهند در یک کنفراس علمی شروع به صحبت بکنند در آغاز بسم الله بگویند. در کتابهایی هم که نوشته می شد آن بسم الله صفحه اول حذف می شد. این مظاهری که مظاهر اسلامی است به نحوی در حال حذف شدن بود و بسیاری از افراد که شیفته فرهنگ مدرن بودند، علائم دین و مذهب را همه جا از بین می بردند. کما اینکه در اسم گذاری بچه ها هم اسمی که بوی دین و مذهب داشته باشد را نمی گذاشتند. در نام گذاری های دیگر برای خیابان ها و شهرها هم همین طور. در چنین فضایی یک مرتبه این حس در آقای مطهری زنده می شود که شعائر اسلامی را باید حفظ کنیم و یکی از شعائر هم بسم الله است،. چرا سخنرانی بدون بسم الله شروع می شود و چرا کتاب بدون بسم الله چاپ می شود؟ این مظاهر مورد توجه ایشان قرار گرفت. در حالی که قبلش یک همچون موجی وجود نداشت فلذا از ناحیه علما هم التفاتی نبود.
علی ایّ حالٍ ابراز و اظهار بسم الله در اموری که ذاتاٌ جنبه ی علنی و آشکار پیدا می کند مثل نوشتن و کتابت را می شود اثبات کرد. اما در کلیه ی امور مطلوبیت اظهار و ابراز را نمی توان ثات کرد. در منابع ما مثلا روایت داریم که وقتی می خواهید وارد بیت الخلا بشوید بسم الله بگوئید. حالا به نظر شما آیا می شود گفت: باید یک جوری بسم الله بگوئید که افراد بشنوند؟ طبعا در چنین مواردی نمی توان آن حکم را قائل شد. توجه کنید که بسم الله در همه امور مطلوب است و معنای مطلوبیت اظهار بسم الله در همه امور این است که شخص در همه امور دائما اظهار کند. این را نمی شود گفت، ولی حکم به مطلوبیت اظهار و ابراز بسم الله فی الجمله شاهد دارد و شاهدش را خدمتتان عرض کردم.
تسبیح نام خدا و مراتب آن
مطلب دیگر که باز به صورت سربسته و خلاصه مطرح می کنیم این است که بسم الله آدابی دارد. قرآن کریم یک حساسیتی روی نام خدا دارد. از جمله این آداب این است که نام خدا باید پاک و منزه داشته بشود «سَبِّح اسمَ رَبِّکَ الأعلی» اسم خدا را تسبیح و تنزیه کن. ما در قرآن تسبیح نسبت به حق تعالی مکرر داریم: «سَبَّحَ لله»، «یُسَبِّحُ لله». در این موارد تسبیح درباره خود خدا و ذات خداست. اما در این آیه تسبیح به اسم باز می گردد، نه به مسمّی. بعضی از مفسرین فرمودند که اینجا هم منظور از اسم همان مسمّی است و این آیه از نظر مفاد با بقیه آیاتی که تسبیح حق تعالی در آن مطرح شده است فرقی نمی کند. ولی این سخن با ظاهر آیه ی شریفه که «تسبیحِ اسم» است، سازگار نیست. البته اسم هم دارای مراتب است و آن مرتبه نازلش همین اسمی است که به زبان آورده و تلفظ می شود. این هم یک مرتبه ای از تسبیح لازم دارد و باید پاک نگه داشته بشود.
در «سَبِّح اسمَ رَبِّکَ الأعلی» تسبیح اسم حق تعالی به چیست؟ به این است که نباید آنچه مناسب این اسم نیست کنار این اسم قرار بگیرد. این اسم را با اسم دیگری نباید مقرون کرد. اینجاست که یک نکته ای را مرحوم علامه طباطبایی اشاره کرده باز این نکته را هم مرحوم آقای مطهری گرفته و پرورانده است. آن نکته این است که اگر اسم حق تعالی باید منزه باشد، یعنی هر چه که دال بر عیب و نقص وایراد است در اسم حق تعالی راه پیدا نکند. مثلا چیزی اگر دال بر جهل است یا نشان از ظلم یا محدودیت است، در اسم حق تعالی نباید آورده شود. این یک نوع از تنزیه اسم است.
نوع دوم تنزیه اسم این است که آنچه را اختصاص به حق تعالی دارد مثل «احیاء» که مال خداست، مثل اماته، رزق و... به غیر خدا نباید نسبت داد. اسم حق تعالی باید پاک و منزه باشد و این هم یک معنی از پاک و منزه نگاه داشتن نام خداست.
یک معنای دیگر این است که وقتی اسم خدا را می آوری، نمی توانی اسم غیر خدا را به او ضمیمه کنی. این هم یک تنزیه است. در کنار اسم حق اسم بت ها و آلهه ها را نمی توانی بیاوری. حتی به قول آقای مطهری نباید اسم پیغمبر را هم در کنار نام خدا آورد و چنین گفت: به اسم خدا و به نام پیامبر خدا. هیچ قرینی برای اسم حق تعالی نباید قرار بگیرد و باید منزه منزه باشد. ایشان می خواهند از این آیه این طور استفاده کنند که ادب اسلامی به ما اجازه نمی دهد در کنار نام خدا هیچ نام دیگری را ببریم، حتی اگر نام اَقرب موجودات که پیامبر خاتم است باشد. ادب توحید این را اقتضا می کند. آن وقت (در فضای قبل از انقلاب) ایشان این مطلب را بیان کردند که بر اساس «سَبِّح اسمَ رَبِّکَ الأعلی» اگر کسی بگوید به نام خدا و به نام خلق قهرمان ایران -که این کار را سازمان مجاهدین انجام می داد- این بر خلاف آیه است و مرتبه ای از شرک محسوب می شود.
توجه به این نکته داشته باشید که اگر فرمایش آقای مطهری را بپذیریم، این اختصاص به نام خدا به معنای در افتتاح امور نخواهد داشت و هم شامل بسم الله می شود و هم غیر آن و باید تعمیم داده بشود. بر اساس آیه«سَبِّح اسمَ رَبِّکَ الأعلی» هر کجا که نام خدا هست در کنارش نام دیگری نباید قرار بگیرد، چه به عنوان شروع کار باشد وچه غیر شروع کار، فرقی نمی کند. اگر شما بگوئید با تأئیدات الهی و ... اسم شخص قرار بدهی، اشکال دارد. همان طوری که برای آغاز کار هم باید بسم الله گفته شود و در کنار آن نام دیگری نیاید. آنچه از «سَبِّح اسمَ رَبِّکَ الأعلی» فهمیده می شود این نیست که در شروع کار نام غیر خدا را نبر، تا بعد بگوئیم در جاهای دیگر به مناسبت های دیگر عیبی ندارد. این تعبیری که آیه شریفه دارد عام است.کنار نام خدا اصلاٌ نباید نام دیگر قرار بگیرد، در هر مقامی که باشد فرقی نمی کند. کلیه ی امور را که شما می خواهید بگویید با «توفیقات الهی»، دیگر ادامه ندارد و نباید گفت: و فلان... . آنچه که نسبت به حق تعالی داده می شود، دیگر کسی دیگر یا چیز دیگری قابل عطف به حق تعالی نیست.
البته اگر این استناد به غیر به صورت طولای باشد اگرچه از نظر اعتقادی مشکل ندارد، کما اینکه احیاء و اماته و رزق و همه صفات حق تعالی را اگر طولی اش بکنید، به لحاظ اعتقادی اشکالی به هم نمی زند، ولی یک چیزهایی هست که خداوند به لحاظ عمل ظاهری اجازه نداده است، چون این رفتار ظاهری منشأ یک اشتباهاتی می شود که شبیه اش را در بحث سجده عرض کردیم. چه اشکالی دارد که انسان سجده بکند برای پیامبر اکرم، اما سجده طولی، یعنی به عنوان اینکه پیامبر خداست. اشکال خاصی رخ نمی دهد. در ذبح هم شما همین را می توانید بگوئید. چه اشکالی دارد که شخص بگوید به نام خدا و به نام پیامبر، بعد ذبح کند؟ اگر طولی باشد اشکالی دارد؟ به لحاظ اعتقادی هیچ اشکالی ندارد. ولی شرع مقدس آمده به لحاظ ظاهری و رفتاری و از جهت لفظ هم بعضی از کارها را اجازه نداده است. چرا؟ به خاطر اینکه یک مفاسدی پیش می آید و یک گرفتاری هایی ایجاد می کند، ولو اینکه از جنبه اعتقادی هیچ مشکل زا نباشد، ولی به لحاظ لفظی و ظاهری، اسلام یک همچنین چیزهایی را اجازه نداده است، یعنی یک حریم های خاصی برای توحید وجود دارد که باید رعایت شود.