در حال بارگذاری ...

وقتی ورق برمیگردد...

وقتی ورق برمیگردد...



    سید رضی در بخش کلمات قصار نهج البلاغه، این جمله را از امیرالمؤمنین (ع) نقل کرده که حضرت فرمود:

«وقتی دنیا به کسی رو می کند، خوبی های دیگران را هم برایش به عاریت می آورد و هنگامی که رو برمی گرداند خوبی های خودش را هم از او سلب می کند»: « اذا اقبلت الدنیا علی احد اعارته محاسن غیره و اذا ادبرت عنه سلبته محاسن نفسه»

    معنی این کلام آن است که اگر شخصی به یک موقعیت دنیایی دست یابد، همه از خوبی و درستی او سخن می گویند و حتی خوبی هایی که ندارد به او نسبت داده می شود، و اگر آن موقعیت را از دست بدهد، خوبی های خودش هم انکار می شود. پس بسیاری از مدح ها و ثناها، برخاسته از موقعیت های ظاهری اشخاص است و با تغییراتی که در جامعه رخ می دهد، نه تنها مدّاحی ها و ثناخوانی ها خاموش می شود، بلکه جای خود را به فحّاشی می دهد!

    بر طبق نقل مسعودی (در مروج الذهب) «ضرار بن ضمره» در موسم حج به معاویه برخورد کرد، و معاویه با اصرار از او خواست تا شخصیت علی (علیه السلام) را برای او توضیح دهد و جمله ای از کلمات حضرت را برای او نقل کند، «ضرار» پس از بیان برخی از حالات امام، گفت: یک روز از حضرت شنیدم که می فرمود:«اذا اقبلت الدنیا علی احد اعارته محاسن غیره و ... .»

    غزالی هم ابیاتی از حضرت نقل می کند، که متضمن همین مضمون و محتواست:

«المرء فی زمن الاقبال کالشجره / و حولها الناس مادامت لها الثمره
حتی اذا ما عرت من حملها انصرفوا / عنها عـقوقاً و قد کانـوا لها بـرره
و حاولوا قطـعها من بـعد شـفقوا / دهراً علیها من الاریاح و الغـیره»

    یعنی افراد در دوره ی اقبال مانند درختی هستند که میوه دارند، دیگران بر گرد آن جمع می شوند و دور او را می گیرند. وقتی میوه آن تمام شود، از گرد او پراکنده می شوند و کسی به آن اعتنائی ندارد و حتی درصدد بریدن آن برآمده و آن را هیزم آتش خود قرار می دهند، در حالی که قبلاً کاملاً از آن مراقبت می کردند!

    هر یک از ما در زندگی خود، نمونه هایی از این اقبال ها و ادبارها را دیده و عوارض آن را تجربه کرده ایم و البته در تاریخ، صحنه های شگفت آوری در این باره وجود دارد که گاه باور کردن آن دشوار است، مثلاً به نقل ابن ابی الحدید:

«وقتی هارون الرشید نسبت به جعفر برمکی خوش بین بود، قسم می خورد که جعفر در هر کمالی، گوی سبقت را از دیگران ربوده، او از قیس بن ساعده «سخن ورتر»، و از عامر بن طفیل «شجاع تر»، و از عبد الحمید بن یحیی «ادیب تر»، و از یوسف صدیق «پاک تر» است، در حالی که جعفر برخی از این صفات را اصلاً نداشت. مثلاً قیافه اش بد ترکیب و زشت بود. ولی وقتی که نظر رشید از جعفر برگشت، همه ی این صفات و کمالات را از او نفی می کرد و حتی محاسن واقعی اش را هم ـ مثل زیرکی و بخشندگی ـ انکار می کرد و در حالی که قبلاً هیچکس نمی توانست کمترین ایرادی نسبت به جعفر مطرح کند، اینک هیچ کس نمی توانست کمترین حُسنی را به او نسبت دهد.»

    ابن میثم بحرانی، درباره ی کلام مولی (ع)، تفسیر لطیفی ارائه کرده و می گوید: وقتی دنیا به کسی اقبال می کند، کارهای زشت او زیبا جلوه داده می شود مثلاً اسراف او «سخاوت» نام می گیرد، بی باکی اش «شجاعت» تلقی می گردد و پر رویی اش «صراحت»!! و در زمان ادبار، پارسائی و تقوای شخص را «ریاکاری» و شجاعت او را «بی باکی» می شمارند! پس چه بسا در دوره ی اقبال و ادبار، رفتارهای شخص، تغییر نمی کند، ولی با اقبال، همه چیز خوب، طبیعی، عادی و بلکه عالی است و هر جمله باید در معتبر ترین دانشگاه های دنیا، متن آموزشی قرار گیرد و اندیشمندان جهان درباره ی آن به تفکر بپردازند ولی با ادبار، همه چیز فاسد و غیر عادی است. دیگر آوردن نام خدا و پیامبر و امام زمان، نه تنها علامت تدیّن نیست، بلکه نشانه ی نفاق است!

    این کلام علوی، پیام های فراوانی برای ما دارد، از آن جمله:

    1ـ غالب مردم، در داوری های خود درباره ی افراد، تحت تأثیر «جوّ جامعه» بوده و از فضاسازی هائی که افراد مسندنشین ایجاد می کنند، تأثیر می پذیرند. آن ها «بالا آمدن» را علامت خوب بودن، و پائین رفتن را علامت «بد بودن» می پندارند و کمان می کنند که هر کس به موقعیتی می رسد، لابد همه ی خوبی ها را داشته و دارد!

     2ـ اقبال دنیا و رسیدن به پست ها و مقامات، شخصیت افراد را «فربه» می کند و به یکباره آن ها را «بزرگ» جلوه می دهد، آن گاه زشت ترین چهره ها، «ملکه زیبائی» نام می گیرد و عقل ستیزان سمبل «عقل» و دانائی معرفی می شوند و قانون شکنان «قانون مدار» شناخته می شوند و ... .

     3ـ اقبال دنیا، هر چند خوبیها و زیبایی ها را به صاحبان مقام می رساند و به نام آن ها ثبت می کند، ولی این جلوه زیبائی، «عاریه» است و مانند هرعاریه دیگر، لغزنده و «ناپایدار» است. کسی که با هو و جنجال فضائل دیگران را تصاحب کرده است، با هو و جنجال دیگری، همه ی آن فضائل را از دست می دهد. اقبال دنیا، هرگز به زیبائی شخص نمی افزاید، بلکه فقط او را «گریم» می کند، ولی آیا این جلوه های تصنّعی می تواند پایدار مانده و زشتی های واقعی را برای همیشه «مستور» دارد؟ به کارگیری واژه «عاریه» در کلام مولی، اشاره به «ناپایداری» و زوال پذیری این گونه حُسن هاست.(ابن میثم بحرانی)

     4ـ همه کسانی که با «مشّاطه گری دنیا»، به جمال می رسند، خود محروم از حسن و جمال نیستند، بلکه گاه دنیا و موقعیت بر شمار خوبی های او می افزاید و یا آن را از حد متوسط و عادی، در حد عالی نشان می دهد، مثلاً کسی که در «یک دانش» صاحب نظر است، پس از موقعیت، درباره ی «همه ی علوم» صاحب نظر می شود و از ریاضیات تا پزشکی، و از صنعت تا روانشناسی، حرف اول و آخر را می زند! دانش متوسط او، از وی «اعلم علما» می سازد، در حالی که اگر به آن موقعیت ظاهری نرسیده بود، اعتنائی به دانش او وجود نداشت.

     5ـ دنیا که همان قدرت و ثروت است، علاوه بر آنکه «حُسن های جعلی» می آورد، «قبح های واقعی» را هم می پوشاند و بر زشتی ها و قبایح پرده می کشد، آنکس که به موقعیت رسیده است، «بی عیب» دانسته می شود و اگر چه «خلاف بیّن» هم از او سر بزند، چون دارای موقعیت است، باید آن ر ا به دیگران نسبت داد. در این فضای توهم آمیز، با اقبال دنیا، نه تنها جائی برای انحراف نیست، بلکه احتمال اشتباه هم وجود ندارد و لذا تا وقتی که موقعیت رؤسا و زمامداران پایدار است، «اعتراف به گناه» وجود ندارد، چون هیچ کاری زشت دیده نمی شود!

    6ـ در داوری نسبت به «محاسن» افراد، نباید «محاسن عاریه ای» آن ها را به حسابشان گذاشت چرا که «دارایی واقعی» هر کس را با کنار گذاشتن امانت ها و عاریه های دیگران باید محاسبه کرد. اگر به فرموده مولی (ع) اقبال دنیا، «محاسن عاریه ای» به افراد می دهد، پس محاسن واقعی همان محاسن پیش از اقبال دنیاست، و اگر در زمان اقبال، بخواهیم درباره ی میزان آن داوری صحیحی داشته باشیم باید قبل از توزین، همه جامه های عاریت را که بر وزن وی افزوده از تنش بیرون آورده و او را به شکل «خالص» بسنجیم. اگر موقعیت ها، «کلاه گیس» بر سر افراد می گذارد، باید با برداشتن کلاه گیس ها، درباره ی تاس بودن یا نبودن اشخاص قضاوت کرد.

     7ـ افراد ساده اندیش و سطحی نگر که با ملاک اقبال و ادبار دنیا، درباره ی دیگران قضاوت می کنند، دچار بیماری «مطلق بینی» می شوند و چون نمی توانند شخصیت های واقعی اصحاب قدرت را در ماورای پست ها و منصب ها ببینند، لذا تا وقتی که آن ها را در موقعیت بالائی می بینند، «یکسره تعریف» و تمجید می کنند و هیچ عیب و ایرادی برایشان نمی پذیرند، و به عکس وقتی که آن ها در معرض سقوط از آن منصب می بینند، باز هم با همان مطلق نگری، «یکسره به تقبیح» و ناسزا رو می آورند، و دیگر هیچ حُسن و زیبائی برایشان نمی پذیرندف منصوبان و منسوبان را «تا خدائی» بالا برده و مخلوعان و مطرودان به قعر جهنم می فرستند، با این نگاه، هیچ کس در مراتب میانی قرار ندارد، یا تالی تلو معصوم است و یا تالی تلو ابلیس!

    8ـ آنچه در این کلام علوی درباره ی تأثیر اقبال و ادبار دنیا بیان شده هر چند یک «قاعده کلی» است ولی این قاعده مربوط به جامعه ای است که افکار عمومی در آن بر مبنای «اتصال به قدرت» داوری می کند، در چنین جامعه ای «اتصال» علامتِ «حقانیت مطلق» است، چه اینکه «انفصال» هم علامت «بطلان محض» است، در این وضع، انسان ها به مثابه بادکنک هائی هستند که با باد قدرت و ثروت، متورم و حجیم می شوند، و با کوچک ترین سوراخ، همه ی ذخیره ی خود را از دست می دهند و یک باره مچاله می شوند. از این رو در جامعه ای که بر معیار حق و بر میزان شایستگی، قدرت توزیع می شود و پیوسته راه های نقد قدرت باز است، افکار عمومی به واقعیت ها دسترسی داشته و داوری منصفانه تری دارند.

    9ـ این فقط «اقبال» دنیا نیست که کمالات دیگران را می دزدد و به ناحق در اختیار رؤسا قرار می دهد، بلکه متأسفانه «ادبار» دنیا نیز چنین نقش وارونه ای را ایجاد می کند و این بار، کمالات شخص بخت برگشته را از او می گیرد! از این رو کسی از موقعیت دنیوی ساقط می شود، حتی آنچه را که قبل ازآن موقعیت هم داشته مورد نفی و انکار قرار می گیرد و دیگر هیچ کمالی برایش تأیید نمی شود، فراموش نکرده ایم برای برخی شخصیت های علمی و سیاسی طرح کوچک ترین ایراد در دوره ی اقبال غیر قابل تحمل بود و می بایست «همه حُسن ها» در حد اعلی برایش پذیرفته شود، و در دوره ی ادبار هم بیان کم ترین حسن ها برای او، غیر قابل تحمل بود و می بایست «همه ی حُسن ها» در حد اعلی از او نفی شود! هشدار مولی در این بیان نورانی آن است که «ادبار»، انسان ها را به جایگاه واقعی شان بر نمی گرداند، بلکه کسی که واجد 50 امتیاز بوده و با اقبال به نقطه صد ترفیع یافته بوده، اینک پس از ادبار، به نقطه ی «صفر» تنزل داده می شود و آنچه را هم واقعاً داشته، به غارت می رود!!

    10ـ کلام امیر المؤمنین (ع) هر چند جنبه ی توصیفی دارد و بیانگر علل و عوامل فضاسازی هائی است که بر «له» و بر «علیه» اشخاص صورت می گیرد، ولی این توصیف، هشداری است که شخصیت افراد را در «ماورای پست ها» و موقعیت ها ببیند، به آن ها که مسند نشین می شوند، امتیاز اضافی ندهید، آن ها را بیش از اندازه واقعی شان بزرگ نبینید و درباره ی ایشان دچار توهم نشوید. هم چنین آن ها که به زاویه ها و حاشیه ها رانده می شوند، امتیاز واقعی خود را از دست نداده اند و مبادا ادبار دنیا را به معنی انحطاط تلقی کرده و بزرگان خانه نشین را کوچک بشمارید. بصیرت خود را در این بازی های کودکانه و برد و باخت های جاهلانه از دست ندهید، پیوسته «واقع بین» باشید و بدانید که واقعیت ها چیزهائی نیستند که یا طلوع اقبال پهن می شود و در غروب ادبار جمع می گردد، زیرا با اقبال، اشخاص، بزرگ جلوه می کنند و چهره آن ها رتوش می گردد تا کمترین چین و چروکی در آن نباشد، چه اینکه با ادبار هم چهره ها تاریک نشان داده می شود تا هیچ گونه زیبائی در آن دیده نشود.

    خردمندان نه فریب اقبال را می خورند و در تعریف و تمجید، «حد و اندازه» را از دست می دهند، و نه فریب ادبار را می خورند و در تقبیح، میزان را رها می کنند. آن ها در فتنه ها مانند ابن لبون ـ بچه شتر ـ اند که نه به کسی سواری می دهد، و نه از پستانش می توان شیر دوشید: «کن فی الفتنة کابن اللبون، لاظهر فیرکب و لا ضرع فیحلب»

     این کلام مولی هر چند یک جمله است ولی برای آن ها که می خواهند به درک درستی از مسائل اجتماعی برسند، کلیدی است که درهای زیادی را باز می کند.


نظرات کاربران